مجله تربیتی خورشید بی نشان
چه موقع باید تنبیه کرد؟ درست همان موقعی که آن عمل انجام گرفته. هرگز کودک را به خاطر کاری که در گذشت
روش تنبیه ۳۰ ثانیه
مثلا کودک شیرینی پدرشو خورده
برای کودک داستان سرایی نکنید. واضح و شفاف صحبت کنید، چرا شیرینی بابا رو خوردی. شفاف و واضح و ساده ناراحتی مان را ابراز می کنیم. احساس ناخوشایند متعادل ابراز کنید تا کودک بفهمد که شما از این قضیه ناراحت هستید.
همیشه گفته ام که شادی پدر و مادر برای کودک حرف اول را می زند. ما می تونیم بگیم حالا بچه یه شیرینی خورده شاید هم پدرش اصلاً بفهمه خوشحال هم بشه اما کودک باید بداند و بفهمد که وقتی پای ارزش ها به میان می آید وارد منطقه ی قرمز شده. پس مادر بدون عصبانیت بعد از این که چرا هارا پرسید، سگرمه ها را می برد تو هم و می گوید کارت خیلی بد بود. «کارت خیلی بد بود».
به بچه لقب نمی دهیم. شیکمو، دله، بی چشم و رو، گشنه گدا و... نمی گوییم. فقط می گیم کار بدی کردی، این قدر از کارت ناراحتم چرا این کار رو کردی؟ توهین نمی کنیم، برچسب نمی زنیم، کتک نمی زنیم، تهدید نمی کنیم. "بیندازمت تو اتاق در رو ببندم، شب که بابات اومد میگم که دیگه دوستت نداشته باشه، شیرینی بابارو خوردی، این کار دزدیه. خدا بچه های دزد شیکمو رو دوست نداره" از این حرف ها نمی زنیم.
من از کاری که کردی ناراحتم در 30 ثانیه. کم و به اندازه به نسبت کاری که کودک انجام داده زمان ابراز ناراحتی را تنظیم می کنیم و رعایت تعادل را فراموش نمی کنیم. بعد از این که ابراز ناراحتی کردید و اخم کردید با همان حالت اخم و ناراحتی کودک را با دو دست بگیرید و کم تر از 30 ثانیه به چشم هایش نگاه کنید، فقط نگاه کنید. این کمتر از 30 ثانیه سخت ترین لحظات برای کودک است و اصلاً نباید بیشتر از این مدت شود. بچه ها دلشان می خواهد که زود تمام شود چون هر لحظه اش یک سال می گذرد به همین دلیل نباید زیاد نگاه کنید چون بچه آزار می بیند. کودک هر کاری می کند که این لحظه را به هم بزند، فرار می کند، چشمانش را می بندد، حرف های گنده می زند، دلقک بازی می کند اما شما محکم سرجایتان بایستید و با دو دست بازوهایش را نگه دارید.
وقتی می ایستیم یعنی چهارچوب ارزش ها را مشخص می کنیم پس محکم می ایستیم. بتُن فشار می آورد ولی شما قالب هستید پس محکم بایستید. وارد بازی خشونت نمی شویم نه با زبان و نه با کتک. قالب لازم و مهم است بنابراین در مقابل کودک بایستید و نترسید؛ صبر نکنید تا جون به لب شوید.ارزش هایتان را مشخص و شفاف کنید و همان ابتدای کار محکم و بدون خشونت بایستید. ممکن است خیلی زمان ببرد ولی ناامید نشوید و پابرجا باشید.
#نشست_تنبیه {قسمت 15}
مباحث کودک متعادل
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
🔴 #آمپول_انتقاد
💠 حتی کسانی که از #آمپول میترسند میدانند که آمپول، نقش مثبت و سریعتری در بهبود #بیماری دارد و با آنکه تزریق آن با مقداری درد همراه است امّا هدف و نیّت آمپول زننده بهبودی شخص #بیمار است.
💠 در زندگی مشترک، اخلاق و #صفت زشت همسر، یک بیماری است که یکی از راههای مهم برای از بین بردن سریع آن نهی از منکر صحیح، #انتقاد درست و تذکر دلسوزانهی همسر است. لذا طبق روایات بهترین #دوست کسی است که عیبهایش را به او هدیه دهد.
💠 درست است که #آمپول انتقاد و تذکّر، درد دارد امّا تحمّل و پذیرفتن آن برای انتقادشونده بسیار انسانساز و #رشددهنده است و برعکس اگر از آمپول انتقاد فرار کنیم عامل رشد بیماری #تکبّر، خودخواهی و منیّت در روح ماست.
💠 همسرانی که از انتقاد استقبال میکنند بشدّت #محبوب میشوند. و البته در انتقاد به همسر باید از روش #صحیح استفاده کرد و نیّت خیرخواهانه و نه تلافیجویانه و مچگیری داشت.
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
4_5801084315206944752.pdf
6.57M
#پی_دی_اف_مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم
لطفا نشر دهید.
PDF
✅ @kheymegahevelayat
🌼فایده خوردن تکهای نان بعد از نماز صبح
✍امام صادق علیه السلام فرمودند: چون نماز صبح را خواندی، پاره نانی بخور تا با آن:
دهان خویش را خوش بو بسازی؛ حرارت خود را فرو بنشانی؛ دندان هایت را استوار سازی؛ لثه ات را استحکام بخشی؛ روزی خویش را به چنگ آوری؛و خوی خود را نیکو سازی.
📚 بحارالانوار، ج ۶۶، ص ۲۴۳
☜【طب شیعه】
🍏 @khorshidebineshan 🌿
✅خواص نیش زنبور عسل🐝
✍نیش زنبور عسل خاصیت درمانی دارد و برای بیماری هائی مانند رماتیسم، مالاریا، درد اعصاب و بعضی دیگر از امراض موثر است. البته زنبور با نیش زدن می میرد. قابل توجه است که گزش یک یا چند زنبور معمولا قابل تحمل است ولی گزش دویست تا سیصد عدد زنبو باعث فلج شدن دستگاه تنفسی و شاید مرگ است.
📚 اقتصاد مقاوم تر محیط سالم ص۳۱۵
☜【طب شیعه】
🍏 @khorshidebineshan 🌿
سلام شبتان مهدوی
🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله قسمت جدید #کتابمرتضیومصطفی* تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 .• کتابِ مرتضی و مصطفی •. " قسمت۲۲ " |فصل هشتم : عملیات تدمر| { پایان فصل هشتم } ..
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
.• کتابِ مرتضی و مصطفی •.
" قسمت۲۳ "
|فصل نهم : روز تاسوعا پیش عباسم|
...💔...
نیروهای اعزامی برای اولین بار بود که به سوریه می آمدند. لذا فرمانده ی آنها من را به عنوان مشاور انتخاب کرد تا کنارش باشم و از تجربیاتم استفاده کند.
سیدابراهیم که زودتر از من آمده بود، فرماندهی پادگانی در جنوب حلب را بر عهده داشت. آنجا محل تقسیم نیروهای جدید بود. در کنار این، سید، یگان ناصرین را هم تشکیل داد.
چند بار آمارش را از بچههای فاطمیون گرفتم. گفتند در «خانات» است. از جای ما تا خانات چند کیلومتر فاصله بود. همراه یکی از بچهها که با ماشین به آنجا می رفت شدم و به خانات رفتم. آنجا سیدابراهیم را در اتاق فرماندهی پیدا کردم. هر دو از دیدن هم خوشحال شدیم. همدیگر را در بغل گرفته و ماچ و بوسه کردیم.
آن روز سید گفت: «قراره فردا حمله ای داشته باشیم. تو هم میای؟» گفتم: «بچه های خودمون رو چی کار کنم؟» گفت: «مگه قراره کاری کنی؟ بپیچونشون.» اطاعت امر کردم. دیگر مقر نرفتم و شب همانجا ماندم.
صبح اول وقت آماده حمله شدیم. سید داخل ماشین نشسته بود. در ماشین باز و ضبط روشن بود. دستگاه پخش صوت نوحه ی پرشوری می خواند. صدایش هم بلند بود. سید دست چپش را به دستگیره سقف گرفته و با حالی معنوی زیر لب هم خوانی می کرد. من هم از او فیلم می گرفتم. تا رسید به اینجای نوحه:
منم بی تابم، دیدم تو خوابم
میان دشتی از گل های یاسم
عجب دردیه، چه خوش دردیه
ایشاالله تاسوعا پیش عباسم
اینجا رو کرد به من، ۲، ۳، بار زد به سینه اش و با تأکید گفت: «ایشالله تاسوعا پیش عباسم.» بعد هم با شور سینه زنی نوار، سرش را به حالت لذّت، این ور و آن ور می برد.
به او گفتم: «سید! حرفی، صحبتی، چیزی!» گفت: «ایشالله بریم، سالم برگردیم؛ به حق فاطمه ی زهرا، پیروزی از آن ما باشه. طلوع نزدیکه.» اشک در چشمانش حلقه زده بود. ادامه داد: «ایشالله بچهها، رزمندهها همه بیان، بسیجی ها؛ جاشون خیلی خالیه.» گفتم: «شهید نشی تا ما برگردیما» مکثی کرد و گفت: «تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.»
این را که گفت، دست کشید روی چشمانش و اشک ها را پاک کرد. دوباره با نوار هم نوا شد. پرسیدم: «سید! خسته نشدی از این کارها و از این عملیات ها؟» محکم دستش را آورد بالا و گفت: «تشنه تر شدم.»
رفتیم پای کار عملیات «سابقیه». طبق طرح عملیات که «والعادیات» نام داشت، قرار بود مناطق سابقیه، «خلسه» و «زیتان» را آزاد کنیم. سیدابراهیم یگان ناصرین را برداشت و آمد. من مسئولیتی نداشتم و کنار سید بودم. خدا رحمت کند شهید «محمدحسین محمدخانی» معروف به «حاج عمار» را؛ در این عملیات فرمانده محور بود. او خیلی به سیدابراهیم گیر می داد. سید با ناصرین بی ترمز می رفت جلو و می خواست سریع تر خود را به دیوار شهر بچسباند؛ حاج عمار هم دائم می گفت: «احتیاط کنید.» در آن عملیات خیلی خوب پیش روی کردیم و بدون درگیری سابقیه را گرفتیم.
بعد از عملیات سید را برداشتم، آوردم گردان خودمان. به او گفتم: «سید! بیا مخِ این فرمانده ی ما رو بزن که ما رو آزاد کنه، توی عملیات های بعدی هم با شما باشم.» گفت: «غمت نباشه، هر طوری شده، نامه ت رو می گیرم، بیای پیش خودمون.»
رسیدیم مقر. فرمانده بابت این که بدون اجازه او رفته بودم عملیات، از دستم شاکی بود. او با درخواست انتقال من مخالفت کرد و گفت: «ما اینجا نیروی کاربلد نداریم و همه تازه واردند. ابوعلی کمک ماست.» کمی با او صحبت کردیم و در نهایت راضی شد با سیدابراهیم بروم.
ماه محرم بود. دوباره برای عملیات «القراصی» آمدم پیش سیدابراهیم. عملیات بزرگی بود و حاج قاسم شخصاً بر آن نظارت داشت.
شب تاسوعا بود؛ شب قبل از شروع عملیات. یکی از بچهها از سیدابراهیم فیلم می گرفت. به او گفت: «سید! اگه وصیتی داری بگو.» سید گفت: «امشب شب تاسوعاست. درهای رحمت خدا به روی همه بازه. خیلی حال می ده آدم تو روز تاسوعا شهید بشه.» در همین حین، من از راه رسیدم. چند حبه انگور همراه خودم داشتم و دادم به سیدابراهیم. او خورد و گفت: «خودتم بخور.» گفتم: «نمی خورم.» متوجه شد روزه هستم. معمولاً دوشنبهها و پنجشنبهها روزه می گرفتم. گفت: «ای ناقلا! بازم روزه ای؟»
فیلم بردار به سید گفت: «رفیقتم که اومد. حالا اگه وصیتی داری بگو.» سید چند جمله ای صحبت کرد. او را بوسیدم و رفتیم بخوابیم.
سحر از سابقیه حرکت کردیم. آتش تهیه، القراصی را می زد. ما در باغ های زیتون جلو می رفتیم. رسیدیم به دو کیلومتری شهر و داخل یک باغ زیتون در سنگرهایی که آنجا تعبیه شده بود، مستقر شدیم. از همه طرف سمت ما آتش می آمد. نمی دانستیم از کجا می خوریم. در همان سنگرها زمینگیر شده و منتظر فرمان حمله ماندیم.
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 .• کتابِ مرتضی و مصطفی •. " قسمت۲۳ " |فصل نهم : روز تاسوعا پیش عباسم| ...💔... نیروه
حال سیدابراهیم با همیشه فرق داشت. سربند آبی سیدالشهدایی که روی پیشانی بسته بود، خیلی جلوه نمایی می کرد. انگار در دلش آشوب بود. من که طاقت نداشتم او را این طوری ببینم، پرسیدم: «سید! چیزی شده؟ خیلی تو همی!» سکوت کرد و جوابی نداد. آن روز سید زیارت عاشورا را از جیب اش درآورد و بر خلاف همیشه که اذکار و دعاها را زیر لب می خواند، گفت: «بچه ها! اینجا جون می ده یه زیارت عاشورا بخونیم.» زیر آتش خمپاره و گلوله شروع کرد به خواندن: «السلام علیک یا اباعبدالله. السلام علیک یابن رسول الله. السلام علیک یابن امیرالمومنین و ابن سیدالوصیین. السلام علیک یابن فاطمه سیدة نساء العالمین. السلام علیک یا ثارالله...»
حال خوشی داشت. مقداری که خواند، حالش منقلب شد. اشک هایش جاری شد و نتوانست ادامه دهد. داد به یکی دیگر از بچهها بخواند.
کمی بعد، بلند شدیم و حرکت کردیم. رسیدیم به زمین های کشاورزی که دشمن تیرتراشْ ما را می زد. همان جا متوقف شدیم.
شهر القراصی در گودی قرار داشت و دور تا دورش هم ارتفاع بود. هدف ما گرفتن خانه ای بالای یکی از همین ارتفاعات بود که اشراف خوبی بر شهر داشت. به هر نحوی که بود موفق شدیم خانه را بگیریم و آنجا مستقر شویم. حدود ۲۰ نفر داخل حیاط بودیم و ۲۰ نفر هم دور خانه پخش شده بودند. می خواستیم از طریق این خانه روزنه نفوذی به داخل شهر پیدا کنیم. با خانه های ورودی شهر فاصله زیادی نداشتیم؛ حدود ۲۰۰ متر. سیدابراهیم مترصّد این بود که خودش را به این خانه ها برساند. اما این مسیر کاملاً در تیررس دشمن بود و به راحتی ما را می زد. یکی دو بار مانع سید شدم. به او گفتم: «ناسلامتی تو فرمانده گردانی! اگه بری، کی بچهها رو هدایت کنه!»
آتش شدید دشمن به هیچ کس اجازه حرکت نمی داد. در همین حین، یکی از بچهها بدون اجازه، با تمام توان و سرعت، به طرف خانهها دوید. رگبار بود که به طرفش می رفت. اما مورد اصابت قرار نگرفت و سلامت خودش را رساند به دیوار خانههای ورودی شهر. سید خیلی جوش او را می خورد. می گفت: «اگه الان کمکش نکنیم، ممکنه اسیر بشه.» چون به آنجا تسلط داشتیم، به بچهها گفتم: «مواظب باشید دشمن اون رو نزنه.»
در نهایت موفق شدیم از شیار کنار لوله های آب، خودمان را به خانه ها برسانیم و دو خانه را هم بگیریم. حالا فاصله ما با دشمن شده بود ۲۰ متر. دشمن رو به روی مان بود ولی او را نمی دیدیم.
بعد از یک ربع بیست دقیقه، از زمین های چغندر و بادنجان که در بستر گودی رودخانه قرار داشت، به داخل شهر نفوذ کردیم و دیوار اول شهر را گرفتیم. با همین ترتیب، حدود ۲۰ خانه را پاکسازی کردیم. با سیدابراهیم و چند تا از بچهها رفتیم روی پشت بام یکی از خانه ها مستقر شدیم. چند نفر از بچهها هم روی پشت بام خانه ای که با ما ۱۵ متر فاصله داشتند، بودند.
چون دشمن از رو به رو تیراندازی می کرد، تردّد بین این دو خانه میسّر نبود. سیدابراهیم دنبال راه کاری برای نفوذ می گشت. اما ظاهراً راه ها بسته بود. به سید گفتم: «من می رم ببینم از کدوم خونه به طرف مون تیراندازی میشه.» از پنجره یکی از خانه ها وارد آن شدم. با دوربین منطقه را چک کردم. هر چه دید انداختم، سنگر تیربار دشمن را پیدا نکردم. برگشتم سمت همان خانه ای که سیدابراهیم آنجا بود.
همین که داشتم می آمدم، کمیل فریاد زد: «نرو! نرو!» زیاد توجه نکردم. دوباره داد زد: «می گم نرو! سیدابراهیم رو زدن.» چی؟ سیدابراهیم را زدند! آن قدر برایم غیر قابل باور بود که به او گفتم: «چی میگی بابا؟» گفت: «سیدابراهیم رو زدن. نگاه کن، اونجاست.» نگاه کردم. سید دراز به دراز خوابیده بود و چفیه هم روی سرش. واویلا! دنیا روی سرم خراب شد. بی اختیار دویدم طرفش. اولین کاری که کردم، چفیه را از صورتش برداشتم. چهره اش غرق خون بود. سیدم رفت؛ برادرم رفت؛ همه کس ام رفت؛ ظهر تاسوعا بود. یاد چند روز پیش افتادم که سید می زد به سینه اش و می گفت: «ایشاالله تاسوعا پیش عباسم.» بی اختیار روی بدنش افتادم. ضجّه می زدم. سر و صورتش را با ناله و گریه بوسه باران کردم.
...💔...
⚪️ ادامہ دارد ...
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
مداحی آنلاین - نذر رسیدن شما جوونی سینه زنا - جواد مقدم.mp3
11.92M
⏯ #واحد احساسی #امام_زمان(عج)
🍃نذر رسیدن شما جوونی سینه زنا
🍃بارون چشمامون واسه یه لحظه دیدن شما
🎤 #جواد_مقدم
👌بسیار دلنشین
💔 #غروب_جمعه
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺
═══✼🍃🌹🍃✼═══
دعای عهد کم حجم
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان #حضـــرتصاحـــبالـــزمانعج🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🌹 #سلام_بر_حسین_علیهالسلام 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تندخوانی_تصویری #جزء8 قرآن کریم استاد معتز آقایی
حدود۳۰دقیقه
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#سربازان ظهور فرمانده
#منهنوزلبخندفرماندهراندیدم
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
به نیابت از #امامزمان عج هدیه به محضر #جعفرصادق علیه السلام
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 #از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی 39 #فصل پنجم اصلا امام حسین وجود داشت؟ امام علی بود؟ ا
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی 40
#فصل پنجم
خب...
تا همین جا فکر کنم همتون کافر شدید😜
ادامه بدم یا نه ؟
ببینید بچه ها...
من با دین داری تقلیدی مخالفم...
کسی که برای خودش ارزش قائل باشه از صفر میره و باورهاشو خودش میسازه و هیچ چیزش تقلیدی نیست.
من جواب تک تک این شبهات رو میدونم ...اما جواب نمیدم.
میدونی چرا ؟
چون من تلاش کردم و رفتم دنبال شناخت دین.
تو هم باید بری و شبهاتتو برطرف کنی.
اصول دین و عقاید تقلیدی نیست که حالا ،مامان و بابات نماز خون بودن و تو هم نماز خون بشی !
نه!
خدا روز قیامت اصلا قبول نمیکنه که تو تقلیدی جلو رفته باشی!
من سال 93 و 94 و 95 رفتم و باورهامو از صفر شخم زدم و خودم رفتم دنبال شبهاتم و جوابشو پیدا کردم.
اگه میبینید انقدر اعتقاداتم محکمه چون واقعا براش زحمت کشیدم!
شبهاتی که براتون مطرح کردم شبهات خودم بود و برای همشون جواب دارم.
اما عمرا جواب بدم!
😅
خودت برو تلاش کن جوابشو پیدا کن.
وگرنه همون بهتر که کافر باشی و مسلمون تقلید کار نباشی...
ببخشید یکم جدی حرف زدم...
دستنویس های #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 #از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی 40 #فصل پنجم خب... تا همین جا فکر کنم همتون کافر شدید
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
#از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی 41
#فصل پنجم
واقعا دوست ندارم کسی اینجا تقلیدی جلو بره...
اگه واقعا میخوای رشد کنی برو تموم شبهاتتو بنویس و از عالمش سوال کن.
دیگه خود دانی...
برو یه دفتر بگیر شبهاتتو بنویس و یک به یک برو دنبالش.
چرا دنبال جواب سوالاتت نمیری و میگی : بی خیال بابا...
ولش کن.
به خدا عموم بچه ها انقدر اعتقاداتشون ضعیفه که با چهار تا سوال به راحتی کافر میشن.
😏
هه...
این چه جورشه آخه...
باور کن اعتقادات من انقدر محکمه که سه ماه پیش با یه عالم مناظره کردم و شکستش دادم.
وا مونده بود چی بگه...
ولی از بس براش از کتابای خودشون استدالال آورده بودم که گفت : داداش رضا تسلیم...حق با توئه...
🙃😌
میدونی میخوام چی بگم؟
میخوام بگم برو از صفر باورهاتو خودت بساز.
تقلید نکن از کسی.
اینجوری محکم میشی !
باورات ریشه میگیره!
تو جوونی دنبال شبهاتت نری دیگه بعدا که ازدواج کنی حوصلت نمیگیر ه ها !!!
حالا خود دانی....
وقتی میگم کتابای مدرسه و دانشگاه چیزی یاد نمیدن بخاطر همین چیزا میگم...
دستنویس های #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
🔴 آداب و توصیه های حین حجامت
✍به هنگام حجامت، به حالت چهار زانو، بدون کفش، جوراب، عینک و رو به قبله بنشینید. به هنگام حجامت، انگشتر به دست نداشته باشید. قبل از شروع حجامت، سه بار، از خداوند، طلب خیر کنید؛ برای مثال، سه بار بگویید: اَستخیرُ اللّهَ بِرَحمَتِهِ خِیَرَةً في عافیَةِِ
از رحمت خداوند، برای سلامتی، طلب خیر می کنم. قرائت آیت الکرسی، سه مرتبه سوره توحید و تلاوت ذکر صلوات را هرگز فراموش نکنید. سعی کنید در طول حجامت، از پراکندگی حواس بپرهیزید و حتیّ المقدور، مانند هر عمل معنوی دیگری، در این زمان نیز، به تنها شفابخش بیماری ها، یعنی خداوند تبارک و تعالی، توجّه کنید.
قبل از ایجاد خراش ها، دعای ویژه حجامت را تلاوت کنید: بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أعوذ بِالّلهِ الکَریم في حِجامَتي مِنَ العَین فِي الدَّم وَ مِن کُلّ سوءٍ وَ أعلالٍ وَ أمراضٍ وَ أوجاعٍ وَ أسقامٍ وَ اَسئَلُکَ العافِیةَ وَ المُعافاةَ وَ الشِفاءَ مِن کُلّ داءٍ. به نام خداوند رحمان رحیم، در حجامت خویش، به خداوند کریم پناه می برم از انحراف در خون و از تمام بدی ها، بیماری ها، ناخوشی ها، دردها و مرض ها؛ و عافیت و دور شدن مریضی ها و شفای تمام بیماری ها را از تو ( ای خداوند کریم ) درخواست می کنم.
به توصیه حضرات معصومین علیهم السّلام و برای پیشگیری از برخی بیماری ها، به اوّلین خونی که از محلّ حجامت خارج می شود، از سمت راست نگاه کنید.
هنگام مشاهده خون، دعای مخصوص مشاهده خون را تلاوت کنید: اعوذ بِالّلهِ الکَریم مِنَ العَین فِى الدَّم وَ مِن کُلّ سوءٍ فی حجامتی هذه.
☜【طب شیعه】
🍏 @khorshidebineshan 🌿
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
✍امام رضا علیه السلام می فرمایند:
به بیمارانتان چغندر ( برگ چغندر ) بدهید؛ چرا که در آن درمان است و هیچ بیماری به همراه ندارد و هیچ عارضه ای در آن نیست و خواب بیمار را آرام می سازد. اما از خود چغندر بپرهیزید، چرا که سودا را تحریک می کند.
📚 دانشنامه احادیث پزشکی، ج ۲، ص ۳۶۴
☜【طب شیعه】
🍏 @khorshidebineshan 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
كودك نيازمند مهر والدين است
نه دلسوزی آنها...
هر چقدر توان داريد به کودک مهر بورزيد ولي دلسوزي نكنيد چرا كه دلسوزي مانع رشد كودك مي شود.
مثلاً اگر كودك شما قادر باشد خودش غذا بخورد ولي شما به او غذا بدهيد دلسوزي كرده ايد، كودك شما بايد بداند كه با گريه كردن نمي تواند به خواسته هايش برسد و اگر شما به درخواست او که با گريه است، توجه كنيد دلسوزی كرده ايد.
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان 👇
join @khorshidebineshan
چرا کودکان به حرف والدین بی اعتنایی می کنند و به اصطلاح "کر" می شوند؟
🔻عوامل سبب ساز:
۱. والدینی که زیاد حرف می زنند! والدینی که مرتب به فرزندانشان امر ونهی می کنند، و بکن! نکن! های مکرر دارند.
👈 برای کاهش این وضعیت تمرین کنید و حرف های خود را در طول روز بشمارید. چند حرف غیرضروری میان شما با فرزندتان رد و بدل می شود؟!
۲. والدینی که حرف می زنند، ولی اگر کودک بی اعتنایی کرد پیامد طبیعی یا منطقی خاصی برای آن وجود ندارد. (منظور تنبیه نیست.)
۳. کودک می داند که والدینش تکرار خواهند کرد، پس لازم نیست او به حرف آنها گوش کند. به یاد داشته باشید: اگر حرف اول مفید نبود، حرف دوم مضر است!
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
سلام شبتان مهدوی
🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله قسمت جدید #کتابمرتضیومصطفی* تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 .• کتابِ مرتضی و مصطفی •. " قسمت۲۳ " |فصل نهم : روز تاسوعا پیش عباسم| ...💔... نیروه
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
.• کتابِ مرتضی و مصطفی •.
" قسمت۲۴ "
|فصل نهم : روز تاسوعا پیش عباسم|
{ پایان فصل نهم }
...💔...
شیخ محمد آمد و گفت: «ابوعلی! بلند شو. بچهها همه دارن نگاه می کنن، پاشو. بعدِ سید کار دست توئه، پاشو.» اصلا نمی فهمیدم چه می گوید. روی بدن سید افتاده بودم و زار می زدم. با نهیب و تشر شیخ محمد به خودم آمدم که گفت: «ابوعلی! پاشو خودت رو جمع کن. روحیه بچهها رو بیشتر از این بهم نریز! والله به خدا اگه سید راضی باشه تو این طوری می کنی!» بلند شدم، اما حالم عوض نشد. شیخ محمد که دید من بلند شدم، سریع رفت پیش بچهها.
با زحمت جنازه ی سیدابراهیم را انداختم روی کولم. پاهای سید روی زمین کشیده می شد. اشک می ریختم و او را می آوردم عقب. ۷۰، ۸۰ متر که آمدم، نفس ام برید. اما اگر او را زمین می گذاشتم، ممکن بود دیگر نتوانم بلندش کنم. دغدغهام نیفتادن جنازه سید دست دشمن بود. به دیوار تکیه دادم و نفس گرفتم. هر طوری بود او را به اولین خانه ای که در القراصی گرفته بودیم و محل لجستیک مان شده بود، رساندم.
تا غروب جنازه سید همان جا ماند. بعد از تاریکی هوا او را پتوپیچ کردیم، فرستادیم عقب؛ اما خودمان همان جا ماندیم.
نیروهای کمکی از سمت راست آمدند. با فشاری که به دشمن وارد آوردیم، آنها را مجبور به عقبنشینی کردیم.
بعد از گرفتن القراصی و تحویل آن به نیروهای جدید، برگشتیم عقب. اما من دیگر دل و دماغ نداشتم. همین جور بی خود اشک ام می آمد و نمی توانستم جلوی آن را بگیرم. بچهها خیلی دلداری ام می دادند؛ اما داغ سید خیلی برایم سنگین بود.
یک هفته بعد از شهادت سید، حاج قاسم به مقر ما در یک مدرسه آمد. آن روز فرمانده تیپ من را به حاج قاسم معرفی کرد و گفت: «هر جا سیدابراهیم بوده و می رفته، ابوعلی هم دنبالش بوده است.» همان روز من به عنوان جانشین سیدابراهیم معرفی شدم و فرماندهی یگان ناصرین به من سپرده شد.
حاج قاسم در سخنرانی آن روزش برای بچهها، از سیدابراهیم یاد کرد و گفت: «من آن زمان در دیرالعدس دیدم یک صدای خیلی برجسته ای می آید؛ سیدابراهیم صدرزاده خیلی صدای مردانه ای داشت، مثل داش مشتی های تهرانی. من او را نمی شناختم. وقتی از پشت بی سیم حرف می زد، گفتم: «او کیست که از تهران آمده و در تیپ فاطمیون جای گرفته است.» حسین [بادپا] گفت: «سیدابراهیم.» وقتی از دیرالعدس برمی گشتیم، از حسین [بادپا] سؤال کردم: «این سیدابراهیم کیست که با این صدای بلند و مردونه صحبت می کرد؟» سید را نشان داد [و] گفت: «این.» یک جوان رشید، باریک که خیلی تو دل برو بود و آدم لذت می برد که نگاهش کند. من واقعا عاشقش بودم. پرسیدم: «چطور به اینجا آمده است.» [گفتند:] این جوان چون ما راه نمی دادیم بیاید، رفت مشهد و در قالب فاطمیون و به اسم افغانی ثبت نام کرده و به اینجا آمده بود؛ زرنگ به این می گویند. زرنگ به من و امثال من نمی گویند. زرنگ فردی نیست که به دنبال مال جمع کردن و گول زدن مردم است. زرنگ و با ذکاوت شخصی است که فرصت ها را به این شکل به دست می آورد. زرنگ یعنی کسی که فرصت ها را به نحو احسنت استفاده می کند. چرا وی این کار را کرد، چون خیلی قیمت دارد. خدا کسی را که در راهش جهاد می کند، دوست دارد. فَضَّلَ اللّهُ المجاهدینَ عَلَی القاعِدینَ أَجرًا عظیمًا. اگر کسی را خدا دوست داشته باشد، محبت، عشق و عاطفه اش را در دل ها آکنده می کند. امثال سیدابراهیم در خیابانهای تهران بسیارند، اما آن چیزی که سیدابراهیم را بسیار عزیز کرد، این مسأله بود.»
من شعری درباره سیدابراهیم سروده بودم که آن روز جلوی حاج قاسم خواندم:
ظهر تاسوعا میان کربلای دیگری
در ره عشق حسین دیدم که بی پا و سری
خوب دیدم عشق در قلب تو غوغا می کند
دشمن بی دین ز احساس ت پروا می کند
خوب دیدم مصطفی عباسِ زینب می شود
روز روشن بر همه تکفیریان شب می شود
ای برادر مصطفی ای سرو قامت ای رشید
ای نگهبان حرم ای مرد میدان ای شهید
خوب دیدم چهره ات یک لحظه غرق نور شد
ظهر تاسوعا خدایا چشم دنیا کور شد
از رشادت های تو هر چه بگویم من کم است
ذکر عشق تو به بی بی روی دردم مرهم است
گفته بودی اربعین پای پیاده کربلا
آه سید، رهسپارم می روم من تو بیا
وعدهی دیدار ما ای جان من ای مصطفی
اربعین در کربلا در کربلا در کربلا
این خوابی بود که سیدابراهیم دیده بود. یک بار که با شیخ محمد دور هم نشسته بودیم، سید گفت: «ابوعلی! دیشب خواب دیدم با هم پیاده داریم می ریم کربلا.» خیلی انتظار تعبیر خواب سید را می کشیدم.