راننده تاکسی فرودگاه تعریف می کند که یکی از روزها در حال تمیز کردن ماشین بودم آقایی به شانه ام زد،
برگشتم و نگاهش کردم.
با مهربانی گفت: سلام مرا به منزلم میرسانی؟
گفتم در خدمت شما هستم. خواستم چمدان را در صندوق عقب بگذارم، اما مانع شد و گفت خودم این کار را انجام میدهم. سوار ماشین شدیم و از فرودگاه بیرون آمدیم.
نگاهم را به عقب انداختم و از داخل آینه نگاه کردم. با خود گفتم چقدر قیافه این مرد شبیه سردار سلیمانی است؟
اینقدر چپ چپ نگاهش کردم و با خود کلنجار رفتم تا خودش گفت: چهره ام برایت آشناست؟
گفتم: بله با #سردار_سلیمانی نسبتی دارید؟
خنده ای ملیح زد و گفت: من خودِ سلیمانی ام.
از حرفش خنده ام گرفت: گفتم حاج آقا دستمون ننداز، سردار با ماشین های گرون و ضد گلوله تردد می کنه.
محافظ داره و ... چطور سر از ماشین من در بیاره.
باز لبخند ملیحی زد و گفت: به خدا من سلیمانی هستم.
این بار سکوت کردم و با دقت در آینه، چهره اش را برانداز کردم. چند دقیقه مات مبهوت بودم که از من پرسید:
جوان زندگی ات چطور است، با گرانی چه می کنی؟
نگاهی به او انداختم و گفتم: اگر شما سردار سلیمانی باشی من هیچ مشکلی ندارم.
شادی روح #حاج_قاسم عزیز و همه شهدا صلوات
کانال#بوی_عطر_خدا👇
@khooooodaaaaa
🦋🌸🦋🌸🦋