eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ _شما با نقشه زندگی منو ازم گرفتید! آیه: کدوم نقشه؟ رها رو به زور عقد کردن که اگه نقشه ای هم باشه از اینطرفه نه اونطرف! _این دختره قرار بود... آیه میان حرفش دوید: _رها! _هرچی! اون قرار بود زنعموی صدرا بشه، نه خود صدرا؛ من فقط دو روز با دوستام رفتم دماوند، وقتی برگشتم، این دوست شما، همین که همش خودشو ساکت و مظلوم نشون میده شده بود هووی من! آیه: اگه بحث هوو باشه که شما میشید هووی رها! آخه شما زن دوم میشید، با اخلاقی که از شما دیدم خدا به دادِ همسرتون برسه! صدرا فکر کرد "رها گفته بود آیه جزو بهترین مشاوران مرکز صدر است؟ پس آیه بهتر میداند چه میگوید!" رویا پوزخندی زد: _شما هم میخواید به جمع این هووها بپیوندید؟ صدرا اخم کرد و محبوبه خانم سرش را از خجالت پایین انداخت. چه میگفت این دختر ِک سبک سر؟ شرمنده ی این پدر و دختر شده بودند،شرمنده ی َمرِد شهیدش! آیه سرخ شد و لب گزید. اشک چشمانش راپر کرد. رها سکوت راشکست تا قلب آیه اش نشکند. این بغض فروخورده مقابل این دخترک نشکند: _پاتو از گلیمت درازتر نکن! هرچی به من گفتی، سکوت کردم، با اینکه حق با تو نبوده و نیست، بازم گفتم من مداخله نکنم؛ اما وقتی به آیه میرسی اول دهنتو آب بکش! اگه تو به هر قیمتی دنبال شوهری و برات مهم نیست اون مرد زن داره یا نه، تو ما رسم و آیین بعضی زندگیهاادب ونجابت هنوز هست!!! ⏪ ... 📝 🍒 @khorshidebineshan 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ آیه با رضایت صاحب اونه که اینجاست، پس رفع زحمت کن! _صدرا! این دختره داره منو بیرون میکنه! صدرا رو از رویا برگرداند: _اونقدر امشب منو شرمنده کردی که دلم میخواد خودم از این خونه بیرونت کنم! _مامان جون... شما یه چیزی بگید! صدرا حِق منه، من اومدم حقموبگیرم! محبوبه خانم: اومدی حقتو بگیری یا آبروی منو ببری؟فکر میکردم خانم‌تر از این حرفا باشی! رویا با عصبانیت رو برگرداند سمت در: _من میرم، اما منتظر تماس پدرم باشید! صدرا: هستم! رویا رفت وآیه دست به پهلویش‌گذاشت. آرام آرام قدم به سمت در برمیداشت که صدایی مانعش شد: _من شرمنده ی شما و حاج آقا شدم، روم سیاه! صدرا ادامه ی حرِف مادرش را گرفت: _به خدا شرمنده ام حاجی! حاج علی: شرمنده ی ما نباش! دختر من برای حق خودش نیومده بود، برای مظلومیت رها خانم بود که اومد! حاج علی که با آیه اش رفت، صدرا نگاهش به رها افتاد: _تو هم وکیل خوبی هستیا! به درد خودت نمیخوری اما اسم آیه خانم که میاد وسط مثل یه ماده شیر میجنگی! محبوبه خانم: حتما دکتر خوبی هم هست! برای خودش حرف نمیزنه اما پای دلش که وسط بیاد میتونه قیامت کنه، مثل خاله همدمته! رها: شرمنده که صدام بالا رفت،ببخشید! ⏪ ... 📝 🍒 @khorshidebineshan 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ رها رفت و جوابی به حرفهای زده شده نداد، تایید و تکذیب نکرد، فقط رفت... "کجا رفتی خاتون؟ دل به صدایی دادم که در پی حقش این و آنسو میرفت! دل به طلبکاریت خوش کرده بودم! دل به طالب من بودنت خوش داشتم! دلم خوش شده بود که پای دلم وسط نیامده از آنم میشوی! کجا رفتی خاتونم؟چه کرده با دلت این آیه؟ چه کرده که بغضش میشودفریادت؟ چه کرده که اشکش میشود غوغایت؟چه کرده که مادر میشوی برایش؟ چه کرده این آیه ی روزهایت خاتون؟ به من هم بیاموز که سخت درگیر این روزمرگیهایت گشته ام! من درگیر توئم رها..." رها رفت و نگاه صدرا مات جایی که دقایقی قبل ایستاده بود، ماند! رها که سر بر بالین نهاد، بغضش شد اشک و اشکش شد هق هق برای آیه ای که تا آمد، شد پشت... شد پناه! برای حرف رویای همسرش اشک ریخت. رو به آسمان کرد: _خدا... آیه میگه هرچی شد بگو "شکر" باشه، منم میگم شکر! رها به روزهایی که میتوانست بدتر از امروز باشند اندیشید. به مادرش که شد زن دوم مردی که یک پسر داشت. به کتک هایی که مادرش از خواهرهای شوهرش میخورد! به رنجهایی که از بددهنی مادر شوهرش میکشید. "مادرم! چه روزهای سختی را گذرانده ای! این روزهایت به نگرانی سرنوشت شوم من میگذرد؟ منی که این روزها، آرامتر از تمام روزهای آن خانه ی پدری ام؟ ِمردی که سی و پنج سال تو را اذیت کردواشک مهمان چشمانت شد!" با صدای اذان چشم گشود. صدا زدنهای خدا را دوست داشت؛ "حی علی الصلاة" دلش را میبرد. وضو که ساخت و چادر سپیدِ یادگار آیه اش راسر کردمردش دراتاقش را باز کرد و به نظاره نشست نمازش را. ِ مردی که نمازهایش به زور به تعداد انگشتان دستش میرسید َ چند روزی بود که صبحهایش را اینگونه آغاز میکرد. به قنوت که رسید.... ⏪ ... 📝 🍒 @khorshidebineshan 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ دل از کف داده بود برای این عاشقانه های خاموش! قبل از رها کسی در این خانه نماز خوانده بود؟ به یاد نمیآورد! به یاد نداشت کسی اینگونه عاشق باشد... اینگونه دلبسته باشد! "رها! تو که برایم نقشی از ریا نیستی؟! تو کارهایت از عشق است! مگرنه؟ تو خوب بودن را خوب بلدی، مگر نه؟ تو رهایم نکن رها... تنهایم! تنهاترم نکن رها!" رهای این روزهایش دیگر نقش و نقاب دین داری نبود؛ حقیقت آن چادر بود؛ حقیقت آن نماز بود!رها از نقش ورنگهای دروغین رها بود! َ قبل از اتمام سلام نمازش رفت... رفت و رها ندانست مردش روزش را با نگاه به او آغاز میکند! ساعت هفت و نیم صبح که شد، رها لباس پوشیده، آماده ی رفتن بود. قرار بود که با آیه بروند. قصد خروج که کردند، صدرا صدایش زد: _صبر کن رها، میرسونمت! _ممنون، با آیه میرم! _مگه امروز میان سرکار؟ _آره از امروز میاد. با هم میریم و میایم! _همون ساعت 2 دیگه؟ رها سری به تایید تکان داد. _کلا مرکز بعدازظهرا کار نمیکنه؟ _نه بعدازظهرا گروه دیگه کار میکنن! دکتر صدر معتقده زنها باید برای ناهار خونه باشن و کانون خانواده رو حفظ کنن؛ میگه فشار کاری زیاد باعث میشه نتونن خانواده رو کنار هم نگه دارن برای همینه که ما صبحا تا ساعت دو هستیم و شعار ناهار با خانواده رو داریم تحقیقات نشونِ داده ،غذا خوردن با خانواده باعث میشه بچه ها کمتر از خونه فراری بشن و رو به جنس مخالف بیارن. ما هم که ساعتی حق ویزیت میگیریم؛ پنج یا شش تا مراجع در روز داریم؛ ⏪ ... 📝 🍒 @khorshidebineshan 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ البته بیشتر به خاطر خودمونه روی روحیه ی خودمون تاثیر منفی داره... کلا دکتر صدر اعتقادات خاص خودش رو داره، پول درآوردن بعد از حفظ سلامت. َ _پس مرد خوبیه _برای ما بیشتر پدره! دلش حسرت زده ی پدر بود! آنقدر حرفش حسرت داشت که دل صدرا برایش سوخت "چه در دل داری خاتون؟ تو که پدر داری! من حسرت زده ی دیدار پدرم باید بمانم!" آیه: بشین پشت فرمون خانم، من که نمیتونم با این وضع رانندگی کنم! رها: آخه با این وضع سرکار اومدنت چیه؟ خب مرخصی میگرفتی َ آیه: نیاز دارم به کار! سرم گرم باشه برام بهتره! ساعت 10 صبح رها با مراجعش مشغول صحبت بود. در اتاق با ضرب باز شد، رها چشم به سمت در گرداند، رویا بود. _پس اینجا کار میکنی؟ _لطفا بیرون باشید، بعد از اتمام وقت ایشون، در خدمتتون هستم! _بد نیست تو که اینقدر چادر دور خودت پیچیدی، توی یه اتاق در بسته با نامحرم نشستی؟ شیطون نیاد وسطتون! رها تشر زد: _لطفا بیرون باشید خانم! خانم موسوی... خانم موسوی... لطفا با نگهبانی تماس بگیرید! رویا پوزخندی زد: _جوش نیار! حرف دارم باهات؛ بیرون منتظرم، معطلم نکن! رها کلافه شده بود. معذرتخواهی کرد و مشاوره ای که دقایق آخرش بود را به پایان رساند. با رفتنش رویا وارد اتاق شد: _از زندگی من برو بیرون! _من توی زندگی تو نیستم. _هستی! وقتی اسمت توی شناسنامه ی صدراست یعنی وسط زندگی منی! ⏪ ... 📝🍒 @khorshidebineshan 📗 📙📗 📗📙📗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺فواید زیارت عاشورا🌺 ✍️در محضر آیت الله بهجت رحمه الله 💠استادم سيدعلي قاضي را در خواب ديدم به او گفتم چه چيزي حسرت شما در دنياست كه انجام نداده ايد. 💚ايشان فرمودند: حسرت ميخورم كه چرا در دنيا فقط روزي يك مرتبه ميخواندم. 🌷وحشتناك ترين لحظه زماني است كه انسان را در سرازيري قبر ميگذارند. 💚شخصي نزد امام صادق علیه السلام رفت و گفت: من از لحظه خوابیدن در قبرم ميترسم.چه كنم؟ ❤️امام صادق (ع) فرمودند: . آن فرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم. 💛امام صادق فرمود: مگر در پايان زيارت عاشورا نميخوانيد، 🌷اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود؟ يعني خدايا شفاعت حسین علیه السلام را هنگام ورود به قبر روزى من كن. زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين علیه السلام در آن لحظه به فريادتان برسد. @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زنان آخرالزمان به کجا میروند؟!!!! ♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ اگر به فعالیت های جدید آرایشگاههای زنانه دقت کنید فضای اسفناک این محیط ها رو نمیتونید تحمل کنید. خدمات کاشت ناخن و مژه ولیفتینگ ها که با چسب انجام میشه، اپیلاسیونهای بکینی و.. پرسینگ ها و... که به سرعت نور در حال افزایشه. مدیر اسبق شبکه ی فارسی وان میگه برای نابودی خانواده باید 👌اول مادر خانواده رو به لجن کشید. آرایشگاههای ما الان دارن بین زن و طهارت و عبادت فاصله میندازن . دارن تو زمین دشمن بازی میکنن و البته کاسبی خوبی هم دارن. چی به سر ِغسل های حیض و جنابت و استحاضه و نفاس این خانم های ناخن کاشته میاد؟ اگر نطفه ای در حالتی که غسل جنابت و حیض به گردنشون هست بسته بشه چی به سرِ اون بچه میاد؟ تکلیف نمازهای قضا شده چی میشه؟ این واقعا درده.. .اینکه آرایشگاها تند تند با پکیج های آف خورده و تخفیفات زیاد این خدمات رو میدن و افراد بعضاً متشرع گول فتوا های ساختگی رو میخورن و ... خودم توی یک آرایشگاه کتابچه ای دیدم که نظر همه مراجع درباره کاشت ناخن را بلامانع زده بود. هیچ اسمی از گردآورنده فتواها و حتی اسم و آدرس چاپخونه روش نبود. اون کتابو به ناخن کارها میدن تا به مشتری های ناآگاه و سطحی نگر نشون بدن و اونا هم به راحتی فریب میخورن. من سعی کردم تو هر گروه یا کانال آرایشگاهی عضو هستم این نکته رو تذکر بدم. بعضی جاها با این سوال که آیا این خدمات نماز داره یا نه، سعی کردم به چالش بکشونم شون. خیلی هاش از همون فتوای ساختگی استفاده کردن.گفتن مراجع گفتن به صورت جبیره وضو بگیرید و من هم فتوای درست همون مرجع رو براشون فرستادم: بنا براحتیاط واجب هر طور شده باید مانع برداشته شود و اگر اصلا امکان نداشته باشد باید تا وقتی که برداشتن مانع ممکن شود وضو جبیره انجام شود و بعد از برداشتن مانع تمامی نمازهای این مدت قضا شود. یکی دو تای دیگه هم پیامهام رو پاک کردن این کار حرامه و مصداق تعاونوا علی الإثم و العدوان هست و پول این خدمات هم به گفته ی مراجع حرامه. از آرایشگاهها غافل نشید. تا میشه تو دیوار و گروهها اونا به چالش بکشید. فتوای درست مراجع رو تو گروهها پخش کنید و خلاصه سکوت نکنید که اون دنیا در برابر خدا مسئول نباشیم .... امر به معروف باید همه جا باشه ... نشر واجب🙏🏻 🍃🌸 @khorshidebineshan 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴آنها که به شما می گویند دفاع و شهادت را به فرزندانتان نیاموزید، خود سرگرم آموزش حمله و کشتار به کودکانشان هستند. آنهم به نژادپرستانه ترین شکل ممکن. نمایشگاه و موزه تسلیحات جنگی، تل آویو ایلخان ✍️ @khorshidebineshan
🔸والدین انتظار دارند فرزند نوجوانشان فراموش نکند کارها و وظایف شخصی خود را در منزل انجام دهد، گویی این کار نشان دهنده اوست! 🔹 نوجوانان حتی وقتی خودشان در طراحی برنامه ای همکاری کرده اند بازهم می کنند آن را به طور منظم و مستمر دنبال کنند، چون این کارها در فهرست اولویتهای آنان مقام اول را ندارند. این به معنی بی مسؤولیتی آنان نیست. بلکه به این معناست که آنان نوجوان هستند. یک یادآوری دوستانه مشکل بزرگی ایجاد نمی کند. 🔸 از حس شوخ طبعی خود برای این کار استفاده کنید و سعی کنید زیاد بحث نکنید. مثلاً یادداشتی بنویسید. اگر مجبور شدید حرف بزنید می توانید فقط از او بپرسید : «چه قراری باهم داشتیم؟» @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 [ وَمَا مِنْ دَآبَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا چرا نگران روزیت هستے؟ روزے تو و همہ ے آفریدہ هام با منہ. ] سورہ هود | آیہ ۶ @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🌹 🌹 🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @khorshidebineshan
1203bc1277-5b22cbcec2fbb8f5008b7623.mp3
1.52M
═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
💐حکمت ۹۱ امیرالمؤمنین على (علیه السلام) فرمود: این قلب‌ها(دل‌ها) ملول می‌شوند همان گونه که تن‌ها ملول می‌شوند پس براى شادابی آنها سخنان نغز و حكمت آميز بجوييد. @khorshidebineshan
💐حکمت ۹۲ امیرالمؤمنین على (علیه السلام) فرمود: بى ارزشترین علم، علمى است كه بر سر زبان باشد و برترین علم آن است كه بر اعضا و اركان آدمى آشكار شود. الحکمة ۹۲ 🌸قال عليه السلام : أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَى اللِّسَانِ وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِي الْجَوَارِحِ وَ الاَرْكَانِ. 🌺saying 92 Imam Ali ibn Abu Talib (PBUH) said the following: The most humble knowledge is that which remains on the tongue and the most honorable one is that which manifests itself through (the action of) the limbs and the organs of the body. @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ _من به خواست خودم وارد زندگی آقای زند نشدم که الان به خواست خودم برم بیرون. _بالاخره که صدرا طلاقت میده، تو زودتر برو! _کجا برم؟ _تو کار داری، حقوق داری، میتونی زندگی خودتو بچرخونی. از اون خونه برو! من صدرا رو راضی میکنم. _هنوز نفهمیدید آقای زند دیگه به حرف شما زندگی نمیکنه _و این تقصیر توئه... تو بری همه چیز درست میشه! رویا فریاد زد و آیه نفس گرفت. صدا را شناخته بود. از مراجعش عذرخواهی کرد و به سمت اتاق رها پا تند کرد. تازه وارد پنج ماهگی شدهِ بود و سنگینیش هر روز بیشتر میشد اتاقِ رها را که باز کرد، چند اتفاق افتاد... رها رو گرداند سمت در و نگاه به آیه دوخت. رویا آیه را دید و برافروخته تر شد و فریاد زد: _همش تقصیر شما دوتاست، شوهرمو دوره کردید که از من بگیریدش! رها چشم از آیه نگرفت.نگاهش‌شرمنده ی آیه اش بود. رویا به سمت رهایی رفت که ایستاه بود مقابل میزش و نگاه به آیه داشت. با کف دست به سینه ی رها زد. رهایی که حواسش نبود و با آن ضربه، به زمین افتاد و چشمهایش بسته شد. آیه جیغ زد و نگاهش مات رهای بیحرکت شد. خون روی زمین را که قرمز کرد، دکتر صدر و مشفق هم رسیدند... سایه که رها را دید جیغ کشید. دکتر مشفق: خانم موسوی... خانم موسوی... با اورژانس تماس بگیرید تمام مراجعان و کادر درمانی آنجا جمع شده بودند. دکتر مشفق در حال معاینه‌ی رها بود، استاد روانپزشکی رها بود.پلیس آمد، اورژانس هم آمد، یکی رویاروبرد و دیگری رها را! ⏪ ... 📝🍒 @khorshidebineshan 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ در بیمارستان، رها هنوز بیهوش بود. آیه بالای سرش دعا میخواند و گهگاه با تلفن رها به صدرا زنگ میزد... هنوز خاموش بود! آیه به پلیس هر آنچه را که دیده بودگفته بود و اکنون منتظر همسر رها بودند! طرف کدام رامیگرفت؟زنش یانامزدش؟ بعد از چند ساعت بالأخره تماس برقرار شد و صدای صدرا در گوشی پیچید: _رها الان کار دارم، تازه از دادگاه اومدم بیرون! تا نیم ساعت دیگه یه دادگاه دیگه دارم، خودم بهت زنگ میزنم. قبل از آنکه تماس را قطع کند آیه سخن گفت: _آقا صدرا! قلب صدرا در سینه اش فرو ریخت؛ از صبح دلش شور میزد و حالا... چراآیه با تلفن رها به او زنگ زده بود؟ رهایش کجاست؟ _چی شده؟ رها کجاست؟ _بیمارستان... بیاید! بهتون نیاز داره. صدرا بدون فکر کردن به هر چیزی فقط گفت: _اومدم! صدرا بیقرار بود، با سرعت میرفت. به بیمارستان که رسید، چشم چرخاند برای دیدن آشنا... کسی نبود! از اطلاعات درباره ی رهای این روزهایش پرسید و به آیه رسید... _آیه خانم! آیه نگاه به صدرای بیقرار کرد، میدانست سوالش چیست، پس منتظر نشد که او بپرسد: _بیهوشه، هنوز به هوش نیومده؛ضربه ی سختی به سرش خورده! _چرا؟ تصادف کردید؟ تلفن صدرا زنگ خورد. پدر رویا بود! چه بدموقع! صدا را قطع کرد اما دوباره زنگ خورد. کلافه از آیه عذرخواهی کرد و جواب داد: ⏪ ... 📝 🍒 @khorshidebineshan 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ _الان نمیتونم، باهاتون تماس میگیرم! آقای شریفی: صبرکن صدرا، مشکلی پیش اومده! خودتو برسون کلانتری، بهت نیاز دارم. صدرا وکیل آقای شریفی بود، اصلا از همین طریق رویا دیده بود و عاشقش شده بود. گوشی را قطع کرد و به سمت در بیمارستان رفت: _برمیگردم! شما پیشش باشید، زود میام. آیه رفتنش را نگاه کرد"چیزی مهمتر از تمام زندگیت هست آقای زند؟" وقتی به کلانتری رسید، آقای شریفی را دید: _سلام، چیشده؟من بایدبرم بیمارستان! آقای شریفی: چیز مهمی نیست، فقط تو باید رضایت بدی! _رضایت چی؟ آقای شریفی: چیزی نیست، زیادم طول نمیکشه، با من بیا! وارد اتاق افسر نگهبان شدند. _اینم آقای زند همسر خانم مرادی، اومدن برای رضایت! نام فامیل رها که به همسری صدرا معرفی شد برایش عجیب بود! چرا این موضوع را مطرح کرده اند؟ صدایی افکارش را پاره کرد: _صدرا، زودتر منو از اینجا ببر! "رویا اینجا چه میکنی؟" صدرا: اینجا چه خبره؟ افسر نگهبان: مگه شما خبر ندارید؟ صدرا سری به نشان نه تکان داد و اخم افسر نگهبان در هم رفت: _شما گفتید میدونن چی شده و دارن برای رضایت میان و این خانم برای همین نرفتن بازداشتگاه! آقای شریفی: مشکلی نیست، ایشون نامزد دخترم هستن، الان رضایت میدن! افسرنگهبان: نامزد دختر شما یا همسر خانم مرادی؟ ⏪ ... 📝 🍒 @khorshidebineshan 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ آقای شریفی: هر دو! افسر نگهبان سری به حالت افسوس تکان داد و رو به صدرا توضیح داد: _این خانم به جرم حمله به خانم مرادی دستگیر شدن، پدرشون میگن شما رضایت میدید، این درسته؟ رضایت میدید یا شکایت دارید؟ سعی کرد ذهنش را به کار بیندازد، رهای این روزهایش در بیمارستان بود. آیه چه گفت؟ هنوز به هوش نیامده! رویا در کلانتری و رضایت صدرا رامیخواست؟ چه گفت افسر نگهبان؟ گفت همسر خانم مرادی یا نامزد خانم شریفی؟! صدرا چه کسی بود؟در تمام این‌زندگیش چه کسی بود؟ رویا دیشب چه گفته بود؟ رها که صبح با لبخند سرکارش رفته بود! امروز بیشتر از تمام روهای گذشته با او حرف زده بود!رویا کجای این قصه‌بود؟ صدرا: چه بلائی سر رها اومده؟ یکی برای من توضیح بده چرا زنم رو تخت بیمارستانه؟ آقای شریفی: چیزی نشده، الان مهم اینه که رویا رو ببریم بیرون، اون ترسیده! "رهایش هم میترسید، وقتی زن او شده بود! وقتی رویا داد زده بود، حتما باز هم ترسیده بود! رهایش را ترسانده اند؟ این روزها رها از همیشه ترسانتر بود. صدرا که ترسش را دیده بود و فهمیده بود! صدرا: پرسیدم چی شده؟ چرا زنم بیمارستانه! آقای شریفی: چیه زنم زنم راه انداختی؛ انگار همه چیزو فراموش کردی؟ صدرا رو به افسر نگهبان کرد: _چی شده؟ لطفًا شما بهم بگید! افسر نگهبان: طبق اظهارات شاهد... رویا به میان حرفش دوید: _اون دوستشه، هرچی گفته دروغ گفته! افسر نگهبان: ساکت باشید خانم وگرنه مجبورم بفرستمتون بازداشتگاه! این آقا هم انگار میلی به رضایت نداره، پس ساکت باشید! ⏪ ... 📝 @khorshidebineshan 📗 📙📗 📗📙📗