eitaa logo
کانال خودسازی (منتظران مصلح خود باید صالح باشند)
45 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
33 فایل
@Khodsazi_313 ﷽ کانال #خودسازی با هدف ترویج و اشاعه تهذیب نفس، اخلاص در عمل و ان شاءالله آمادگی برای ظهور منجی"حضرت بقیة الله ارواحنا له الفداه"راه اندازی شده، خالصانه و خاضعانه نیازمند ارشادات،نظرات و مطالب ارزشمند شما هستیم. خادم کانال: @amin_nikjoo313
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تلاوت قرآن صبحگاهی
مناجات صبحگاهی سلام علیکم https://eitaa.com/ayat_ghoran ایتا @ayat_ghoran تلگرام https://sapp.ir/ayat_ghoran_ سروش بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ﺑﻪ ﻧﺎم ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ ، وَ الآْخِرِ بِلَا آخِرٍ يَكُونُ بَعْدَهُ. همۀ ستایش‌ها مخصوص خداست؛ آن وجود مبارکی که اوّل است، بی‌آنکه اوّلی پیش از او بوده باشد؛ و آخر است، بی‌آنکه آخری پس از او باشد. 🤲🤲🤲 (فراز ۱ از دعای ۱ صحیفه سجادیه) سلام علیکم. صبح روز دوشنبه بخیر
*««سلامٌ علیکُم، صباحکُم نُور»»* *«بسم ٱلله تعالیٰ شأنُه ٱلعزیز»* *پیامبر أولوٱلعزم، حضرت عيسىٰ مسیح عليه ٱلسّلام* می‌فرمایند: *يَاٰ عَبِیٖدَ ٱلْدُّنْيَاٰ ! مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ ٱلْقُبُورِ ٱلْمُشَيَّدَةِ، يُعْجِبُ ٱلْنَّاٰظِرَ ظَهْرُهَاٰ، وَ دَاٰخِلُهَاٰ عِظَاٰمُ ٱلْمَوتَىٰ، مَمْلُوءَةًَ خَطَاٰيَاٰ.* اى بندگان دنيا ! حكايت شما مثال گورهاى آراسته‌ شده‌ای است، كه بيرون‌ و ظاهر آن‌ها برای بيننده خوش آيند بوده، و درون آن‌ها استخوان‌هاى مردگان است، و آكنده از خطاها و گناهان بندگان دنیا (دنیا پرستان). (تُحف ٱلعقول، ص ٥٠١) {تسبیحات‌ *حضرت زهراء سلامُ ٱلله علیها* ازمصادیق ذکرکثیر} *«یا قاضی ٱلحاجات»*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک افسر پلیس اسرائیلی روز شنبه در جریان تظاهرات سفارت آمریکا در بیت المقدس یک کودک فلسطینی را خفه کرد و این پسر بی گناه حتی قبل از مرگش شهادت را گفت. علیرغم تلاش های متعدد گروه ها برای آپلود این ویدئو در یوتیوب، به صورت سیستمی از گوگل، فیس بوک و یوتیوب حذف شده است. لطفا این ویدئو را منتشر کنید تا برای افشای عملکرد صهیونیست ها و آمریکایی های جنایتکار این ویدئو به تمامی رسانه ها برسد. که خداوند به خاطر آنچه سزاوارشان هست لعنت کرده است. ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش تو غزه بارون بباره... درسته سرپناه ندارن ولی بچه ها تشنشونه... 💔 💬 Hani Bouraghi 🇵🇸 @Roshangari_ir
11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 پلمب کارگاه توليد زعفران تقلبي و غير بهداشتي در جاده کوه سفید قم جوجه کباب زعفرانی چلوکباب زعفرانی
10.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جهنمی که حماس برای نظامیان صهیونیست بوجود می آورد ولی امپراطوری رسانه ای اجازه پخش آن را نمی دهد. لطفاً تا انتها ببینید و تا حد ممکن پخش کنید...
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 شیخ در زندگی فردی همیشه دستش خالی بود ، خانه ای نداشت و برای تردد بین جبهه و اصفهان نیز، از وسایل نقلیه عمومی استفاده می کرد. گاهی پدرش اعتراض می کرد که مگر تو نماینده امام در جبهه جنوب نیستی ؟ پس چرا یک وسیله دولتی زیر پایت نیست؟ اما فایده ای نداشت ، او هرگز بر خلاف عقیده باطنی خود عمل نمی کرد. یک روز از پدرش شنید : این طور که نمی شود تو خانواده ات را در اهواز در زیر سقفی شش متری سکنا داده ای ! این خانه در شأن تو نیست ، به فکر خانه ای برای خودت باش شیخ تبسمی کرد و گفت : آقا جان ! خدا نکند که من در دنیا خانه ای از مال دنیا بسازم . یکی ازمظلومترین شهدای انقلاب دفاع مقدس شهید میثمی است ایشان دارای سابقه مبارزاتی وحرکت در خط مستقیم انقلاب وامام است کاش رسانه ملی ونهادهای ذیربط بیشتر در معرفی ایشان به مردم حرکت مفیدی انجام دهند شادی روح و
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 🌓 ❤️ نمی دانم با کدامین کلمات احساسم را بیان کنم. آیا کلمات قادر به توصیف آنچه برشما می گذرد هستند؟ چگونه شب سر بر بالین بگذارم و به خواب روم در حالی که شما وحشت زده در گوشه ای از خانه نشسته اید و هر لحظه انتظار انفجار موشک را می کشید. چگونه قلب کوچکتان تاب این همه ترس و اضطراب را دارد؟ ای تو مادر! چه بر تو می گذرد زمانی که جنازه فرزند آغشته به خونت را در آغوش همسرت می بینی؟ و تو ای پدر !چگونه دستانت توان جمع کردن تکه پاره های بدن فرزند کوچکت را از زیر آوار دارد؟ درود بر تو ای کودک درود بر تو ای مادر صبور درود بر تو ای پدر دلیر ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷 تو هم کم الکی نیستی ها.... قرار بود روز یک شنبه ۱۰ تیرماه، تدارکات گردان به مناسبت عید سعید فطر جشنی را ترتیب دهد. جشن در محوطه باز جلوی گروهان ۳ برگزار می شد. کل برنامه را ورزش باستانی تشکیل می داد. برزنتی را بر زمین پهن کردند که نقش گود را بازی می کرد. بچه های بسیجی و ارتشی تبریک گویان و خندان، دورتادور برزنت حلقه زده بودند در حسینیه، آنهایی که می خواستند ورزش کنند، درحال بستن لُنگ بودند. یکی از سربازها که با سابقه ی سعید آشنایی نداشت، وقتی دید او هم دارد لُنگ می بندد، با تمسخر رو به بغل دستیش گفت: این بچه کیه که می خواد بیاد توی گود؟ مگه کودکستانه؟ سعید که شنید او چه می گوید، بهش برخورد، اما چهره اش نشان می داد که ناراحت نشده. لُنگ را به دست گرفت، به طرف سرباز رفت و گفت: می بخشین برادر، می تونی این لُنگ رو برام ببندی؟ سرباز لبخند تمسخر آمیز دیگری زد و رو به دوستش گفت: بفرما! دیدی گفتم بلد نیست و لُنگ را دور کمر سعید بست. چقدر زیبا شد، با آن پیراهن گرم کن کرم رنگ و شلوار نظامی که به دور آن لُنگ بسته بود. یکی از سربازها ضرب را دست گرفت و شروع کرد به نواختن، عباس که به احترام او جلو نرفته بود ، شاکی شد و گفت «ای بابا این که داره باباکرم می زنه!» جلو رفت، ضرب را از او گرفت و شروع کرد به نواختن ، ورزش شروع شد. صلوات های پی در پی، به حال و هوای عید، روحی تازه می بخشید. هرچه بود، صدای ضرب بود و صلوات. پس از اینکه میل گرفتند و چند حرکت دیگر انجام دادند، نوبت به چرخ زدن سعید رسید. به خوبی می شد در چهره آنهایی که با سعید آشنا نبودند، تمسخر را دید. حق هم داشتند. بچه ای کم سن و سال را چه به ورزش باستانی؟ وسط دایره آمد و آرام شروع کرد به چرخیدن. پس از رخصت گرفتن از عباس و بقیه، شروع کرد به چرخ، چرخ که نه، مثل فرفره می چرخید؛ سریع و تند، آنقدر که سر من گیج رفت. در حین چرخ زدن، پیراهنش را از تنش درآورد و انداخت زمین، چند دوری اطراف آن چرخید و با همان سرعت و درحال چرخیدن، پیراهنش را از زمین برداشت و به تن کرد. چشمان همه از حدقه درآمده بود؛ بالاخص سربازی که لُنگ را برای او بسته بود. پس از چرخ همراه با سلام و صلوات، نوبت به شیرین کاری رسید. چهار میل کوچک با رنگ های قرمز و آبی راه راه، در دستان سعید به بازی درآمدند. چهار میل را به هوا می انداخت و دوباره می گرفت؛ بی آن که نگاهش به آنها باشد. از جلو پرت می کرد و از پشت می گرفت، از پشت پرت می کرد و دولا می شد و از بین پا می گرفت و … اولین باری بود که آنقدر شیفته ورزش باستانی می شدم. سراپایم چشم شده بود و سعید را می پاییدم. سرانجام ورزش با صلوات بلند حضار و شیرینی و شربت تدارکات به پایان رسید. سراغ سعید رفتم، دستی به پشتش زدم و گفتم: خودمونیم، تو هم کم الکی نیستی ها…