eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
829 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
1203bc1277-5b22cbcec2fbb8f5008b7623.mp3
1.52M
═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
💐حکمت ۹۳ امیرالمؤمنین على (علیه السلام) فرمود: كسى از شما نگويد خداوندا به تو پناه مى برم از امتحان شدن زيراهيچكس نيست مگر آنكه، به نحوى به امتحان شدن گرفتار است ولى اگر كسى خواهد كه به خدا پناه جويد، از او بخواهد كه از امتحانات گمراه‌كننده اش پناه دهد. زیرا خداى سبحان فرمايد: «بدانيد كه اموال و اولاد شما مايه امتحان شما هستند»(سوره انفال، 28) معنى آن است كه خداوند بندگانش را به اموال و اولاد مى آزمايد تا معلوم دارد كه چه كسى به روزى او ناخشنود است و چه کسی خرسند است هر چند،خداوند به آنها از خود آنها آگاه‌تر است ولى براى آن است كه كارهاى مستحق ثواب را از كارهايى كه درخورعقاب است معلوم دارد زيرا برخى فرزند پسر را دوست دارند و دختران را ناپسند مى‌شمارند و بعضى افزايش مال را می‌پسندند و از كاهش آن ناخشنودند. 🌺سید رضی می‌گوید : و اين از تفسيرهاى شگفت است كه از او شنيده شده است. @khorshidebineshan
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ برای خودم یا برای او؟ اویی که تمام زندگی ام شده! اویی که نمازش آرام دلم گشته؟" صدرا رو برگرداند و از بیمارستان خارج شد. رهایش روی تخت بیمارستان بود و بیشتر از آنکه او نیازمند صدرا باشد، صدرا نیازمند او بود! چند روز گذشته بود و صدرا بالای سرش، آیه مفاتیح در دست داشت و میخواند. چندباری پدر رویا به سراغش آمده بود. رویا هنوز هم در بازداشتگاه بود. تکلیف رها که روشن نبود.صدرا هم به هرطریقی که بود مانع از آزادی موقت رویا شده بود. چشمان رها لرزید... صدرا بلند شد و زنگ بالای سرش را زد. دقایقی بعد چشمان رها باز بود و دکتر بالای سرش! معاینه ها که انجام شد رها نگاهش را از پنجره به آسمان دوخت. آسمان غبار گرفته! صدرا: خوبی رها؟ َ رها تلخ شد، بد شد، _خوب؟ باید میمردم تا خوب باشم. با روزای قبل فرقی ندارم؛ شما برید به کارتون برسید! صدرا: رها! این حرفا چیه؟ توزن منی رها: زنت اومد دنبال حقش، زنت اومد تو رو بگیره! گفتم که ربطی به من نداره، گفتم که زنش نیستم، گفت برو... گفتم نمیتونم؛ گفتم نمیشه! اما گفت با تو حرف میزنه، گفتم صدرا این روزا به حرف تو نیست، گفت تقصیر توئه! کدوم تقصیر؟ چرا هیچکس رفتار بدشو نمیبینه؟ نمیبینه دل میشکنه؟ نمیبینه کاراش باعث میشه کسایی که دوستش داشتن از دورش برن! به من چه که تو نگاهت سرد شده؟ به من چه که رویا تو رو حقش میدونه! سهم من چیه؟ صدرا: آروم باش رها؛ همه چیز درست میشه! ⏪ ... 📝 🍒 @khorshidebineshan 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ رها: نه تو خونه ی پدرم جا دارم نه تو خونه ی شوهرم، چی درست میشه؟ آیه مداخله کرد: _رها... این امتحان توئه، مواظب باش مردود نشی! آیه از اتاق بیرون رفت. رها نیاز داشت خودش را دوباره بسازد، آخر دلش شکسته بود! صدرا حس شکست میکرد. رهای این روزهایش خسته بود... خسته بود مردش تکیه گاهش نبود. خسته بود و برایش که آیه باشد برای رهایش! رها آیه میخواست برای رها شدن... رها آیه میخواست برای بلند شدن؛ آیه شاید آیه ی رحمت خدا باشد برای او و رهایی که برای این روزهایش بود. رها را که به خانه آوردند، محبوبه خانم با لبخند نگاهش کرد: _خوبی مادر؟ رها نگاهش رنگ تعجب گرفت. لبخند محبوبه خانم عمیقتر شد: _اینقدر عجیبه؟ من اونقدرا هم بد نیستم که الان تعجب کنی، ما رو ببخش، اصلا نمیدونم چرا راه رو غلط رفتم؛ خوشحالم که این اشتباه باعث شد تو به زندگی ما بیای. نگاهش به پشت سرمحبوبه خانم افتاد. مادرش بود که نگاهش می کرد. _مامان! _جانم دخترکم؟ رها خود را در آغوش مادر رها کرد و هر دو گریستند... رها اشک صورت مادر را پاک کرد: _اینجا چیکار میکنی؟ چطور اینجا رو پیدا کردی؟ _هفته پیش پدرت سکته کردومرد... پدرش چطور جواب حقهایی را که ناحق کرده بود را میداد؟" ⏪ ... 📝 🍒 @khorshidebineshan 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ _خدای من... من نمیدونستم! اشک ریخت برای پدری که پدری را بلد نبود. ِ _بعد از هفتمش که فقط خانواده رفتن سر خاکش، رامین منو از خونه‌بیرون کرد. نمی دونستم کجا برم و چیکار کنم. شماره ی آیه رو داشتم، بهش زنگ زدم و اومد دنبالم و آوردم اینجا. اونموقع بود که فهمیدم بیمارستانی و چه اتفاقی افتاده. بعد هم زحمتم افتاد گردن محبوبه خانم. _این چه حرفیه؟ اینجا خونه ی رها جان هم هست.رها تعجب کرده بود از این رفتار مادرشوهری که تا چند روز قبل نگاهش هم نمیکرد... آیه لبخند زد. یاد چند روز قبل افتاد که محبوبه خانم به خانه اش آمد... محبوبه خانم: شرمنده که مزاحم شدم، اما اومدم باهاتون مشورت کنم. درواقع یه سوال ازتون داشتم. حاج علی: بفرمایید ما در خدمتیم! محبوبه خانم: زندگیمون به هم ریخته، عروسم بعد از مرگ پسرم رفته و قصد برگشت نداره! نامزدی صدرا با دختری که خیلی دوستش داشت به هم خورده! دختری عروسم شده که نمیشناسمش اما همیشه صبور و مهربونه! خون پسرم رو بخشیدن و این دختر رو آوردن گفتن خونبس! حاج آقا من اینا رو نمیفهمم، نمیفهمم این دختر چرا باید جای برادرش مجازات بشه؟ این قراره درد بکشه یا ما با هر بار دیدنش باید عذاب بکشیم؟ الانم که گوشه بیمارستان افتاده!نمیدونم باید چیکار کنم، این حالمو بدتر میکنه. حاج علی اندکی تامل کرد: _دستور دین خدا که مشخصه، یا ببخش و تمامش کن یا قصاص کن و بس. ُ از قدیم تاحالا مناطقی بوده که خون بس میگرفتن و الانم هست، از کجا ریشه داره رو نمیدونم! اونم حتما حکمتی توش بوده، اما حکم خدا نیست! شما اگه ببخشی، قلبت آروم میشه.... ⏪ ... 📝 🍒 @khorshidebineshan 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ و جریان تمام میشه، بعد از قصاص هم جریان تموم میشه، اما وقتی خونبس آوردی یعنی هر لحظه میخوای برای خودت یادآوری کنی که چی شد و چه اتفاقی افتاد. اون دختر به گناه نکرده مجازات شدو خدا از گناه شما بگذره که مظلوم رو آزار دادید؛ قاتل کس دیگه بود و الان داره آزاد زندگیشو میکنه. شما کسی رو مجازات کردید که هیچ گناهی نداشت جز اینکه مادرش هم قربانی همین رسم بود. مادرش هم سختی زیاد کشید. آیه و رها خانم سالهاست با هم دوستن و من تا حدودی از زندگیشون خبر دارم! اون دختر نامزد داشت و به کسی دل بسته بود. شما همه ی دنیا و آرزوهاش رو ازش گرفتید. محبوبه خانم: خدا ما رو ببخشه، اونموقع داغمون زیاد بود. اونموقع نفهمیدم برادر شوهرم به پدرش چی گفت که قبول کرد خونبس بگیره. فقط وقتی که کارها تموم شده بود به ما گفتن. فرداش میخواست رها رو عقد کنه که صدرا جلوشو گرفت. میگفت یا رضایت بدید یا قصاصش کنید؛ مخالف بود. خودش وکیله و اصلا راضی به این کار نبود. میگفت عدالت نیست، اما وقتی دید اونا زیر بار نمیرن راهی نداشت جز اینکه حداقل خودش با رها ازدواج کنه. بهم گفت صبر کنم تا یکسال بگذره و دختره رو طلاق میده که بره سراغ زندگیش! میگفت عمو با اون سن و سال این دختر رو حروم میکنه تا زنده است میشه اسیر دستشون. منو فرستاد جلو که راضی شدن عقدش بشه. پسرم آدم بدی نیست! مانمیخواستیم اینجوری بشه، مجبور شدیم بین بد و بدتر انتخاب کنیم! حاج علی: پس مواظب این امانتی باشید که این یکسال بهش سخت نگذره! محبوبه خانم: فکر کنم دل صدرا لرزیده براش! رویا با رفتارای بدش خیلی بد از چشم همه افتاده، الان حتی دیگه صدرا هم علاقه ای بهش نداره! رها همه ی فکرشو درگیر کرده، نمیدونم چی میشه! رها اصلا صدرا رو میپذیره یا نه! ⏪ ... 📝 🍒 @khorshidebineshan 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ حاج علی: بسپرید دست خدا، خدا خودش بهترین رو براشون رقم میزنه ان شاءالله. آیه لبخند زد به مادرانه های محبوبه خانم. زنی که انگار بدش نمیآمد رها عروس خانه اش باشد.رهایی که به جرم نکرده همراه این روزهایشان بود... چند روزی تا عید مانده بود. خانه بوی عید نداشت. تمام ساکنان این خانه عزادار بودند. پدر، پسر، همسر... شهاب نبود، سینا نبود، سیدمهدی هم نبود... سال بعد چه؟ چند نفر میآمدند و چند نفر می رفتند؟ فقط خدا میداند! تلفن زنگ خورد. روز جمعه بود و همه در خانه بودند؛ صدرا جواب داد و بعد از دقایقی رو به محبوبه خانم کرد: _مامان... آماده شو بریم! بچه ی سینا به دنیا اومده. محبوبه خانم اشک ولبخندش در هم آمیخت. به سرعت خود را به بیمارستان رساندند. صدرا: مامان، تو رو خدا گریه نکن! الان وقت شادیه؛ امروز مادربزرگ شدیها! محبوبه خانم اشک را از روی صورتش پاک کرد: _جای سینا خالیه، الان باید کنار زنش بود و بچه شو بغل میکرد!پرستار بچه را آورد. خواست در آغوش مادرش بگذارد که معصومه رو برگرداند. محبوبه خانم: چی شده عروس قشنگم؟ چرا بچه تو بغل نمیکنی؟ معصومه: نمیخوام ببینمش! صدرا: آخه چرا؟ عمویش جوابش را داد.... ⏪ ... 📝 🍒 @khorshidebineshan 📗 📙📗 📗📙📗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
yasamin: 🔺حاج محمود تو خیمه خودش مونده بود سالها🔻 🔺بنی فاطمه تو خیمه خودش 🔻 🔺رسولی و طاهری و بقیه هم تو خیمه های خودشون 🔻 🔺ما هم که عادت کرده بودیم هر کدوم به خیمه مسجد محلمون، 🔻 🔺به یکباره دشمنی نادیدنی به همه خیمه ها حمله کرد اهل خیام اومدن بیرون هر کی به یک سو روانه شده🔻 🔺 حالا جا به جای شهر پر از ناله اهل خیام شده 🔻 🔺نگاه کن کربلا هم عصر عاشورا دیگه کسی تو خیمه نبود همه به رهبری امام سجاد و حضرت زینب اومده بودن بیرون تا برن کاخ یزید رو ویران کنند 🔻 🔺پسر فاطمه صدامون زده که از خیمه ها بیرون زدیم 🔻 🔺هر سال قصه‌مون تا گودال پیش میرفت امسال رسیدیم به عصر عاشورا🔻 🔺 این یعنی یه کسی داره ما رو وادار به حرکت میکنه یعنی قصه بعدی ویران شدن کاخ یزیدِ🔻 🔺 سالها تو قصه قبلی مونده بودیم حواسمون رو جمع کنیم نزدیک آخرای قصه ایم 🔻 🔺حالا که از درون خیمه ها دست غیبی بیرونمون آورده دل به دل زینب بدیم که چند فرسخ تا شام بیشتر نمونده🔻 🔺 میدونم به دست و پامون غل و زنجیر اسارت بستن ولی کاروان زینب هم با زنجیر اسارت خودش رو به مقصد رسوند 🔻 🔺زود باشیم از کاروان جا نمونیم. ✅ به صبح ظهور نزدیک شدیم دست منتقم خون حسین ما رو از قصه گودال خونین عبور داده 💦 🍀خوب گوش کن صدای حسین حسین از درون خیمه ها به بیرون رسیده 🔺حالا دیگه این زینب است که اهل خیام را هدایت میکند 🌹 💙یادتون میاد اون حرف امام زمان"عج" را که خدا را به عمه ام زینب قسم دهید برای ظهور،🌷 ☘ قسمهامون جواب داده خدا همه رو از خیمه ها آورده بیرون و سپرده دست زینبش.🍀 💜تورو خدا گوش به فرمان زینب باشیم که زود به آخر قصه برسیم به خدا دیگه همه خسته شدیم حالا که از خیمه بیرون اومدیم نکنه به جای کاروان زینبی تو بیابونها گم بشیم و دوباره سالها تو این قسمت قصه بمونیم. ❇️ 🔶باور کنید که بیرون اومدن از خیمه هایی که سالها بهشون عادت کرده بودیم یه فرصت بینظیر برای رسیدن به ظهوره. اگر قدر ندونیم ازمون گرفته میشه و باز ما میمونیم و حسرت صبح ظهور .✳️ @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴From bullets to pellets!! "گلوله‌های ساچمه‌ای روی صورت" بهایی‌ست که شیعیان کشمیر بابت عزاداری سیدالشهدا(ع) میپردازند.. ما چه بهایی میدهیم؟! | کشمیر، دیروز | سـیـّد مـنـصـور مـوسـوی ✍️ @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاروان به کربلا رسید. شترها زانو زدند و بارهایشان را خالی کردند. بچه ها از روی شتر ها و اسبها پیاده شدند. بزرگترها خیمه ها را برپا کردند. بچه ها خیلی خوشحال شدند. امشب می توانستند توی خانه های چادری بخوابند. آن طرف تر یک رودخانه ی پر از آب بود. بچه ها عاشق آب بودند. بچه ها دوست داشتند مثل بزرگتر ها مشکهایشان را پر از آب کنند. مشکها از رود فرات پر از آب شدند. بچه ها در دشتی بزرگ در کنار رودخانه فرات مشغول بازی شدند. کربلا زیبا و پر از هیاهو شد. اما آن طرف تر... آن طرف تر سپاهی بزرگ روبروی امام قرار گرفته بود. سپاهی که هیچ کدام از آدمهایش خوب نبودند. سپاهی که پر از مردهای بدجنس و عصبانی بود. اما امام حسین علیه السلام از هیچ کس نمی ترسید. او قویترین و شجاعترین انسان روی زمین بود. بچه ها نزدیک امام حسین علیه السلام بازی می کردند و امام مواظب بچه ها بود. تا اینکه بالاخره روز دهم محرم رسید. روز دهم محرم امام حسین علیه السلام از بچه ها خداحافظی کرد و به جبهه ی جنگ رفت. امام حسین با شجاعت و با قدرت زیادی با آن سپاه بدجنس جنگید. خیلی از دشمنان سنگدلش را کشت. اما دشمنان امام خیلی خیلی زیاد بودند و بالاخره امام را به شهادت رساندند. بچه ها بعد از امام حسین خیلی ناراحتی و سختی تحمل کردند. اما همیشه بچه های خوب و مهربانی باقی ماندند. والدین و مربیان گرامی میتوانید از این داستان به منظور آشنایی کودک دلبندتان با روز عاشورا و امام حسین(ع) استفاده کنید. @khorshidebineshan
نوحه امام حسین ع حسین عزیز دلها وقتی رسید کربلا گفت اگر بمیرم ظلمُ نمی­پذیرم آمده­ام به کربلا زنده کنم دین خدا خوبیها رو صدا کنم صلح و صفا به­پا کنم بدی­ها رو جدا کنم آمده­ام فدا کنم علیِّ اصغرم را سه ساله دخترم را قاسم و اکبرم را دستِ برادرم را @khorshidebineshan
كشيدن نقاشی اضطراب را كاهش می دهد. زمانی که کودک مضطرب است و یا استرس دارد، ذهن او درگیر می‌شود و دیگر بازدهی سابق را ندارد. در اینگونه مواقع برداشتن یک خودکار و کشیدن نقاشی‌هایی روی کاغذ می‌تواند او را از این استرس‌ها رهایی بخشد. ✅✅ نقاشی کشیدن می‌تواند باعث فعال شدن هر دو بخش نیمکره ذهن شود که این امر می‌تواند به متوقف شدن چرخه استرس کمک کند و کودک شما را از این افکار مضطربانه رهایی بخشد. @khorshidebineshan
💠 امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «آنگاه که اصحاب امام حسین (علیه السلام ) شهید شدند و ایشان تنها ماند، فرشتگان به سوی خدا ضجّه زدند و گریه کردند و گفتند: پروردگارا! با حسین (علیه السلام )-پسر پیغمبرت، چنین رفتار کنند؟ پس خداوند نور حضرت قائم (عجل الله تعالي فرجه) را به آن ها عرضه کرد و فرمود : « با مهدی انتقام او را می گیرم» 📚 اصول کافی ج ١ ص ٤٦٥ @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1203bc1277-5b22cbcec2fbb8f5008b7623.mp3
1.52M
═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨