‹🔗🖤›
-
-
خدایـٰآگُنـٰآهانۍرآ
ڪهمَـرااَزحُـسِینمَحـروممیڪُنَند،بِبَخـشシ..!ـ
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
#تلنگرانه 🌸
یھ بندهخدایـیمےگُفت:
خدایاماروببخش
ڪھ واسھانجامِڪارخوب
یا"جـار"زدیم!...
یا"جـا"زدیم!... 🍂
حواسمونباشھ :)♥
براۍرضاےخودشڪارڪنیم
❥|@khodam_Zahra
----------------------------------------«💭🖤»
دلمردِهیِمَحضیم،بِہماجـٰانبِرسانید
مــٰارابِہحَرَمخـٰانِہۍجـٰانـٰانبِرسٰانید
ـ----------------------------------------«🖤💭»
🖇⃟📓¦⇢ #ـپࢪوفتون
🖇⃟📓¦⇢ #مَجْهوٰل
•••@khodam_Zahra•••
وَ لا ینکَشِفُ مِنها إَلاّ ما کَشَفتَ...
و هیچ اندوهی برطرف نشود مگر تو آن را از دل برانی...✨
صحیفه سجادیه
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
•|📝تست رایگان MBTI
https://www.16personalities.com/fa/آزمون-شخصیت
برین تست بدین 🙃
جالب بود🌪️💆🏽♀️
• انتصار •
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️ 💗نگاه خدا💗 قسمت34 رفتم تو اتاقم مانتویی که بابا بهم کادو داد و پوشیدم با
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
💗نگاه خدا💗
قسمت35
پروازمون تاخیر نداشت،سوار هواپیما شدیم
همیشه از لحظه بلند شدن هواپیما میترسیدم
چشمامو بستمو مثل بچه کوچیکا سرمو گذاشتم روی دست بابا کتشو چنگ میزدم
بیچاره کتشو اینقدر چنگ زدم چین افتاده بود
خیلی زود رسیدیم
از هوا پیما پیاده شدیم رفتم داخل فرودگاه چمدونامونو برداشتیم
رفتیم به سمت بیرون که عمو حسین و دیدم بیرون منتظر ما بود و دست تکون میداد
بابا و عمو حسین همدیگه رو بغل کردن - سلام عمو حسین
عمو حسین: سلا سارا جان خوبی ؟
عیدت مبارک
- عید شما هم مبارک ...
سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم سمت خونه عمو حسین دل تو دلم نبود که سلما رو ببینم
چقدر دلم براش تنگ شده بود
رسیدیم خونه
عمو حسین با کلید در خونه رو باز کرد : یا الله ،یاالله ،صاحب خونه کجایین ،؟
مهمونای عزیزتون اومدن
خاله ساعده با سلما اومدن
خاله ساعده( بغلم کرد،گریه اش گرفته بود) سلام عزیزم ،سلام دخترم خیلی خوش اومد - سلام خاله جون مرسی
سلما: واییی مامان بزار منم بغلش کنم
خندم گرفت...
سلما : وااااییییی سارا چقدر خوشحالم که اینجایی - منم خیلی خوشحالم که میبینمت... (چمدونمو بردم اتاق سلما ، با اینکه اتاق خالی دیگه ای هم داشتن من همیشه دلم میخواست برم اتاق سلما ،واقعن اتاقش پر از انرژی بود و حالمو خوب میکرد
سلما رشته اش عکساسی بود
طراحیش هم بی نظیر بود
دیوارای اتاقش عکس بچه های فلسطینی و عکسای شهدا بود )
اینقدر خسته بودم که خواهش کردم یه کم استراحت کنم ،با صدای اذان از خواب بیدار شدم واییی که چقدر دلم برای این صدا تنگ شده بود ،انگار با رفتن مامان فاطمه این صدا هم تمام شده بود،بابا که صبح تا شب حجره بود ، روزای جمعه هم که خونه بود میرفت نماز جمعه یا مسجد چقدر دلتنگ این صدا بودم
بلند شدم لباسمو عوض کردم رفتم داخل پذیرایی سلما و خاله ساعده داشتن نماز میخوندن همیشه برام سوال بود اینجا خیلیا آزاد زندگی میکنن چرا اینا هنوز به یه چیزایی مقید هستن سلما که نمازش تمام شد اومد سمتم
سلما : سارا خانم نیومده خوابیدن و شروع کردیااا...
(نمیدونم چرا اتاق سلما میرم همش احساس خواب میکنم )
- ببخشید دیگه تقصیر من نیست ،مشکل اتاق توعه که مثل قرص خواب آور میمونه...
خاله ساعده: سارا جان بریم تو آشپز خونه یه چیزی بیارم بخوری - چشم
بابا رضا کجاست؟
خاله ساعده: همراه حسین آقا رفتن بیرون
سلما: واییی سارا چقدر حرف واسه گفتن دارم باهات...
- منم همین طور...
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️
ادامه دارد...
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 💗نگاه خدا💗 قسمت35 پروازمون تاخیر نداشت،سوار هواپیما شدیم همیشه از لحظه بلند شدن هوا
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️
💗نگاه خدا💗
قسمت36
خاله ساعده : این طور که مشخصه شماها به درد من نمیخورین ،سلما یه کم وسیله بردا برین تو اتاقتون ،بابا حسین و حاج رضا اومدن صداتون میکنم
سلما: چشم مامان خوشگلم ، پاشو بریم سارا
سلما: خوب شروع کن
- نوچ ،اول تو
سلما: باشه، من دارم ازدواج میکنم ( از خوشحالی جیغ کشیدم که سلما دستشو گذاشت روی دهنم )
سلما: هیسسسس ،چه خبرته
- واییی شوخی نکن
کیه؟ میشناختیش؟
سلما: نه نمیشناختم ،به بار که اومدم ایران ،همراه بابا رفتیم ستادشون واسه عکاسی اونجا دیدمش...
- وایییی ،پس عاشق هم شدین...
سلما: نوچ ،من عاشق شدم...
- شوخی میکنی ،از تیپش خوشت اومد؟
سلما : از گریه هاش - یعنی چی ،دیونه شدی
سلما: یه بار که رفته بودم همراه بابا ،ستاد مشغول عکس گرفتن بودم ،صدای گریه شنیدم ،صدا رو دنبال کردم دیدم یه مردی روی ویلچر نشسته داره به عکسا نگاه میکنه و گریه میکنه
اولش فقط جالب بود برام ،و چند تا عکس گرفتم ازش خونه که اومدم از بابا پرسیدم که چرا این آقا گریه میکنه بابا هم گفت ، علی یکی از مدافعین حرم بوده ،همراه چند تا از دوستاش میره و بدون اونا بر میگرده ،علی هم به خاطر خمپاره هایی که انداختن پاهاش آسیب میبینه و قطعش میکنن
خیلی برام جذاب بود،روزای دیگه هم به بهانه های مختلف همراه بابا میرفتم میدیدمش ،که کم کم فهمیدم عاشقش شدم
- وایییی دختر تو عاشق یه مرد ویلچری شدی؟
سلما: اره...
- تو دیونه ای خوب ،بعدش چی کار کردی؟
سلما: اولش فکر میکردم یه حس ترحمه ولی کم کم متوجه شدم نه این حس ،حسه عشقه ،یه روز رفتم باهاش حرف زدم ،گفتم من از شما خوشم میاد با من ازدواج میکنین -وایییی تو دیگه کی هستی ...
سلما : یه عاشق ...
- خوب اونم حتمن از خدا خواسته گفت باشه نه؟
سلما: نه ،گفت قصد ازدواج ندارم - واییی خدااا ، سلما: ،اونم به همین خاطر دیگه ستاد نیومد. که شاید این حس از سرم بپره ،ولی من وقتی نمیاومد بیشتر دلتنگش میشدم
واسه همین به بابا گفتم ،از اونجایی که بابا همیشه به نظراتم احترام میزاشت ،چون هیچوقت نشده بود کاری انجام بدم که اشتباه باشه
بابا هم گفت میره باهاش صحبت میکنه
-خاله ساعده چی؟
سلما: مامان که تا مدت باهام حرف نمیزد
تا اینکه خودش رفت با علی صحبت کرد ،نمیدونم چی گفتن به هم که مامان راضی شد
الانم یه صیغه محرمیت خوندیم که درسم تمام بشه بعد عقد و عروسی و باهم بگیریم
- سلما من هنوز تو شوکم..
سلما ( خندید) سارا وقتی عاشق بشی دیگه نقطه ضعف طرف اصلا پیدا نمیشه ...
- پس خدا کنه عاشق نشم...
سلما: من که دعا میکنم عاشق بشی تو...
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#صلوات
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️🕯️ 💗نگاه خدا💗 قسمت36 خاله ساعده : این طور که مشخصه شماها به درد من نمیخورین
💗 نگاه خدا💗
قسمت37
- سلما الان باید بیای ایران زندگی کنی؟
سلما : نه ،همینجا زندگی میکنیم ،علی میخواد بیاد همینجا پیش بابا کار کنه
سلما: خوب حالا نوبت توعه ،بگو میشنوم
- من به غیر از ناراحتی و غصه چیزی ندارم بگم
سلما: اخه چرا ،چی شده مگه ؟ ( همین لحظه صدای در اومد)
خاله ساعده: بچه ها بیاین شام بابا هاتون اومدن
سلما : ای بابا ، سارا بعد شام باید تعریف کنیاااا - باشه ( شامو که خوردیم ،با سلما میزو جمع کردیم ،ظرفارو شستیم ،شب بخیر گفتیم به همه و برگشتیم توی اتاق)
- سلما اتاقت یه آرامش خاصی داره ،خیلی دوست دارم اتاقت و ...
سلما: قابلت و نداره....
- حیف که تو چمدونم جا نمیشه وگرنه میبردمش..
سلما : خوب ،من پایین میخوابم ،تو رو تختم بخواب - نه بابا زشته ،بیا باهم بخوابیم ،جا میشیماا...
سلما: نه قربون دستت ،جنابعالی میخوابین حواستون نیست مثل مدار ۱۰ درجه میچرخین ،از جونم سیر نشدم...
- نه دیگه الان بچه خوب شدم فقط درجه میچرخم...
سلما : همینش هم خطر مرگ داره برام ،خوب حالا تعریف کن ماجرای خودتو چی شده
- بزاریم واسه فردا ،؟
امشب اینقدر حرفای قشنگی شنیدم نمیخوام با گفتن حرفام حالم بد بشه
سلما: باشه - قربونت برم من ، راستی شوهرت کی نمیاد ببینمش؟
سلما: چرا دو روز دیگه میاد میبینیش - چه خوب ، حالا بخوابیم خستم ...
سلما : واااییی دختر ،از دست تو ،
(باز با صدای اذان بیدار شدم ، چشممو باز کردم دیدم سلما با اون چادر نماز قشنگش داره نماز میخونه چقدر این دختر شبیه فرشته هاست ،ای کاش اون مردی که این دختر عاشقش شده ،قدرشو بدونه)
ادامه دارد...
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
سره این لفت دادن ها توی چیه خدا می دونه🚶☁️ ۳۵۸.....۳۶۰
اگر همسایه داریم اینجا یاری کنن
رند بشیم ⛅🙃
²/
°❤️°
•[ #السلامعلیڪیااباعبداللهالحسین ]•
گفتم:
تاڪربلاچقدرراهاست؟
گفت:
چند لحظه...هرڪجاباشۍمهماناویۍ!
روبهقبلهبایستوسهباربگو:
صلۍاللهعلیڪیااباعبدالله♥️
#محرم
🌿|•@khodam_Zahra
در این دنیا چیزی ارزش
دلبستن ندارد جز
حسین🍃
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنر اینکه حق با تو باشه ولی ببخشی😌🌿
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
"ما" امنیت را از دشمن التماس نمیکنیم!😎
#شهیدجهادمغنیه☝🏻
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
حاجقاسمخطاببهشهیدجهادمغنیهفرمودند:
'بهترین الگوے جوانان عرب'🌱
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
•||💚🌱||•
#تلنگرانہ🌪
____
آیٺ الله جـاودان مےفرمـودند: ↓
°• اگہ کسے در جنگ
شهـید بشہ یڪبار شهـید شده
اما کسے اگہ
با هواےِ نفـس خودش بجنگہ
هر روز شهـید میشہ…!🌸💗
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
♥️•°○..
اولـ|#عبد✌️🏻خوبےبشیــم!
بعد
بگیم
+اللْه̩مارز۪۠قنꪲابه̥شه̤ادت࣭ـ♥️. . .
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
ویژگی شخصیت هاتونُ بگم🤔
@mbti16personalites
صرفا جهت استفاده
برین با خودتون بیشتر آشنا بشین🙂
#روز_پزشک
اینجا زمینه،احساس می کنم از سال ۱۳۰۰به بعد مردم یک جور دیگه زندگی کردن یه جوری که الان لازم نیست هر کی مدرک پزشکی داره بهش تبریک بگیم،۱۴۰۰شاید پزشک هایی تربیت کرده که تجوزیشون قرص و دارو اصلا هر چیزی از قبیل این ها توی نسخه هاشون جا نداره،خواستم از همین تریبون اعلام کنم روز پزشک و بهترین کسایی که توی اعماق قلبم لونه کردن تبریک بگم
یا به قول استاد قیصر پور
سلامی صمیمیتر از غم ندیدم
به اندازهی غم تو را دوست دارم 🌚✨
روزتون مبارک 🌱
#میم.سین
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
‹⚠️‼️›
#تلنگر🙂✋🏽
میگفت↓
حداقلماهمحرمجوریازچشاتمواظبت
کنکهتوروضهباسوزودلاشکبریزی..!
مواظبدلتهمباش(:
نذارگردوغبارگنآهجوریدورقلبتوبگیره
کهباروضهسنگینهمدلتنشکنه!!
جوریباشکهحتیوقتیگفتنحسیـن(؏)
سیلاشکازچشاتروونشه..
#خوبباشتاخوبنوکریکنی!((:
-------•|📱|•-------
@khodam_Zahra
•<🌿>•
بــراۍ جھاد لازم نیست فقط شمشیر
برداریم. بلکھ مواجھھ با این شبھات
بزرگترین جھاد است !
#حضرتآقا!
-------•|📱|•-------
@khodam_Zahra
↻🎙📻••||
•.
آشـفتہامچوپیرغلامۍڪهازغمت؛
یڪ؏ـمرگریہڪردولۍڪربلانرفـتシ..!
•.
🎙📻¦⇢ #بیوٺون
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍•••
🎙📻¦⇢ #مَجْهٰول
↷
@khodam_Zahra
هرکه خود داند و خدایِ دلش
که چه دردیست، در کجای دلش !
#اخوان_ثالث
#محرم
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra
💢۲#شهریور سالروزشهادت چریک۱۰۰۰چهره حجةالاسلام سيدعلی اندرزگو
🔰امام خمینی: ما نیمی از انقلاب را ازین شهید داریم، اگر۱۰تن مثل اوداشتیم، دنیا تحت سلطه اسلام بود
شادی روحش صلوات
ʝøɨռ↷
https://eitaa.com/khodam_Zahra