29.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 #طبق_برنامه_یکشنبه_ها:
🎉#خلاقیت
🔴 10 ترفند هنری و رنگارنگ برای سرگرم شدن کودکان در خانه
🌹
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 #طبق_برنامه_یکشنبه_ها:
📽#انیمیشن
🇮🇷 #پند_پارسی
🔶 این قسمت : درس زندگی
🌹 #کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅تدابیر قبل از بارداری رحم سرد
✍اگر خانمی مزاجی سرد داشت و تخمدان و رحم او نیز به سمت سردی رفته باشد و علائمی مانند اختلال قاعدگی (دیر به دیر عادت ماهانه شدن)، ترشحات سفید و پنیری شکل، پریود دردناک (فقط مختص این سوء مزاج نیست) و به شکل لخته و تیره، دردهای شدید و اسپاسم در شکم و کمر و ناحیه لگنی، میل جنسی پایین، ارضا نشدن و درد هنگام نزدیکی را نشان بدهند، بایستی دستوراتی را رعایت کنند.
مانند پرهیز از سردیجات و چیزهای ترش و آبکی به خصوص در فصل سرد، بستن و گرم نگه داشتن کمر و باسن و خوردن گرمیجات در حد متعادل مانند گوشت بره، انجیر، مویز، عسل، استفاده از روغن های موضعی مانند روغن های سیاه دانه و یا بابونه زیر شکم و پهلوها و کمر و بستن آن با سلفون و شال...
نشستن روی سنگ یا آجر داغ، بستن کمربندی از پارچه حاوی نمک داغ به کمر، نشستن در محلول ولرم جوشانده بابونه یا آب نمکی که خیلی غلیظ نباشد، بادکش گرم منطقه رحم و تخمدان ها در پایین کمر و شکم. همه این موارد می توانند به گرم کردن رحم و تخمدان و بردن آن به سمت اعتدال کمک کنند.
☜【طب شیعه】
🍏 @khorshidebineshan 🌿
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 درمان #سرگیجه
🎙حکیم حسین خیراندیش
☜【طب شیعه】
🍏 @khorshidebineshan 🌿
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا 🔷از تبریز تا دمشق/قسمت نونزدهم 🔹همه مان را رنگ کرد و رفت.! هیچ وقت "ا
🔴سیری بر زندگی محمودرضا
🔷از تبریز تا دمشق/قسمت بیستم
🔹مهیای نبرد نهایی
اهل مطالعه بود.مخصوصا در مورد بیداری اسلامی و مسائل مربوط به آن، هر کجا چیزی پیدا می کرد، حتما می خواند مثل کتاب یا مقاله های تحلیلی روزنامه ها و پایگاه های خبری تحلیلی. وقت هایی که با هم از تهران به سمت اسلامشهر می رفتیم، توی ماشینش سر صحبت را باز کردم تا حرف بزند. وقتی حرف می زد با دقت گوش می دادم. حتی سعی می کردم بعضی از حرف هایش را حفظ کنم! مثل همیشه بحث کشیده میشد به اتفاقات کشورهای منطقه مثل سوریه و عراق و بحرین.
حرفهایش مثل تحلیل های ژورنالیستی یا نظر کارشناسان برنامه های تلویزیونی نبود، یادم هست که می گفت بحث های تلوزیون درباره ی سوریه به دور از واقعیت است. می گفت واقعیتی که آنجا می گذرد، غیر از این حرف هاست. هر چند تحلیل های مطبوعاتی را می خواند و من هم خواندن مطالب بعضی تحلیل گر ها مثل سعدالله زارعی را توصیه می کرد، ولی ببشترین استناد را درباره ی بیداری اسلامی به سخنرانی های آقا می کرد. گاهی نظر خودش را هم می گفت. یک چیز خاصی که توی حرف های محمودرضا بود این بود که هر چه درباره ی بیداری اسلامی می گفت، بدون استثنا به ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) ربط پیدا میکرد. یک بار پشت فرمان گفت:《به نظر من این دست خداست که ظاهر شده و دارد دیکتاتورهایی را که حکومتشان مانع ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) است یکی یکی از سر راه بر میدارد.》 ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) و مبارزه برای حکومت آن حضرت، اصلی ترین حرفی بود که محمودرضا توی بحث هایش می زد و مدام هم تکرارش می کرد.
✍به روایت"احمدرضا بیضائی"
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
ادامه دارد...
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🔴سیری بر زندگی محمودرضا 🔷از تبریز تا دمشق/قسمت بیستم 🔹مهیای نبرد نهایی اهل مطالعه بود.مخصوصا در م
🔴سیری بر زندگی آقا محمودرضا
🔷از تبریز تا دمشق/قسمت بیست و یکم
🔹خوف تکفیر از سپاه خمینی
یک بار عکس هایی را که خودش آنجا از دیوار نوشته های تکفیری ها ورزمندهای ارتش سوریه گرفته بود نشانم داد.بین آنها عکس یکی از رزمنده های ایرانی بودکه داشت شعاری به زبان عربی روی دیوار می نوشت.به این عکس که رسیدیم محمودرضا گفت:این بعد از نوشتن شعار،زیرش نوشت:《جیش الخمینی فی سوریا》.این را که گفت زد زیر خنده.گفتم:《به چی میخندی؟》گفت:《تکفیری ها از ما و نام امام خمینی(رحمه الله علیه)خیلی میترسند.》بعد تعریف کرد که:《یک روز در یکی از محلاتی که اهالی اش آنجا را ترک کرده بودند،متوجه پیرمردی شدیم که سرگردان به این طرف و آن طرف میدوید.رفتیم جلو و پرسیدیم چه شده؟گفت پسرش مجروح است و در خانه افتاده،ولی کسی نیست که کمک کند.باتعدادی از بچه ها رفتیم داخل و دیدیم پسرش یکی از همین تکفیری هاست.هیکل درشت،ریش بلند و لباس چریگی به تن داشت.یک گوشه افتاده بود و خون زیادی از پایش رفته بود.تا متوجه ما شد شروع کرد به داد و فریادکردن و هرچه از دردهانش درآمد نثارماکرد!همینطور که داشت فریاد میزد و بدبیراه میگفت،یکی از بچه ها رفت نزدیکش وتوی گوشش گفت:میدانی ما کی هستیم؟ماایرانی هستیم.این را که گفت دیگرصدایی از طرف درنیامد!》
✍به روایت"احمدرضا بیضائی"
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
ادامه دارد...
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
سلام روزتان مهدوی
🌹۵ صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله قسمت جدید #معجزهزندگیمن* تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 #معجزه_زندگی_من #نویسنده_رز_سرخ #قسمت_دهم رفتم بالا سرش و اروم گفتم بفرمایید
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_یازدهم
هر کاری میکنم خوابم نمیبره
چند ساعتی میشه که خانواده موسوی رفتن.
فکرم درگیره پیشنهاد زینبه همون لحظه جوابی بهش ندادم، گفتم فکرامو که کردم بهش خبر میدم
انگار علی خبر داشت زینب از من کمک خواسته🤔😕☹️
موقع رفتن که به اصرار مامان به خاطر ریختن شربت ازش عذر خواهی کردم😒😒
برخلاف همیشه که به زمین زل میزنه چند ثانیه معنی دار نگام کرد و آروم گفت:اتفاق خاصی نبود، نیازی به عذرخواهی نیست...
خودم قصد عذر خواهی از اینو نداشتم اصلا
ولی مگه میشه از دستور مامان سرپیچی کرد...😅😅
نمیدونستم چیکار کنم
هم رو بچه ها حساسم و نمیتونم ناراحتی و دردشونو تحمل کنم😔😔
هم از علی خوشم نمیاد اخلاقاش عصبیم میکنه حس میکنم خیلی خودشو میگیره...
نمیتونم حضورشو تحمل کنم
اخم کردن هاش به من، نگاه نکردن هاش...
انگاری منو لایق هم صحبتی نمیدید، هر چند دورادور خبر دارم که رفتار و ظاهر منو قبول نداره اصلا...😒
هه... اصلا مهم نیست چی دربارم فکر میکنه
من هر جور که دوست داشته باشم رفتار میکنم
ولی کاراش عجیب رو مخمه...
فکرنمیکنم مامان و بابا مشکلی داشته باشن تازه کلی هم خوش حال میشن
یه دلم میگفت تو به علی چیکار داری آخه؟؟
برو کمکتو بکن، چرا بهونه میاری
یه دلمم میگفت بیخیال
تو نری از یکی دیگه کمک میخواد...😐
اصلا اگه خیلی مشتاقه خودش یه جوری براش وقت بزاره زبانم یادش بده...
انقدر فکر کردم سر درد گرفتم
صبح با حسین مشورت کنم ببینم اون چی میگه...
_صبح همگی بخیر😁😍
حسین_ به به حلما خانم 😜
چی شده که صبح زود بلد شدی؟
حلما_یه جور میگی انگار همیشه تا لنگ ظهر خوابم😒
حسین_ هستی دیگه... 😕
مگه نه مامان؟
مامان_ دخترمو اذیت نکن بچه
بعد چند هفته خواسته دور هم صبحونه بخوریم مگه نه دخترم؟
خدا منو ببخشه😭
این مدت انقدر تو خودم بودم و به دیگران توجه نداشتم اصلا متوجه مامان نبودم که چقدر نگرانمه
و سعی میکنه حال و هوای منو عوض کنه...
یه بوس آبدار از لپ مامان کردم و گفتم : بله مامان گلم😍😍💋
گفتم دور هم صبحونه بخوریم...
راستی بابا رفت؟
حسین_ اره کار داشت زودتر رفت منم 1ساعت دیگه باید برم.
حلما_آهان
فقط قبل اینکه بری میخواستم چیزی باهات درمیون بزارم...
حسین چشمکی زد و گفت : باشه خواهری
حالا صبحانتو بخور اول
باشه ای گفتم و مشغول شدم اینم مشکوک میزد ها انگار میدونست قراره چی بگم
_داداشی میای اتاقم؟
حسین_ برو خواهری الان میام ببینم چیکارم داری😉
رفتم اتاقم و درو باز گذاشتم
حسین هم چند دقیقه بعد اومد و کنارم نشست
حسین_ خب بگو ببینم چی فکرتو مشغول کرده؟
تموم حرفای زینب رو براش بازگو کردم و منتظر نگاهش کردم
_میگی چیکار کنم ؟🤔🤔
حسین_اگه ادم در راه خدا کمکی از دستش برمیاد چرا انجام نده؟😕
تو هم که یه مدته همش خونه ای و بیکاری
هم یه ثوابی کردی هم سرت گرم میشه
ولی قبلش من با علی حرف میزنم
اول باید مطمعن شم که مشکلی برای تو پیش نمیاد
اگه خیالمو راحت کنه
که از نظر من مشکلی نداره
خودت چی فکر میکنی حلما؟
_بدم نمیاد امتحانی هم شده یه بار برم کمک ...🙁
حسین- من باعلی صحبت میکنم ببینم چجوریاس😊
بلاخره تو باید از وقتت استفاده کنی چه کاری بهتر از کمک
حلما_اوهوم درست میگی فقط نمیدونم حوصلم بکشه یانه 😢
حسین_امتحانش که ضرر نداره 😉
حسین درست میگه قبول میکنم فوقش اگه اذیت شدم دیگه نمیرم☹️
هرچی باشه بهتر از خونه نشستنه...
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 #معجزه_زندگی_من #نویسنده_رز_سرخ #قسمت_یازدهم هر کاری میکنم خوابم نمیبره چند سا
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_دوازدهم
حسین با علی صحبت کرد
قرار شد هفته ای دو روز بریم من به حسن زبان یاد بدم و برای این که من تنها نباشم زینب هم قراره بیاد باهام امیدوارم بتونم از پسش بربیام...
حسین_حلماااا
_بلهه همینجام چرا داد میزنی😂
حسین_شرمنده ندیدمت خانوم کوچولو😉
_خو حالا چیکارم داری؟
حسین_علی قرار شد ساعت 4با زینب خانوم بیان دنبالت
فقط... سعی کن یه لباس ساده بپوشی
حلما_😳چرا اونوقت نکنه علی آقا فرمودن لباس من مناسب نیست😒😒بچه پرو
حسین_باز زود قضاوت کردی حلما😕😕 اون بنده خدا اصلا نگاه میکنه ک بخواد نظربده
جایی که دارین میرین یه محله فقیر نشین هستن خانواده حسن وضع مالی خوبی ندارن نمیخوام جوری بری که جلب توجه کنه😕😕😕 مهمونی که نمیخوای بری
گفتم حواست باشه مثل وقت هایی ک با دوستات میری بیرون نیست متوجه ای که چی میگم؟
وای خدا من چه احمقم از بی فکری خودم شرمنده میشم
_متوجه شدم😞
حسین_خب حالا قیافت رو آویزون نکن خواهری با من کاری نداری؟
حلما_نه داداشی 😘
قضیه رو وقتی با مامان و بابا مطرح کردم کلی خوش حال شدن
میدونم از این بابت که قراره بیشتر وقتمو با زینب بگذرونم خیلی خوش حالن اما راستش خودم خیلی از این بابت راضی نیستم ... دوستایی که تا حالا باهاشون صمیمی بودم همه هم تیپ نگین و سپیده هستن سخته بخوام با یه دختره چادری و... صمیمی بشم البته زینب خیلی مهربونو خونگرمه نمیدونم شاید مشکل از منه😕😕 امتحانش که ضرر نداره یه مدتی رو هم اینجوری میگذرونم
میرم داخل اتاقم آماده شم یه ساعت بیشتروقت ندارم
خب به گفته حسین باید لباس ساده بپوشم☹️
مانتو مشکی که قدش تا زانو هست رو انتخاب میکنم با شلوار جین سرمه ای شال هم رنگ شلوارمم برمیدارم
خب یه کوچولو هم آرایش میکنم😁😁 به من چه که اون پسره خوشش نمیاد والا من بردل خودم آرایش میکنم
کارم که جلو آیینه تموم شد وسیله هایی که لازمم میشه رو میزارم تو کولم میرم از اتاق بیرون
مامان_حلما جان داری میری
حلما_نه هنوز عشقم اماده شدم زینب برسه زنگ میزنه
مامان_اهان😕دختر یکم شالتو بکش جلو تمام موهات معلومه زشته داری بااونا میری
حلما_ وااا مامان ینی چی من همینم به اونا چه ربطی داره😒😒
مامان_😕😕 یکم از زینب یاد بگیر ماشالا چقدر حجابش کامله
حلما_من زینب نیستم😒به نظر من که حجابم خیلی هم خوبه
اههه مامان شد یه بار تو به حجاب من گیر ندی
گوشیم زنگ میخوره زینبه برای خاتمه دادن به بحث تکراری کمی شالمو میارم جلو
خوب شد الان مامان؟ راضی شدی من برم؟
مامان_برو در پناه خدا
....
از در میام بیرون اون پسره پشت فرمون نشسته زینب هم از ماشین پیاده شده داره با یه لبخند منو نگاه میکنه با این که همیشه باهاش مقایسه میشم ولی تهه دلم حس خوبی دارم بهش حس میکنم محبتاش واقعیه
_سلااااام😊
زینب_سلام خوشگل خانوم😍
_چاکریم بانو 😉
زینب_سوار شو بریم عزیزم
_باااشه برویم
نشستم تو ماشین دیگه چاره ای نیست باید به این پسرم سلام بدیم
_سلام
بدون این که نگاهم کنه سلام میده شروع کرد به رانندگی
پخش ماشین رو روشن کرد اوووه اووه مداحی گذاشته مگه شهادته
_اوووم زینب جون
زینب_جونم عزیزم
_میگما شهادتی وفاتی هست ماخبر نداریم؟
زینب_🤔نه حلما جونم چطور؟؟؟؟
_اخه دیدم مداحی گذاشتین گفتم شاید شهادته 🙁🙁
زینب_😂 نه عزیزدلم منو علی تو ماشین که میشینم بیشتر مداحی و این چیزا گوش میدیم اینا بهمون آرامش میده تا آهنگای دیگه☺️
حلما_😐😐 عجب ولی من که اینارو گوش میدم دلم میگیره.
زینب_الان عوضش میکنم که دل شما هم نگیره😘
یه آهنگ از حامد همایون گذاشت
دیگه تو مسیر حرف خاصی زده نشد منم سرمو تکیه دادم به شیشه و به موسیقی که پخش میشد گوش میدادم
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان #حضـــرتصاحـــبالـــزمانعج🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🌹 #سلام_بر_حسین_علیهالسلام 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺
═══✼🍃🌹🍃✼═══
دعای عهد کم حجم
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تندخوانی_تصویری #جزء8 قرآن کریم استاد معتز آقایی
حدود۳۰دقیقه
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#سربازان ظهور فرمانده
#منهنوزلبخندفرماندهراندیدم
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
به نیابت از #امامزمان عج هدیه به محضر #جعفرصادق علیه السلام
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
چقدر به دوستانم که مادرانی دوست داشتنی، مهربان و حمایت کننده داشتند، غبطه می خوردم و چقدر عجیب بود که آنها به مادرانشان وابسته نبودند ...
نه دائم بهشان تلفن می زدند، نه همیشه به ملاقاتشان می رفتند، نه خوابشان را می دیدند و نه زیاد ازحد بهشان فکر می کردند.
ولی من در طول روز بارها مجبور بودم فکر مادرم را از ذهنم برانم و حتی امروز که ده سال از مرگش می گذرد، اغلب پیش می آید که بی اختیار به سمت تلفن می روم تا با او تماس بگیرم.
اوه همه این ها به لحاظ منطقی برایم قابل درک است.
سخنرانی ها درباره این پدیده کرده ام. برای بیمارانم توضیح می دهم کودکانی که مورد بدرفتاری قرار می گیرند،
اغلب به سختی از خانواده ی ناکارمدشان جدا می شوند، در حالی که کودکان والدین خوب و مهربان، با تعارض کمتری از آنها فاصله می گیرند.
اصلا مگر یکی از وظایف والدین، قادر ساختن کودک به ترک خانه نیست؟
👤 اروین د. یالوم
📚 مامان و معنی زندگی
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان 👇
Join @khorshidebineshan
تحریک حس شنوایی
امروز بچه های ما در معرض صداهای صنعتی اند. خودمون متوجه نیستیم که این صداها با ما چکار میکنه و با بچه ها به طریق اولی چه میکنه.
صدای ماشین ها، گاز دادن ها، بوق زدن ها، صدای صنعتی در فضای خانواده، جارو برقی، صدای بالای تلوزیون، صدایی که در فیلم ها هست، تیر اندازی ها ، سرو صداها. همه ی اینها تحریک نامناسب برای شنواییه.
کودک باید در معرض صداهایی قرار بگیره که ساختار شنواییش برای اون صدا هماهنگه. اگر کم دریافت بکنه مسائل خودشو داره و اگر بیش از حد دریافت کنه معایب خودشو داره. همه ی اینها باید در حد تعادل باشه.
صداهای سفید، صداهای طبیعت در حد تعادل اند چون جزئی از نظام آفرینش و هستی اند، چیزی در آن اضافه نشده، بشر در آن صداها دخالت نداره. صداهایی مثل صدای پرنده، صدای آب، صدای آبشار، صدای باد، صدای گفتگوهای مردم، "صدای همهمه این بد نیست ولی نعره کشیدن بداست."
هرصدایی در هر دامنه ای یک فرکانس داره یک اتصال سیناپسی ایجاد میکنه. در طبیعت صداهای درست و صحیح هست فقط ما باید کودک را در معرض این صداها قرار بدهیم.
join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
آرامش را مرد به زن می بخشد
و زن آن را در خانه و بین ڪودڪان
تقسیم میڪند...
👈و دوباره به مرد باز میگرداند.
آرامـــش را به هم هـــدیه دهید💝
برای ایجاد آرامش در خانه
کمی "مـحبت"خرج ڪنید...💞
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
#آرامش
#محبت
🟣حدیث زندگی
💠امام علی (ع) میفرمایند:
عَلَیکُم بِالسَّخاءِوَحُسنِالخُلقِفَإِنَّهُمایَزیدانِالرِّزقَوَیوجِبانِالمَحَبَّةَ.
به یکدیگر هدیه بدهید تا محبّت را در میان خود بیفزایید.
📌غررالحکم ۴/۳۰۴/۶۱۶۱
#هدیه
#محبت
#همسرانه
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
سلام روزتان مهدوی
🌹۵ صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله قسمت جدید #معجزهزندگیمن* تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 #معجزه_زندگی_من #نویسنده_رز_سرخ #قسمت_دوازدهم حسین با علی صحبت کرد قرار شد هفته
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
#معجزه_زندگی_من
#معجزه_زندگی_من
#قسمت_سیزدهم
ماشینو جلوی یه خونه قدیمی ساخت نگه داشت
فک کنم همین خونس...😑😑
زینب_ساعت 6 میای دنبالمون داداش؟
علی_آره خواهری😉
دیگه برین من جایی کار دارم، کارم تموم شد میام دنبالتون
مواظب خودتون باشید
کاری داشتی تماس بگیر
زینب_ باشه داداش❤️
پس ما میریم ،فعلا خداخافظ
بریم حلما
زیر لب خداحافظی گفتم و پیاده شدم...
زینب زنگ درو زد و منتظر شدیم
صدای دختر بچه ای رو شنیدم که میگفت :الان میام...
حلما_فکر کنم زنگ در حیاط خرابه...
زینب _آره یه مدتیه خراب شده
خونه خیلی قدیمیه و نیاز به بازسازی داره...
متاسفانه فعلا شرایط بازسازی خونه رو ندارن...😞😞
همین اومدم جواب زینبو بدم دختر کوچولو درو باز کرد
اخی چه دختر ناز و مظلومی
فکر کنم 6_7 ساله باشه...
زینب_سلام هدیه جونم
خوبی خاله؟ 😍😘
هدیه_سلام خاله جون☺️😘
دلم براتون یه ذره شده بود
کل هفته رو منتظرتون بودم...
زینب هدیه کوچولو بغل کرد و تو گوشش گفت شرمنده خاله
فرصت نشد زودتر بیام
ببخش خاله جونم
هدیه_همین که دیدمتون خوشحال شدم...
فکر میکردم دیگه نمیایین☹️
زینب_ مگه میشه من دیدن شما خوشگل خانم نیام؟ 😍
ببین دوستم هم اوردم پیشت
و با دست به من اشاره کرد
حلما_ سلام خانم کوچولو
تو چقدر نازی😍😍😍
هدیه_ سلام
شما همون خاله ای هستین که میخواد به داداشم تو درسا کمک کنه؟
حلما_اره عزیزم😉❤️
حالا بریم تو که مشتاق دیدم خان داداش شما شدم😉
هدیه_ وای ببخشید بفرمایید داخل...
دنبال هدیه کوچولو رفتیم داخل
خونه از اونی که فکر میکردم قدیمی تر بود ، یه حیاط کوچیک داشت با یه حوض کوچولو که توش ماهی قرمز دیده میشد
شبیه خونه مادر بزرگا بود فقط خیلی کوچیک بود و معلوم بود که نیاز به بازسازی اساسی داره
هدیه جلو تر از ما رفت تو و مارو دعوت به داخل میکرد
با این که خیلی کوچیک بنظر میرسه
ولی معلومه تربیت خوبی داشته که انقدر مودب و فهمیدس...
خونه مرتب و ساده ای داشتن
ساده که چه عرض کنم خونه تقریبا خالی بود...
دلم کباب شد 😔😔😔
معلومه زندگی سختی دارن...
زینب_ حسن اقای گل کجاست خاله جون؟
هدیه _ رفته میوه بخره خاله😊
زینب_ عه خاله ما که غریبه نیستیم
هر چی به مامانت میگم گوش نمیده که...
مامان سرکاره هدیه؟🤔🤔
هدیه_ بله خاله
اصلا خونه نیست، همش کار میکنه
دوباره هم مریض شده خاله 😢😢
یکم مکث کرد و با بغض گفت: حالش خوب میشه خاله؟
زینب_ اره خاله جونم
من براش داروهاشو اوردم بخوره زودی خوب میشه...
حالا واسه خاله یه لیوان آب میاری؟
هدیه بله ای گفت و به سمت آشپزخونه رفت
خیلی ناراحت شدم، زینب هم از قیافش معلومه که ناراحت شده😔
حلما_زینب مامانشون مریضه؟
باباشون کجاست؟😑🤔
زینب_ حلما بعدا که رفتیم برات تعریف میکنم فعلا چیزی نپرس
با سر به هدیه اشاره کرد
راست میگفت جلو بچه نمیشه حرف زد
زنگ درو زدن ، هدیه با خوشحالی گفت : اخ جون داداشم اومد 😍و رفت درو باز کنه
سعی کردیم خودمونو جمع و جور کنیم که حسن متوجه ناراحتی ما نشه، پسر بچه هست دیگه غرور داره...
دوست ندارم فکر کنه با ترحم نگاهش میکنیم
حسن کوچولو یاالله گویان داخل شد
شاید سنی نداشته باشه ولی مرد بارش اوردن ...
سر به زیر سلام کرد و خوشامد گفت
خستگی از صورتش پیدا بود😞😞😞
زینب_ خسته نباشی حسن جان
بیا بشین یکم خستگیت در بره
که زود شروع کنین تا علی نیومده
حسن_چشم ، الان میام خدمتتون
یکم بعدش با سبد میوه برگشت و ما برای اینکه ناراحت نشه هر کدوم یه میوه خوردیم چون دیر کرده بود سریع رفتیم سراغ درساش و با نگاه کردن به کتابش فهمیدم باید درسشون کجاباشه و چه مطلبی آموزش بدم.
.
.
.
پسر زرنگی بود، زود مطالب رو یاد میگرفت
زینب هم بیرون با هدیه مشغول بود
تا چشم به هم بزنیم ساعت 6 شدو علی اومد دنبالمون... فکر نمیکردم انقدر خوش حال شم بابت کاری که میخوام انجام بدم همونجا باخودم تصمیم گرفتم هر کاری که از دستم برمیاد براشون انجام بدم..
با حسن و هدیه دوست داشتنی خدافظی کردیم و راه افتادیم...
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 #معجزه_زندگی_من #معجزه_زندگی_من #قسمت_سیزدهم ماشینو جلوی یه خونه قدیمی ساخت نگه
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_چهاردهم
تو ماشین حرف خاصی زده نشد دیگه جلوی علی درباره زندگی هدیه و حسن نپرسیدم گذاشتم سر فرصت کلی سوال اومده تو ذهنم 😔😔 رسیدیم جلو درمون
علی_حلما خانوم خیلی زحمت کشیدین. ممنون که قبول کردین به حسن کمک کنید
عه این پسره حرفم میزنه😂 لبخندمو جمو جور کردم وگفتم
_خواهش میکنم کاری نکردم😊
زینب_خودت خبرنداری کلی ثواب کردی خواهر😍
حلما_از ثوابش خبرندارم ولی واقعا حس خوبی پیدا کردم که تونستم کاری انجام بدم😊 ممنون از پیشنهادجفتتون
باهاشون خدافظی کردم و رفتم سمت خونه
.
.
.
حلما_سلاااام من اومدم☺️
مامان_سلام دخترم خسته نباشی😘
حلما_مرسی مامانِ گلم حسین و بابا نیومدن؟
مامان_نه هنوز . بیا تعریف کن ببینم چطور بود
حلما_چشم برم لباسامو عوض کنم میام برات تعریف میکنم😢
مامان_باشه
اومدمتو اتاقم لباسامو عوض کنم همش چهره ناز هدیه میومد جلو چشمم ای خدا چقدر مظلومن حسابی فکرمو درگیرکردن این دوتا بچه😭😭😭
رفتم پیش مامان نشستم
_وای مامان نمیدونی چقدر این دوتا بچه دوستداشتنی بودن
مامان_دوتا؟
_اوهوم حسن یه خواهرکوچیک تر از خودشم داره اسمش هدیس خیلی مظلومن😢😢
حسن هم با سن کمش مثل مردا میمونه انقدر پختس کلییی هم باهوشه با یه بار توضیح دادن سری مطلبو میگرفت نمیدونم چرا انقدر عقبه از هم سناش. مامان خیلی خوش حالم دارم کمکشون میکنم 😍😍😍
مامان_منم خوش حالم که داری کار خیر انجام میدی
یکم دیگه با مامان صحبت کردم هنوز حسین و بابا نیومدن اووووه من از کیه میخوام زنگ بزنم با سپیده صحبت کنم بااین که ازکارش خیلی ناراحتم اما دوست ندارم کسی از خودم دلگیر باشه بخاطر جواب ندادنام تو این مدت حسابی از دستم ناراحته حالا که حسین نیست بهترین موقس میرم تو اتاقمو شمارشو میگیرم
بعد چندتا بوق جواب میده
سپیده_علیک سلام حلما خانوم😒
_سلام سپیده گلی خوبیییی
سپیده_بدنیستم ولی انگار تو خیلیی خوبی 😏 اصلا ازت انتظار نداشتم جوابمو ندی اینهمه وقت
حلما_سپیده خودت که میدونی بعد قضیه تولد حسین حسابی بهم گیر میداد اون شبم کلی عصبانیی بود نمیتونستم رو حرفش حرف بزنم خودم هم حس بدی داشتم 😒😢تازه ازتوام ناراحت بودم که نگفتی قاطیه
سپیده_ایییش خب حالا مگه چیشد یه مهمونی قاطی این حرفارو نداره که اگه میگفتم بهت نمیومدی خب
حلما_😕😕😕اگه از قبل بهم میگفتی و نمیومدم اینجوری نمیشد که حسینم انقدر حساس نمیشد😏
سپیده_خب حالا که گذشت مامان و بابات چی گفتن؟
حلما_حسین چندتا شرط گذاشت برام تا چیزی نگه بهشون منم قبول کردم
سپیده_عهه چییی لابد گفته چادرسرکن 😂😂با دوستایه جلفت نگرد اره؟
_حسین هیچوقت به زور نمیگه چادر سرکن😕😕
ولی گفت حق نداری با دوستات بگردی و از این حرفا تازه گفت حواسم بهت هست همجا☹️☹️
بعدحالا تو هی بگو هیچی نشده
سپیده_اوووووه پس بخاطر همین جواب مارو نمیدادی مگه گوشیتم چک میکرد
حلما_نه چک نمیکرد حال روحی خودم خوب نبود حس خیلی بدی داشتم 😢😢
سپیده _بیخیال دختر مگه چیکار کردی حالا اینجوری فاز برداشتی😕😕😕
حلما_هیچی ولش کن 😊
سپیده_اره بابا ولش کن خوش باش. یه روز بپیچون برادرو بیا بریم بیرووون دلم تنگ شده برات😬😬
حلما_اگه تونستم باشه
صدای حسین میاد...
_سپیده من برم اومده بفهمه بد میشه حالا باز بعدا باهم صحبت میکنیم فعلا کاری نداری
سپیده_نه بای
گوشی رو قط کردم گذاشتم رومیز نمیخوام حسین دوباره حساس بشه تازه داره یادش میره ...
هم دلم برای سپیده تنگ شده هم راستش خیلی مایل به دیدنش نیستم شاید هنوز تهه دلم ازش دلخورم نمیدونم خودمم🙁🙁🙁
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان