#لطائف_مثنوی
امشب داستانی زیبا در مثنوی خواندم که حیفم آمد شما نخوانید از اینکه گاهی آدم ها در خصوص سوابق خوشان حرف نزنند بهتر است.
#خلاصه_داستان
روزی شتر و گاو و قوچی با هم در بیابانی
میرفتند و هر سه گرسنه بودند بند گیاهی را پیدا کردند و در مورد آن بند گیاه بین آنها گفت و گویی در گرفت.
قوچ گفت اگر این بند گیاه را بین خود تقسیم کنیم یقیناً هیچ یک از ما سیر نخواهیم شد پس بهتر است که ببینیم سن و سال کدام یک از ما بیشتر است تا این بند گیاه را به او بدهیم و راضی شویم که او بخورد زیرا از سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلّم است که بزرگان را مقدم بداریم:
که اکابر را مقدم داشتن
آمده است از مصطفی اندر سنن
این پیشنهاد مورد قبول واقع شد و بحث پیرامون سن و سال هر کدام بالا گرفت قوچ گفت چراگاه من با چراگاه قوچی که به جای حضرت اسماعیل ع آوردند تا قربانی شود یکی بود .
گاو گفت سن من بیشتر است زیرا من جفت و همسر همان گاوی هستم که حضرت آدم زمین را با آن شخم زد.
وقتی که شتر این لاف و گزاف و فضل فروشی قوچ و گاو را شنید سر به زیر انداخت و بدون قیل و قال بند گیاه را به دندان گرفت و به هوا بلند کرد و گفت ای دوستان من با این جسم درشت و گردن دراز که دارم دیگر نیازی به تاریخ و ذکر سوابق خود ندارم همه کس میداند که عمر من از شما کمتر نیست و بند گیاه را خورد.
#نتیجه
پیروزی شتر از این جهت بود که موجودیت فعلی خود را معیار قرار داد و نگفت گذشته من چنین و چنان بوده و آینده چنان خواهم شد .
داند این را هرکه اصحاب نُهی ست
که نهاد من فزونتر از شماست
( نُهی بر وزن هُدی به معنی خرد )
#عباس_شاه_زیدی
#مثنوی
#دفتر_ششم
#بخش_هشتاد_و_یک
https://eitaa.com/khoroosh