• انتصار •
#شما_گفتین سلام سلامت باشید 🌸 خوشحالم که راضی هستید😊🌱 خیلی عالی 👌🏽⛅️ همینجوری به این حس قشنگتون ادام
خیلی خوشحالم که افکت های روانشناسیمون انقدر کمک کننده بوده🕊️🌱
#دلدل
• انتصار •
#درس_پنجم ✌🏽 احساس خوب داشتن کارِ ساده ایست وقتی:🌿 •کمی راضیتر باشی، کمی سپاسگزارتر! •کافی است ب
درس_ششم ✌🏽
❲ از حصاری که دور خودت ساختی بیا بیرون
وقتی رشد میکنی 🌴که داری چیزای جدیدو امتحان
میکنی و از خجالتو ناراحتی ترسی نداری
مسئولیت زندگیتو به عهده بگیر
تو کسی هستی که خودتو به جایی که میخای
میرسونی هیچکس دیگه ای نیست!🐳💖 ❳
پس
۱.مقایسه نکن🙂💪🏾
۲.تصور کن خودتو توی اون موقعیت ⚡👀
۳.باور خودتون✌🏽🌱
۴.عمل کردن به عکس احساسات غمگین ☹️🚫
۵.احساس رضایت ⏳✨
و ۶ بلند شو از پیله ای که برای خودت ساختی دور شو 🦋
@khodam_Zahra
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹💛🍯›
عزیزی میگُفت:
هروقت احساسکردیداز
#امامزمان دورشدیدودلتون
واسهآقاتنگنیست..
ایندعای کوچکروبخونیدبخصوص
توی قنوت هاتون⬇️
[لـَیِّـنْ قَـلبی لِـوَلِـیِّ أَمـرِک]
یعنیخداجون❤
دلموواسه #اماممنرمکن . . .(:🕊
🌙✨¦⇢ #دلتنگی💔
✨🌸¦⇠ #امام_زمان😇
💛✾•┈┈@khodam_Zahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جگرت سوخت با لبِ تشنه...
[💔🤚🏽]
چون جگر گوشه رضا بودی...
[🖤📿]
#امام_جواد
@khodam_Zahra
پویانفر.شهادت.امام.جوادع2زمینه.mp3
5.54M
یه دل تو کاظمین 🖤🕌...
دم باب الجواد...
گریونه....
یه دل تو مشهده..
دم باب الجواد می خونه...💔🖐🏽
با نوای کربلایی محمد حسین پویانفر 🥀...
#امام_جواد
@khodam_Zahra
مشاهدهی کارت پستال دیجیتال 👇
https://digipostal.ir/ccwcyw4
عیدتون مبارک عشاق الزهرا ♥️🖐🏽
#khodam_Zahra
• انتصار •
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗انتظار عشق💗 قسمت17 صدای زنگ آیفون اومد رفتم نگاه کردم فاطمه بود درو باز کردم مامان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 انتظار عشق💗
قسمت18
(توی راه ماجرا رو واسه حامد تعریف کردم)
حامد: تو دیگه کی هستی ، عزرائیل و پیچوندی - عزرائیل چون دید داداش این دختره نمیتونه بیاد سر خاکش ،گفت یه مهلت دیگه بهش بدم
حامد: چه روزای سختی بود هانیه!
خدا رو شکر که سالمی - اره خدا رو شکر ، حالا بگو خوب شدم یا نه؟
حامد: دیونگیت که فرقی نکرده، ولی الان خانم تر شدی ...
رسیدیم خونه ساعت ۹ بود ،درو آروم باز کردم
مامان و بابا داخل پذیرایی نشسته بودن داشتن تلویزیون نگاه میکردن
اول من رفتم داخل ،حامد پشت در بود - سلام به اهل خانه
بابا : سلام ،کجا بودی تا این موقع شب
- رفته بودم یه عزیزی رو ببینم..
مامان : حالا این عزیزت اسم نداره - چرا ، اتفاقن عزیزمو هم همرام اوردم گفتم شاید شما هم دلتون بخواد ببینینش
مامان: جدی ،کجاست؟
- عزیززززم بیا داخل
مامان با دیدن حامد از خوشحالی جیغ میکشید انگار دختر ۱۵ ساله است...
بابا هم شوکه شده بود از خوشحالی نمیدونست چی بگه-
مامان: هانیه تو خبر داشتی ور پریده؟
- مامان جون ،خوده شازده پسرتون گفت که چیزی نگم ،برین گوششو بکشین دیگه اینکارا رو نکنه
مامان: واییی دلت میاد - هیچی آقا حامد از راه نرسیده شروع شد
حامد: خاله سوسکه ،حسودیت شده؟
- من برم تو اتاقم ،تا دچار کبود عاطفه نشدم
بابا: هانیه برو لباسات و عوض کن بیا شامتونو بخورین ؟
- باشه بابا جون
لباسمو عوض کردم ،نمازمو خوندم ،رفتم پایین تو آشپز خونه
موقع غذا خوردن منو حامد فقط به همدیگه نگاه میکردیم و میخندیدیم
چقدر دلم برای این نگاهها تنگ شده بود
بعد خوردن شام شب به خیر گفتم و رفتم تو اتاق حامد
منتظرش شدم تا بیاد
حامد درو باز کرد تا منو دید ترسید
- چیه نکنه عزرائیل دیدی
حامد: بعید نیست که نباشی
اینجا چیکار میکنی ؟
- اومدم سوغاتیمو بگیرم
حامد: پاشو برو صبح بهت میدم
- اوووو تا صبح کی صبر میکنه ،همین الان بده
حامد: ای خدااا چرا اینو نبردی از دستش راحت بشم
- خدا میگه باهمدیگه باید بریم پیشش تنهایی قبولش نمیکنم
(رفت سر چمدونش ، یه پیراهن صورتی خیلی خوشگل آورد بیرون )
حامد: بیا بگیر و برو...
- واییی چه خوشگله داداشی، خوش به حال خانم آینده ات که خوش سلیقه ای ...
حامد: خوبه خوبه ،مزه نریز ،حالا برو که خستم - چشم( صورتشو بوسیدم) شب بخیر
رفتم تو اتاقم ،رفتم جلوی آینه ،لباسو بالا گرفتم خیلی خوشگل بود ،لباسو گذاشتم داخل کمد رفتم دراز کشیدم روی تخت که چشمم به کارت عروسی افتاد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ادامه دارد....
رسانه ما باشید...
@khodam_Zahra