هدایت شده از شعر ناب عاشقانه و عارفانه و اشعار آئینی
917.8K
آمده شهر صیام سنجق سلطان رسید
دست بشوی از طعام مائده جان رسید
روزه چو قربان ماست زندگی جان ماست
تن همه قربان کنیم جان چو به مهمان رسید
صبر چو ابریست خوش حکمت بارد از او
زانک چنین ماه صبر، بود که قرآن رسید
نفس چو محتاج شد روح به معراج شد
چون در زندان شکست جان بر جانان رسید
پرده ظلمت درید دل به فلک برپرید
چون ز مَلَک بود دل باز بدیشان رسید
زود از این چاه تن دست بزن در رسن
بر سر چاهآب گو یوسف کنعان رسید
دست و دهان را بشو نه بخور و نه بگو
آن سخن و لقمه جو کان به خموشان رسيد
#مولوی 📖 غزلی از دیوان شمستبریزی
🎙 شیخ روحالله قادری
🌸 @shernab