eitaa logo
• انتصار •
721 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
27 فایل
﷽ باز شد هر گره کور زندگی با نام نامیِ زهرای اطهر ♥ • انتصار : یاری دهنده
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت های پایانی‍ رمان‍ دو شب آینده‍ بعد از اتمام‍ رما‌ن‍{ نگاه‍ خدا } رمان‍ داشته‍ باشیم‍؟! بگین بهمون .... https://harfeto.timefriend.net/16303309776002 ʝøɨռ↷ツ https://eitaa.com/khodam_Zahra
حسود نیستم‍ ... ولی وقتی میبینم ماموریت و مشهد،همش‍ هی میگم کورشه چشی که گناه‍ کرد پایی‍ که اشتباه‍ رفت‍... - سخت‌است‌‌عاشق‌شوۍویارنخواهد! دلتنگ‌‌حـرم‌باشۍواربـاب‌‌‌نخواهد!((:💔 ʝøɨռ↷ツ https://eitaa.com/khodam_Zahra - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از • انتصار •
هرجا‌خداامتحانت‌کرد ویک‌خورده‌عقب‌رفتی غصه‌نخور!...✨🌸 این‌امتحان‌لازم‌بودتابه‌ناقص‌بودن‌ خودپی‌‌ببری یک‌کمی‌تلاش‌کنی‌جبران‌می‌شود... امتحان‌فضل‌خداست؛ وبرایِ‌رشدنافع‌ولازم! @Khodam_Zahra
*۰♥🔗۰* _ _ _ _ _ _ _ _ _🍂🖇_ _ _ _ _ _ _ _ _ چشمم‌...!- از اشك پُرُ.. عکس‌حرم‌؛ مے‌لرزد :)💔 ‹ ›🥺 ʝøɨռ↷ツ https://eitaa.com/khodam_Zahra
‹🌪🖇› • • بزرگے‌میگفت: اگہ‌جایے‌ࢪاهت‌ندادن‌بࢪو‌دࢪ‌خونہ‌ امام‌ح‌ـسین‌‌"؏"‌اونجا‌همہ‌ࢪو‌ࢪاه‌میدن . . ʝøɨռ↷ツ https://eitaa.com/khodam_Zahra
☂️⃢💜↫ ۺجا؏ ڪسي نێسټ ڪہ نٺࢪسہ! ڪسێ هسٺ ڪہ مێ ترسہ ۆ مێگہ خداێا ببێن من مێ تࢪسم ! ۆڵے با ھݥێݩ تࢪس میرم جلو ... ݘوݩ ٺوࢪو دوست داࢪݥۆ بہٺ اێماݩ داࢪݦ...ツ 《》 ʝøɨռ↷ツ https://eitaa.com/khodam_Zahra
به قول عصر پنجشنبه میگوما اگِ یه روز قیمت کلیه خوب بودا می فروشیم‍ یه کافه‍ این شکلی میزُنیم‍🧡🖐🏽 عمو کافه چی ☕🍛 ‍ ʝøɨռ↷ツ https://eitaa.com/khodam_Zahra
enc_16261455982227864249475.mp3
3.05M
تهش زیر پای زائرا میمردم💔😭🖐🏿 ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
‹🌻💛› ‌ - - طَرَف‌لِبٰـآسِ‌بَسیجُ‌وسِپٰـآھ‌روپوشِیدٖھ‌وَبِہ ‌حَسٰـآبِ‌خودِش‌دَࢪحٰـآلِ‌اَنجٰـآم‌‌وَظیفِھ‌اَست‌وَلٖۍ بِہ‌جٰـآ؎ِاَنجٰـآم‌وَظیفِھ‌دَرحٰـآلِ‌خودنَمآیۍِ!- 🤦🏻‍♂💔! ‌- - 🐣⃟📒¦⇢ •• 🐣⃟📒¦⇢ •• ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ʝøɨռ↷ツ https://eitaa.com/khodam_Zahra
‹🌻💛› ‌ - - بِگَـردید‌یہ‌رِفیـق‌خُـدآیۍپِیـدآڪُنید🖐🏻..! ڪه‌وَسَـط‌مِیـدون‌ِمیـن‌ِگُنـٰاه‌🚶🏻‍♂!ـ دَسـتِتون‌روبِگیـره🔗シ..!ـ 🌿ـ! ‌- - 💛⃟🍯¦⇢ •• 💛⃟🍯¦⇢ •• ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ ʝøɨռ↷ツ https://eitaa.com/khodam_Zahra
عاشقان وقت نماز است🌱♥️ نٺ گوشے←"OFF"❎ نٺ الهے←"ON"✅ وقٺ عاشقیہ😍 ببینم جا نـــماز هاٺون بازه؟🤨🧐 وضـــو گرفٺید؟🤔😎 اگ جواب بݪہ هسٺ ڪہ چقدر عالے😉👏💯 اݪٺمآس دعــــآ فرج...🤲📿 اَݪݪہُمَ عَجݪ ݪِوَݪیڪَ اݪـفَرج🦋🌿 ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
. بُریده‌ام زِ فراقت بگو چه چاره ڪنم؟💔 ʝøɨռ↷ツ https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا💗 قسمت90 از هیئت اومدم بیرون که محسن و ساحره اومدن کنارم ... ساحره: کجا میخوا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نگاه خدا 💗 بعد چند روز امیر و مرخص کردن ،و رفتیم خونه ناهید جون و بابا رضا خیلی اصرار کرده بودن که امیرو ببریم خونه شون ولی من دوست داشتم بریم خونه خودمون یه روز صبح رفتم نون گرفتم و اومدم خونه صبحانه رو اماده کردم - برادر کاظمی ، بیدار شین دیر میشه هااا امیر : خواهر سارا نمیشه یه کم دیر تر بریم - نه خیر ، تا الانش هم به خاطر بهبودی کامل شما صبر کردم امیر: چشم خواهر الان میام صبحانه مونو خوردیم،اماده شدیم منم چادرمو سرم کردم - بریم من آماده ام امیر اومد کنارمو نگاهمون به هم گره خورد امیر : چقدر خوشگل شدی سارای من -خدا رو شکر که این چشمارو دوبارع میبینم سرمو گذاشتم روی قلبش،همیشه بزن ،برای من برای زندگیمون سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به سمت پرورشگاه وارد پرورشگاه شدیم امیر چشماش میدرخشید با دیدن بچه ها خانم معصومی مسئول پرورشگاه اومد سمتمون با هم احوالپرسی کردیم رفتیم داخل ساختمون رفتیم داخل یه اتاق که ۷-۸ تا نوزاد یک ،دو،سه ماهه بودن از خوشحالی دست امیرو فشار میدادم خانم معصومی ما رو تنها گذاشت و رفت ما مونده بودیم و این همه فرشته کوچولو امیر: ساراجان انتخاب چه سخته - اره واقعن، یه دفعه صدای گریه یه بچه بلند شد رفتم سمتش و بغلش کردم باورم نمیشد که تو بغلم آروم شده باشه امیر: سارا جان همین و ببریم... منم قبول کردم اخر بعد از یه ساعت با یه پسره سه ماهه رفتیم پیش خانم معصومی خانم معصومی خندیدو گفت: سارا جان آخر کاره خودتو کردی ( من هفت خان رستمو رد کردم تا بتونم اجازه گرفتن بچه روبگیرم ،،من و امیر با سن کمی که داشتیم اول اصلا قبول نمیکردن،بعد اینکه باید حتمن ۵ سال از ازدواجمون میگذشت ،بلااخره با کمک بابا رضا که پارتی بزرگی واسه ما بود تونستیم مجوزش و بگیریم ) رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت بازار حرکت کردیم چون هنوز چیزی برای بچه مون نخریده بودیم چون تا لحظه اخر نمیدونستیم که پسر میخوایم انتخاب کنیم یا دختر بچه شروع کرد به گریه کردن من چون داشتم رانندگی میکردم بچه بغل امیر بود واییی قیافه اش دیدنی بود اصلا نمیدونست چه جوری نگهش داره اولین کاری که کردیم رفتیم از دارو خونه براش. شیر خشک خریدم و براش شیر درست کردیم که بچه تو بغل امیر خوابش برد کلی خرید کرده بودیم واسه فسقل پسرمون اون شب قرار گذاشتیم اسم پسرمونو ابوالفضل بزاریم... واییی که چقدر نازه ابوالفضل ،زندگیمون سرشار از عشق بود ولی با پا گذاشتن این هدیه خدا به زندگی ما عشقمونو بیشتر از قبل کرد وضو گرفتیم و نماز شکرانه خوندیم: ❤خدایا شکرت ❤ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پایان رمان دمه همه شما گرم که با ما بودید منتظر رمان جدید باشید ʝøɨռ↷ツ https://eitaa.com/khodam_Zahra
• انتصار •
مثل آن شیشه که درهمهمه ی باد شکست ناگهان باز دلم یاد تو افتاد و شکست...🖐🏿💔 ʝøɨռ↷ https://eitaa.com/khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آه‍ اِی‍ د‍ِل‍ ... آروم‍ بگیر... حسینی‍ بمون‍... حسینی‍ بمیر...ツ💔 ʝøɨռ↷ツ https://eitaa.com/khodam_Zahra
| | | فرستادن‍ پنج‍ صلوات‍ به‍ نیابت‍ از شهید مصطفی صدر زاده...
دوتآصلوآت‌یهویی‌سهمتون🌿💚••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لبخند بزن به تمام آدمهايی كه آمدند لايقت نبودند و رفتند به همين راحتی... اندوه تو آنها را خوشحال‌تر می‌کند آدم ها اغلب دنبال بدبخت تر از خود میگردند تا به خود ثابت کنند خوشبختند! -علی‌قاضی‌نظام _مهانTelegram ʝøɨռ↷ツ https://eitaa.com/khodam_Zahra
بہ منے که❛❜ بادست‌خودم به‌ خودم‌ظلم مٻکنم‍‍‍‍‍‍؛مہلت‌بدھ💔! •┈••✾•✨🖤✨•✾••┈• ʝøɨռ↷ツ https://eitaa.com/khodam_Zahra •┈••✾•✨🖤✨•✾••┈•