eitaa logo
𝒌𝒉𝒐𝒅𝒅𝒂𝒎_𝒂𝒍𝒎𝒂𝒉𝒅𝒚313
95 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
50 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌾🕊🌾🕊🌾 بسم ربِّ المهدی(عج) ❣ ❣ 📖 السَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که بر جن و انس امامت می‌کنی. سلام بر تو و بر روزی که عالم هستی بر امامت تو گردن می‌نهد. 📚 صحیفه رضویه، زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیه السلام. ✋ 🆔 @khoddam_almahdy313
✨🍃✨🍃✨🍃 امام حسین علیه السلام فرمودند: إنَّ شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن کلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ ؛ بدرستی که شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است. (فرهنگ سخنان امام حسین ص/ ۴۷۶) 🆔 @khoddam_almahdy313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 شهادت، آرزوی جوان تجربه گر مرگ موقت شد ▪️این قسمت: من، مادر؛ من، پدر ▫️تجربه‌گر : آقای مهدی حسن نژاد 💢لینک فیلم کامل در تلوبیون: https://www.telewebion.com/episode/2572336 🆔 @khoddam_almahdy313 🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸
🌱 💌 ✅شهید مدافع‌حرم ❤️همکار شهید نقل می‌کنند: توی فرودگاه دمشق دیدمش، بهش گفتم: مهدی‌جان چه خبر؟ الآن کجا مشغولی؟ بهم گفت: منو توی یک‌پادگان فرستاده‌اند و مسئول تربیت‌بدنی فاطمیون شده‌ام، صبح تا شب تو پادگان هستیم و کارم فقط بخور و بخوابه! 💚بهش گفتم: ولی ما خیلی کارمون بهتره و عملیاتی‌تر هستیم و کاش نمی‌رفتی اونجا میومدی پیش ما! مهدی سرش رو انداخت پایین و چیزی نگفت! ❤️بعد شهادتش فهمیدم مسئول اطلاعات عملیات لشکر فاطمیون بوده و اون روز برای این که ریا نشه، بهم گفت که فلان‌جا کار می‌کنه و کارش بخور و بخوابه! 💚مهدی خیلی مخلص بود. محرّم با هم توی هیئت بودیم. از دور زیر نظرش داشتم. توی سینه‌زنی مثل شمع در مصیبت اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌سوخت و اشک می‌ریخت. انقدر به امام رضا علیه‌السلام علاقه داشت که آخر سر هم شب شهادت امام رضا آسمانی شد.🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃┅🦋🍃┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قربانی حضرت زینب(س) با شروع جنگ سوریه، امیرعلی آرام و قرار نداشت. مرتب موضوع رفتنش را در خانه مطرح می‌کرد. اما مادر اجازه‌ی رفتن به او نمی‌داد. به هر حال مادر بود و یک امیرعلی که به این راحتی‌ها نمی‌توانست دوری‌اش را تحمل کند حتی وقتی مسافرت کوتاهی می‌رفت مادر چشم به راه بود تا زنگ در را بزند و با شنیدن صدای فرزندش، دوباره آرامش را تجربه کند اما امیرعلی هم دلش هواییِ حرم شده بود. از هر دری وارد می‌شد به بن‌بست می‌رسید تا این‌که یک روز سرشوخی را با مادر باز کرد، کلی سربه‌سرش گذاشت. خوب که دل او را نرم کرد، موضوع اعزام به سوریه را با او درمیان گذاشت. باز مادر مخالفت کرد. باقی ماجرا را از خود مادر می‌شنویم: «لحظه‌ی آخر حرفی به من زد که تسلیم شدم. گفت که از بین سه فرزندی که خدا به شما عنایت کرده نمی‌خواهی یکی‌شان را قربانی حضرت زینب(س) کنی؟ حرفی برای گفتن نداشتم. وقتی می‌خواست برود وصیت کرد اما من گوش ندادم.... 🆔 @khoddam_almahdy313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا