خاطره ای زیبا از سعید شاهدی ، دوست صمیمی و همرزم شهید مومنی :
فرمانده دسته بود.
یکبار خیلی از بچهها کار کشید.
شب براش جشن پتو گرفتند .
شوخی شوخی حسابی کتکش زدند .
سعید هم نامردی نکرد ، به تلافی اون جشن پتو ، نیم ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت .
همہ بیدار شدن نماز خوندند!!!
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همه
بچهها خوابند . بیدارشون کرد و گفت :
اذان گفتند ، چرا خوابید؟
گفتن : ما نماز خوندیم !
گفت : تازه الان اذان گفتند ، چطور نماز خوندید ؟
گفتند: سعید شاهدی اذان گفت !
سعید هم گفت : من برای
نماز شب اذان گفتم نه نماز صبح 😊
#شهید_سعید_شاهدی
#شهید_تفحص
@khodaye_man313
منش و اخلاق شهیدانه ...
از در که می اومد تو همه بچه ها می ریختیم سرش؛ از بچه های خودش گرفته تا برادر و خواهرای کوچیکتر وخواهر زاده ها و ...
وقتی زنگ در و می زد و می فهمیدیم داداش سعید اومده از طبقه سوم چند تا پله رو یکی می کردیم خودمونو برسونیم پایین و چند تا پله مونده به آخر ، سعید دستاشو باز می کرد و می پریدیم تو بغلش ...
بعد هم که می نشست یکی مون روی پاش بود ، یکی از شونه ش بالا می رفت ، سعید دستش رو مینداخت از پشت گردنِ هر کدوم مون که روی کولش بودیم ، می گرفت و به سمت جلو ملق می زدیم و نوبت اون یکی بود ...
ما بچه بودیم و این شور و هیجان داداش سعید باعث می شد، خیلی دوستش داشته باشیم و یک لحظه رهاش نمی کردیم ...
سعید هم کم نمی آورد و تا لحظه ای که حضور داشت پایه ی شیطنت هامون بود ...
محبت و مهربونی اصلی ترین خصلت شهداست
#شهید_سعید_شاهدی
#شهید_تفحص
@khodaye_man313