eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
azmoon99.pdf
432.6K
دستورالعمل آزمون سراسری قرآن و عترت👆👆👆👆
🔴 این باگ بزرگ امنیتی را پیدا کنید "در تاریخ ۲۶ دی ۱۳۸۵، دکتر اردشیر حسین پور استاد فیزیک هسته ای دانشگاه شیراز و سرپرست آزمایشگاه تحقیقاتی مالک اشتر در خوابگاه صدرای دانشگاه با گاز رادیواکتیو توسط عوامل موساد ترور شد.در آن زمان ترور این دانشمند برجسته هسته ای از سوی مقامات تکذیب شد(که سیستم اطلاعاتی زیر سئوال نرود!) و او به عنوان مورد گازگرفتگی معمولی، غریبانه به خاک سپرده شد! پس از مدتی روزنامه های ساندی تایمز و تایم و در تاریخ ۴ فوریه ۲۰۰۷ روزنامه هارتص ترور حسین پور به دست موساد را افشا کردند و هارتص همچنین تهدید کرد که "این اول کار است!از آن تاریخ تا این زمان ۶ دانشمند اتمی ایران بدست رژیم صهیونیستی ترور شده اند ولی به جای کشف و ریشه کنی نفوذ در سیستم اطلاعات و امنیت کشور، هر بار صورت مساله پاک و با آن برخورد سیاسی- جناحی شده است!" ✍️بیداری ملت @bidariymelat
🔻غارت سرمایه‌های کشت و صنعت مغان در سایه بی تدبیری 🔹باوجود تاکید ریاست دادگستری استان اردبیل مبنی بر انتخاب هرچه سریع‌تر مدیر عامل و هیئت مدیره کشت و صنعت مغان، دولتمردان همچنان این امر را به تاخیر انداخته و عوامل خریدار خلع‌ید شده در این برهه به سرقت اموال و غارت انبارهای این شرکت مشغول هستند. 🔹براساس پیگیری‌های خبرنگار رجانیوز استاندار اردبیل با دخالت در امور وزارت جهاد کشاورزی مانع از انتخاب مدیران پاکدست و انقلابی شده است. در واقع استانداری نام افرادی را به عنوان اعضای هیئت مدیره و مدیر عامل مطرح کرده که سابقه مثبتی را در کارنامه خود ندارند. 🔹در طول ۴۰ روز گذشته حدود ۷۶ هزار تن شکر موجود در انبارهای کشت و صنعت به مقصد تبریز فرستاده شده است. همچنین براساس اظهارات کارگران شرکت، عوامل خریدار خلع‌ید شده در اقدامی سعی در دستکاری در اسناد و مدارک شرکت در طول این ۲ سال را دارند‌. 🔹انتخاب مدیران انقلابی، پاکدست و بومی مهم‌ترین اقدام وزارت جهاد کشاورزی در شرایط موجود است که باید بر اساس شایستگی، نه فشار و زد و بند سیاسی صورت بگیرد. 🔹همچنین اهتمام جدی نمایندگان مجلس به احقاق حقوق مردم مغان نیز امری‌ ضروریست که نباید در میان دعوا‌های سیاسی مغفول بماند. ✍️بیداری ملت  @bidariymelat
🔴 مجلس حق ندارد ولی کری حق داشت‼️ 🔻جهانگیری: نمی‌شود که به رییس‌جمهور و وزیر بگویند اینجور راه برو، اونجور حرکت کن، سانتریفیوژ را فلان‌جا نصب کن و... نوشت: حق با جناب جهانگیری است فقط اشتون و جان کری حق داشتند به رئیس جمهور بگن چند سانتریفیوژ داشته باش و داخل نیروگاه اراک بتن بریز و کجاها را ببند و چکار کنید و چکار نکنید ‌ @bidariymelat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام 📣📣📣📣 اطلاعیه مهم باسلام خدمت مدیران محترم موسسات قرآن و عترت به آگاهی می رساند به یاری خدای بزرگ مقرر گردیده نوزدهمین دوره آزمون سراسری قرآن و عترت در اسفندماه سال جاری برگزار گردد. بدینوسیله دستورالعمل آزمون مذکور برای استحضار و اقدام لازم ارسال می گردد. با تشکر گروه قرآن و عترت اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی همدان 📣📣🌺 عزیزان علاقمند میتوانند جهت ثبت نام اسکن عکس خود همراه رشته مورد علاقه،مشخصات کامل شناسنامه ای و کارت ملی، آدرس،تلفن همراه و تحصیلات را به آیدی زیر بفرستند @mahdavi255 🌸لازم به ذکر است قبول شدگان این آزمون گواهینامه معتبر کشوری دریافت می‌نمایند.
azmoon99.pdf
432.6K
دستورالعمل آزمون سراسری قرآن و عترت👆👆👆👆
ماجرای دختر شیعه ی ایرانی که برای پروژه ی پوشالی انتخاب میشه و پس از پاک شدن حافظه ش،تحت تعلیم قرار میگیره تا برای مادری آماده بشه . ولی در روز پایانی این پروژه ....... https://eitaa.com/joinchat/453312565Cad8008b0ac بهترین گنجینه برای شناخت کابالا ، یهود و عقاید انحرافی یهود 👌 «برگزیده» مدرسه ی دشمن شناسی است .
دارم کم‌کم از حرف‌هایش می‌ترسم. لکنتم برمی‌گردد: _ مم.. من و بنیامین.. ققراره چیی کار کنیم؟ خاخام بلند می‌شود و با خنده‌ای پشت صندلی‌ام می‌ایستد. دست‌هایش را روی شانه‌هایم قرار می‌دهد و صورتش را مماس صورتم می‌کند. چندشم می‌شود و بی‌اختیار می‌لرزم..   _ ! فرزند تو، قدرت ما رو چند برابر می‌کنه و باعث نابودی دجّال می‌شه! زبانم به سستی در دهانم می‌چرخد: _ اااینها رو از کجا می‌دونید؟ _ خداوند برای شناسوندن برگزیدگانش، از قبل نشانه‌هایی می‌فرسته! نه تنها من، بلکه جن و انس نوید اومدن تو رو از سال‌ها قبل بهمون دادند.   تو.. تو باید به خودت ببالی عروس! یک شب فرشته‌ای به دیدنم اومد و خبر تولدت رو به گوشم رسوند.. او فرمود این دختر همون کسیست که ماشیح رو آبستن می‌شه... https://eitaa.com/joinchat/453312565Cad8008b0ac
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان (عج)🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🌹 🌹 🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @khorshidebineshan
1203bc1277-5b22cbcec2fbb8f5008b7623.mp3
1.52M
═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
💐 ۲۶۷ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود: اى پسر آدم اندوه روز نيامده‌ات را بر امروزت ميفزا زيرا فردا، اگر از عمر تو باشد خداوند در آن روز، روزيت را خواهد داد. @khorshidebineshan
💐 ۲۶۸ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود: دوستت را چندان دوست مدار، بسا كه روزى دشمنت شود و دشمنت را چندان دشمن مدار، بسا كه روزى دوستت گردد. @khorshidebineshan
🔴‏بودجه موسسه نشر آثار و آستان مقدس امام(ره) که گرداننده هر دوی آنها سیدحسن خمینی‌ست، در مجموع ۵۲ میلیارد و ۷۰۰ میلیون تومان است! یادگارِ یادگار امام در برابر هتاکی عیسی کلانتری که ساکت بود، بگوید این بودجه را کجا خرج می‌کند؟! ما که سال‌هاست نشر اثری از امام راحل ندیده‌ایم! "محمد پاداش" ✍️بیداری ملت @bidariymelat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجله تربیتی خورشید بی نشان
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ #از_روزی_که_رفتی #فصـل_چهارم #قسمت_سی_هشت چرا فقط خدای منتقم با اوست؟ خسته بود از خ
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ امروز با خدا آشتی کردم. حاج یونس خدا رو به من نشون داد. حاج یونسی که با تمام خوبی هاش، از خدایی میگه که همه رو دوست داره و مراقب همه ما هست. خدایی که هستی! خدایی که میبینی! سلام! من برگشتم! من اومدم! راه میدی منو؟ بعد از مدتها نماز خواندن، خیلی به دلم نشست. یک آرامش خاصی دارم از این آشتی. صفحه را ورق زد و خواند: نگاهم پی کسی میره که میدونم لایقش نیستم. دلم برای کسی ُسر خورده که منو نمیبینه! من براش، نامرئی هستم. حاج یونس کجا و من کجا؟ به فکر هیچ کسی نمیرسه که دل کسی مثل من، پی نگاه حاج یونس بره! خدا! نگاهم کن! سخت محتاج نگاهت هستم. صفحه را دوباره ورق زد: آئین فهمیده یک چیزیم شده. داداش دوقلوی من مگه میشه نفهمه؟ مگه میشه ندونه؟ هر چیزی که آمین حس کنه، آئین هم حس میکنه. فقط نمیدونه کی نگاه خواهرش رو سر سجاده بارونی کرده. خدا! عاشق شدن، رسوا شدن داره؟ زینب سادات صفحه بعد را خواند: اشتباه عاشق شدم؟ حاج یونس و اون نجابت چشماش، عاشق شدن نداره؟ حاج یونس و لبخند محجوبش، عاشق شدن نداره؟ حاج یونس و صدای حزین قرآن خوندنش، عاشق شدن نداره؟ حاج یونس و کمک های یواشکیش، عاشق شدن نداره؟ مگه همه چیز به ظاهره؟ زیبایی حاج یونس تو ایمانش نیست؟ چهره مهربونش که پر از نور ایمان، دوست داشتنی نیست؟ اصلا مگه حاج یونس نیست و خداش؟ خدای حاج یونس! خدای من میشی؟ ⏪ ... 📝 🍒 @khorshidebineshan ⭕️ برای رفتن به پارت اول رمان 😍👇 https://eitaa.com/khorshidebineshan/13294 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ زینب سادات به صفحه بعد رفت: آئین به من اخم میکنه. با من حرف نمیزنه. میدونه جونم به جونش بنده. اما قهره و نگاهمم نمیکنه! حاج یونس رو مناسب من نمیدونه! میگه با همه خوبی هاش، مهمون امروز و فردای دنیاست! منم به آئین گفتم: من تا کی مهمون این دنیا هستم؟ ما آدمها فکر میکنیم زمان زیادی داریم تا زندگی کنیم. نمیدونیم مرگ همسایه دیوار به دیوار ماست! فرق کسی که میدونه کی میمیره و کسی که نمیدونه، در این هست که یکی میدونه رفتنی هست و خوب زندگی میکنه و تند تند توشه آخرت جمع میکنه و اون یکی هی امروز و فردا میکنه و عمرش رو حروم میکنه و تا به خودش بیاد، مسافر آخرت شده! حاج یونس فقط میدونه و خوب زندگی میکنه! شاید من زودتر بمیرم! صفحه بعد را خواند: هفته های سختی گذشت. حاج یونس من رو نمیبینه. منی که یک روزهایی به زور بابا میرفتم مسجد، الان با عشق میرم و تمام وقتم رو اونجا میگذرونم. چقدر خوبه که آدم به دیگران کمک کنه! چقدر خوبه مفید باشه! چقدر خوبه که دعای خیر دنبالت باشه. چقدر حس های خوب دنبال حاج یونس هست! خوش بحالش!!! باز هم ورق زد و خواند: بالاخره بهش گفتم. من رو شکست. منو لایق ایمانش ندونست. آئین بشکه باروتی شده که هر لحظه ممکنه منفجر بشه اما من آرومم. من و سجاده و اشکهام، مهمونی سه نفره داریم. میدونم لایق حاج یونس نیستم. این رو خودم بهتر از هر کسی میدونم. زینب سادات با بغض به صفحه بعد رفت: من رو قبول کرد! عشقم رو قبول کرد! خدای حاج یونس، ممنونم ازت!تو بهترین خدای دنیایی.... ⏪ ... 📝 🍒 @khorshidebineshan ⭕️ برای رفتن به پارت اول رمان 😍👇 https://eitaa.com/khorshidebineshan/13294 📗 📙📗 📗📙📗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعضی جملات هستند که دل فرزند شما را قرص می کند و برای او نقش تربیتی مثبت دارد . 👌اینگونه عبارت ها را از فرزندان مان دریغ نکنیم :👇 👈عبارت هایی مثل : ◽️تو خیلی با اراده ای =پشتکار ◽️خودت تصمیم بگیر = استقلال ◽️احساستو می فهمم = درک شدن ◽️من ومامان همیشه کنارتیم =امنیت ◽️مابهت افتخار می کنیم =اعتماد بنفس ◽️ما خیلی دوستت داریم عزیزم =عشق ◽️ممنون که به من کمک میکنی =توانمندی ◽️چقدر خوب حرف می زنی = روابط اجتماعی @khorshidebineshan
💕💕 زمانی که سوال می کنید ، چه راهی پیشنهاد می کنید که فرزند زير دو سال من ، ياد بگيرد در منزل ديگران به وسايل دست نزند : مثل این است که پرسیده باشید ، چه كنم که فرزند شش ماهه ام حرف زدن را ياد بگيرد !!! كودكان حدود یک سالگی به بعد وارد مرحله كشف محيط اطراف می شوند و مغز كودك دوره حسی - حرکتی را آغاز می کند . اين دوران گذراست و فرزند شما نافرمانی نمی کند . به زودی به اطرافش بي توجه خواهد شد و علاقمند به بازی با همسالانش می شود . اين واقعيت را بعنوان مرحله ای از رشد سالم فرزندتان بپذيريد. ❤️ @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین ✨ به روایت همسر 🌷قسمت 1⃣ صدای ابراهیم را می شنیدم می ترسیدم. خودش هم بعدها گفت :همین حس را داشته وقتی مرا میدیده، یا صدام را می شنیده. حس من فقط این نبود. من ازش بدم می آمد. نه به خاطر این که بمن گفت : مگر یاسین توی گوشم می خوانده. این هم خب البته هست. ولی چیز دیگری هم هست. که بعد از آن همه دعوا واسطه بفرستد برای خواستگاری. باید خودش حدس میزد که بش می گویم، نه. باید می فهمید که خواستگاری از من توهین ست. که یعنی من هم حق دارم مثل خیلی های دیگر برای شهید شدن آمده باشم آن جا، آمده باشم پاوه. ازش بدم آمد که همه اش سر راهم قرار می گرفت، همه اش می آمد خواستگاری ام، همه اش مجبور می شدم آرام و عصبی و گاهی با صدای بلند بگویم : " نه " یا نه، اگر بهش گفتم آره، باز سر عقد ازش بدم بیاید، که چرا باید همه چیز را برای خودش بخواهد. حتی مرا، حتی شهید شدن خودش را. باورتان می شود آن لحظه که بی سر دیدمش بیشتر از همیشه ازش بدم آمد؟ خودش نبود ببیند یا بشنود چطور می گویمش بی معرفت، یا هر چیز دیگر، تا معرفت به خرج بدهد، بیاید مرا هم با خودش ببرد. قرارمان این را می گفت. که اگر هم رفتیم با هم برویم. تا آن روز که آتش به جانم زد، گفت : " دلم خیلی برات تنگ می شود، ژیلا، اگر بروم، اگر تنها بروم." می گفت :" می رود، مطمئن ست، زودتر از من "، تا صبوری را کنار بگذارم، بگویم : " تو شهید نمی شوی، ابراهیم.... تو پدر منی، مادر منی، همه کس منی. خدا چطور دلش می آید تو را از من جدا کند؟ ابراهیم مرا؟ابراهیم مهدی را؟ابراهیم مصطفی را؟نه، نگو. خدای من خیلی رحمان است، خیلی رحیم است. نمی گذارد تو...." .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @khorshidebineshan
🖤یافاطمه زهرا🖤: ‍ 🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین ✨ به روایت همسر قسمت 2⃣ مارا به اسم نیروی فرهنگی و هنری اعزام کرده بودند به کردستان تا برای مردم کلاس خیاطی و گلدوزی و قرآن و نهضت بگذاریم. فرمانده سپاه آن جا ناصر کاظمی بود. و مثل اینکه رسم بود یا شد که بعد از هر پاکسازی امثال ماها بیایند آن جا یا هر جا و کنار مردم باشند. فاصله بین مردم زیاد بود و آمدن ما شده بود یک جور خودسازی برای خودمان. آن هم کجا؟ در ساختمانی که تازه به دست دکتر چمران آزاد شده بود و اصلا امنیت نداشت. داخل ساختمان راهرویی بود و دو طرفش چند اتاق بیرون که اصلاً دیوار نداشت. یک طرفش خیابان بود و طرف دیگرش باغ. تازه بعدها دیوار کشیدند دور ساختمان. جاده ها مین گذاری بود و کمین ها زیاد. شهید زیاد داشتیم. نا امنی بیداد می کرد در شهر ها و روستاهای اطراف، و پاوه اصلاً امن نبود. بوی اصفهان دیوانه ام کرده بود و نمی شد رفت. حتی فکرش را هم نمی کردم روزی برسد که ابراهیم بیاید بهم بگوید : " از همان جلسه، بعد از آن دعوا، یقین کردم باید بیایم خواستگاریت، نباید از دستت بدهم. " شانس آوردم کلاس ها شروع شد و سرگرم کار. استقبال از کلاس ها آنقدر زیاد بود که ناصر کاظمی زنگ زد و خواهرش هم بیاید آنجا. هر وقت غذا میآمد، یا نشریه خاصی می رسید، یا خبر خاصی که همه باید می فهمیدیم، ابراهیم تنها کسی بود که خودش را مقید کرده بود ما اولین کسانی باشیم که غذا می خوریم یا خبر هارا می خوانیم و می شنویم. اگر تنها بودم هیچ وقت نشد دم در اتاق بیاید. و من هم اصلا به خودم اجازه نمی دادم بروم و بگویم غذا می خواهم یا چیز دیگر. یک بار که سفر دوست هام به مناطق طول کشید، سه روز تمام فقط نان خشک گونی های اتاق مان را خوردم. تا اینکه دوستی آمد (خواهر ناصر کاظمی). دید در چه حالی ام. بلند شد رفت از ساختمان فرماندهی برام غذا گرفت آورد خوردم. تا یک کم جان گرفتم. ولی سر نزدن ابراهیم و غذا نیاوردنش بغضی شده بود برام که نمی توانستم بفهممش. آمدن یا نیامدنش، هر دوش، برام زجر آور بود. اما به چه قیمتی؟؟ به قیمت جانم؟؟ برام مساله شده بود. به خودش هم بعدها گفتم. گفتم : " نه،از گشنگی داشتم می مردم. " گفت : "ترجیح می دادم تا تو تنها آنجا تو آن اتاق هستی آن طرف ها آفتابی نشوم. " من هم نمی خواستم ببینمش. اما نمی شد. نصف شب ها اگر دخترک های بومی و سنی منطقه می آمدند اتاق ما، یا من اگر بلند می شدم برای وضو و نماز و دعا، تنها اتاقی که چراغش را روشن می دیدیم، اتاق ابراهیم بود. یا صبح سحر، گرگ و میش، تنها کسی که بلند می شد محوطه را جارو می کشید. آب می پاشید، صبحانه می گرفت، اذان می گفت، یا بیدار باش می زد. فقط ابراهیم بود و او مسئول گروه ما بود،و می توانست این کارها را از کسی دیگر بخواهد.منتها آن روز ها در نظر من ابراهیم جدی بود و بد اخلاق. او هم مرا این طور می دید. ..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @khorshidebineshan