eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان 🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🌹 🌹 🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺 ═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کریم استاد معتز آقایی حدود۳۰دقیقه ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ ظهور فرمانده ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ به نیابت از هدیه به محضر عج ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 چند نکته درباره فراخوان هفته‌ی پیش‌رو توسط ضد انقلاب تقریباً بر هیچ کس پوشیده نیست که ضد انقلاب مجددا برای هفته پیش‌رو و در نزدیکی روز دانشجو فراخوان داده است. در این باره صحبت زیاد است اما شاید اشاره به چند نکته مهم‌تر باشد؛ 1️⃣ هنوز در داخل کشور عده‌ای نفهمیده‌اند که همکاری با سازمان تروریستی اینترنتشال و سایر رسانه‌های معاند چه تبعاتی دارد و این همکاری چه وجوهی دارد! وجوهی اعم از ارسال تصاویر، حضور در اغتشاشات و ... وقتی در این مورد توجیه درست از سوی حاکمیت اتفاق نیفتد، طبیعی است که بازنده این جنگ رسانه‌ای چه کسی است! این موارد باید شفاف، بدون لکنت و با ذکر مصادیق گفته شوند که پس از برخوردهای قانونی جای ظالم و مظلوم به سادگی عوض نشود! 2️⃣ این بار چندم است که فراخوان از سوی ضد انقلاب انجام شده و تجربه بارهای گذشته نشان داده اندک جمعیتی که اندک تصاویری را از هر شهر ایران منتقل می‌کنند، چنان جو رسانه‌ای از سوی ضد انقلاب ایجاد می‌شود که نگو و نپرس!! شاید ساده‌ترین تصمیم قطع راه ارتباطی در این ایام باشد که البته برای تصمیمات پیچیده‌تر باید وجوه دیگری را نیز در نظر گرفت اما طبیعی است که راه‌های رفته را نباید دوباره آزمود! در این باره باید دقت کرد که تجربه کشورهای مختلف - اعم از دموکرات و سوسیال و غیره - در ایام اغتشاشات، نشان از این دارد که همه و همه یک راه را دنبال کرده‌اند و آن قطع همه‌ی راه‌های ارتباطی برای مدت محدود و بازگو کردن از سوی حاکمیت بوده است. این بار نباید این بازی را در هیچ نقطه‌ای از کشور باخت! شاید صدا و سیما و سایر دستگاه‌های مسئول بتوانند ده‌ها گروه آماده‌ی رسانه‌ای داشته باشند که توانایی و جوازات لازم برای حضور در هر نقطه آشوب را در کوتاه‌ترین زمان ممکن داشته باشند. (هر چند بهترین راهکار استفاده از عناصر محلی است) 3️⃣ بد نیست برای دانشگاه و دانشجو که یکی از اهداف اصلی دشمن در چند روز پیش روست از تجربیات دانشگاه‌هایی چون امیر کبیر که معمولاً سیاسی‌ترین و شلوغ‌ترین دانشگاه در سال‌های گذشته بوده اما در سه ماه گذشته یکی از آرام‌ترین دانشگاه‌های اصلی کشور است، استفاده شود. استاد و دانشجو حق تعطیلی کلاس را ندارند و این موضوع برخورد جدی به همراه دارد. از آن طرف ورود و خروج کاملاً ضابطه‌مند است و با نصب یک دوربین چند میلیونی در ورودی دانشگاه و ساز و کاری برای شناسایی اغتشاش‌گران و البته برخوردهایِ قانونیِ آموزشی و تحصیلی با اغتشاش‌گران تا حد زیادی کار به نتیجه خواهد رسید. طبیعی است بعد از نزدیک به سه ماه از شروع ناآرامی‌ها عدم برخورد با رؤسای دانشگاه‌ها و مسئولین حراستی که توانایی اداره و مدیریت فضای دانشگاه را ندارند، محل سوال از وزارت علوم است! 4️⃣ هر گونه تحرّک و تحریکی در بازار و جریان اقتصادی کشور باید معطوف به تجربیات قبل باشد. در این مورد ابتدا به ساکن نیازمند اقدامات پیشگیرانه هستیم تا مانع از بسته شدن بازار توسط عده‌ای هوچی‌گر باشیم و البته در وهله دوم برخورد سخت با این جنس افراد. بخش زیادی از کسبه متوجه این برخورد هستند و منفعت خودشان در بسته نشدن بازار است. پی‌نوشت: طبیعتاً هر گونه ناآرامی کوچک ممکن است با حرکات مسلحانه دشمن، ترورهای کور یا هدفمند چون روزهای گذشته روبرو شود و باید به قدر توان جلوی ناامنی‌ها را گرفت. این موضوع نیازمند یک همکاری منظم و منسجم بین دستگاهی است. 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
ماشین، جلوی سنگر فرماندهی ایستاد. آقا مهدی در ماشین را باز کرد. ته آیفا یک افسر عراقی نشسته بود. پیاده اش کردند. ترسیده بود. تا تکان می خوردیم.، سرش را با دست هایش می گرفت. آقا مهدی باهاش دست داد و دستش را ول نکرد. رفتند پنج شش متر آن طرف تر. گفت برایش کمپوت ببریم. چهار زانو نشسته بوند روی زمین و عربی حرف می زند. تمام که شد گفت «ببرید تحویلش بدید. » بی چاره گیج شده بود باورش نمی شد این فرمانده لشکر باشد. تا آیفا از مقر برود بیرون، یک سره به مهدی نگاه می کرد. 🌷🌷 یادگاران، جلد ده، ص 42 🌹🍃🌹🍃 Join @khorshidebineshan
‍ سلام دوستان میزبان امروزمون برادر وحید هست🥰✋ *نماز آخـر*🕊️ *🌷شهید وحید نومی گلزار* تاریخ تولد: ۵ / ۵ / ۱۳۶۱ تاریخ شهادت: ۲ / ۸ / ۱۳۹۴ محل تولد: تبریز محل شهادت: سامرا *🌷راوی← مراسم عروسی‌اش ساده بود، فقط یک شام دورهمی که کل فامیل بودند🍲او نصف وسایل خانه‌اش را به دوستش که میخواست عروسی کند و دستش تنگ بود داد🌙و حتی موتورش را به یکی از دوستانش بخشید،🏍️ دست و دلباز و اهل کمک به مردم بود🍃همیشه با حق بود، ولی هیچ وقت به کسی بی احترامی نمی کرد🌙راوی← کارمند شرکت نفت بود و درآمد خوبی داشت و اصلا مشکل مالی نداشت🍁 گرفتن مرخصی از شرکت نفت خودش یک کار خیلی سختی بود🥀ولی وحید به خاطر اهدافش توانست چند ماه مرخصی بدون حقوق بگیرد🍂وقتی آوارگی و بدبختی مردم عراق و سوریه ویمن و...را میدید،🥀می‌گفت: « فکر می‌کنیم نماز می‌خوانیم و روزه می‌گیریم و خرده کار خیر انجام می‌دهیم مسلمانی تمام شد؟⁉️در عراق، مردم را ذبح می‌کنند🥀 انسانیت ، شیعه و اسلام را ذبح می‌کنند🥀اگر من و ما نرویم هر کس بهانه‌ای دارد که نرود🥀مثل زمانی که امام حسین (ع) صدای " هل من ناصر ینصرنی " سر داد🌙که فقط 72 تن ماندند و بقیه به همان عناوینی ماندند که شاهد مثله شدن باشند.»🥀او داوطلبانه برای دفاع از حرم به عراق رفت🕊️و عاقبت در ظهر عاشورا نمازش خواند📿 و سپس با تیربار تکفیری‌ها💥 به شهادت رسید*🕊️🕋 *شهید وحید نومی گلزار* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام روزتان مهدوی 🌹۵ صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله قسمت جدید * تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 #معجزه_زندگی_من #نویسنده_رز_سرخ #قسمت_سی_سوم . . _ چی رو توضیح بدی؟؟ مگه صد بار ن
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 . . . از بس فکر کردم سردرد گرفتم کاش دیگه منو قاطی مشکلاتشون نکنن که اصلا حوصلشونو ندارم برم قرصی چیزی بخورم تا شب حالم بهتر شه _مامان سرم درد میکنه😢😢 استامینوفنی، چیزی داریم بخورم؟ مامان_ چی شده؟🤔 مریض شدی؟ _نه مامان چیزیم نیست😐 مامان_تو یخچال قرص هست بردار بعد بیا کمک من تا شب چیزی نمونده کلی کار دارم باید خونه از تمیزی برق بزنه واااای نه😩😩 تا شب باید مثل کوزت کار کنم مامان وسواس هم داره همه چی رو تمیزها باز دستمال میکشه _مامان خونه تمیزه که ☹️ 2 روز پیش با هم مرتبش کردیم مامان_تنبلی نکن دختر اینا هر مهمون عادی نیستن که باید همه چی عالی باشه وای خدا😖😖 حالا انگار من میخوام بله بگم یه آشنایی سادس که زود هم تموم میشه مامان_ چرا وایستادی؟؟ شروع کن دختر برو اون جارو برقی بیار _واقعا بیارم؟🙁 مامان_ مگه شوخی دارم من دختر؟ بدو که کلی کار داریم... دیگه نای وایستادن ندارم خیلی خسته شدم مامان ول کن نبود کلی ازم کار کشید ساعت 5-6 بود که بی‌خیال من شد و فرستادم کم کم حاضر شم سریع یه حموم رفتم و امدم اصلا حوصله نداشتم به خودم برسم و تو چشم باشم از طرفی ساده هم باشم بیشتر خوششون میاد موندم چیکار کنم من که مورد پسند واقع نشم هر چند مورد پسند واقع شدم که انقدر اصرار داشتن بیان جلو یه آرایش خیلی ملایم بکنم فکر کنم خوب باشه حاضر شدنم زیاد طول نکشید چون کار خاصی نکردم اولین باره خواستگار پاش به خونمون باز میشه😅😅 همه رو ندیده رد میکردم برای همین تجربه ندارم یعنی من باید تو اتاق بشینم تا صدا کنن؟ یا از اول تو حال باشم؟ اخ اخ چایی هم باید تعارف کنم... یاد دفعه قبل افتادم که آبمیوه رو ریختم رو علی چایی رو بریزم رو داماد میره پشت سرشم نگاه نمیکنه چایی داغ هم هست پدرش درمیاد ولی بعد رفتنشون مامان منو میکشه لباسی که با حسین خریده بودم رو پوشیدم چون خیلی بلند بود از زیرش جوراب شلواری کلفت پام کردم شال همرنگ سارافنمم یه جوری که موهام معلوم نباشه سرکردم حسین_خواهری اجازه هست حلما_بیا تو داداش😚 حسین_به به چه کرده خواهرمان😍😂 خوبه حالا راضی نبودی انقدر به خودت رسیدی حلما_☹️من که کار خاصی نکردم تازه موهامم نزاشتم بیرون😕😕 حسین_بخاطر همین قشنگتر شدی خانوم تر شدی حلما_همه اینایی که گفتی رو بودم😁😁 حسین_بچه پرو بیا پایین الان میان حلما_من چایی نمیارما😒 حسین_😂😂بخوای بیاری هم نمیزاریم یادته با علی بنده خدا چیکار کردی حلما_عه خب اون سینیش مشکل داشت😐😒 مامان صدامون کرد دیگه ادامه ندادیم حرفامونو رفتیم پایین بابا_حلما جان بداخلاقی نکنی باهاشون یه وقت مامانم پشت حرف بابا رو گرفت باز کلی نصیحت و این که چجوری باید رفتار کنم ... حلما_😐چشم یه جوری میگن انگار تا حالا چند نفرو زخمی کردم اه اه بدم میاد هی میگن چیکار کن چیکار نکنه حالا که اینجوری شد یکاری میکنم پسره بره پشت سرشم نگاه نکنه😒😂 زنگ درو که زدن مامان به من گفت برو تو آشپزخونه بعد بیا من که از این مسخره بازیا خوشم نمیاد گفتم مامان من که قرار نیست چای بیارم به نظرمنم این یه مهمونی سادست جایی نمیرم بابا گفت اشکالی نداره خلاصه مامان بیخیال شد رفتن به استقبال مهمونا منم همینجور مثل خنگا وسط پذیرایی ایستاده بودم . Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 علیرغم سردی هوا، همچنان تحصن بانوان در حرم عبدالعظیم و سایر شهرها ادامه دارد. ♨️ کاش صدای مظلومیت این زنان در این سرمای هوا، به گوش مسئولین برسد 😔😔
‍ 🔻چرا ۱۶ آذر روز دانشجو نامیده شد؟ 🔹سوم آذر ۱۳۳۲، اعلامیه کوتاه دربار از سفر نایب ریاست جمهوری آمریکا، ریچارد نیکسون و همسرش به ایران در بازه زمانی هجدهم تا بیست و یکم همین ماه خبر می‌دهد. همین روزها خبر برقراری مجدد روابط سیاسی ایران و انگلستان هم منتشر می‌شود. این روابط مهر ۱۳۳۱ در اعتراض به بی‌اعتنایی انگلستان به بحث ملی شدن صنعت نفت، از جانب ایران قطع شده بود. حالا کمتر از چهارماه پس از کودتا، مصدق در دادگاه نظامی دارد محاکمه می‌شود، شاه قرار است برای سفیر انگلستان فرش قرمز پهن کرده و میزبان معاون رئیس‌جمهور آمریکا باشد. 🔹دهم آذرماه، روزنامه اطلاعات با چاپ عکسی از  فضل‌الله زاهدی و وزیر دفاع در کنار رئیس هیئت مستشاری آمریکا در ایران، از اعطای نشان همایون درجه دوم به او با موافقت شاه خبر می‌دهد. چهارشنبه یازده آذر سفیر کبیر آمریکا در ایران، کاردار جدید را به وزارت خارجه معرفی می‌کند. چهاردهم آذرماه، تیتر یک روزنامه اطلاعات این است: «از امروز روابط سیاسی ایران و انگلیس برقرار گردید» 🔹این‌ها همه یعنی بر باد رفتن رویای مصدق-کاشانی و همه‌ی زحماتی که برای ملی‌شدن صنعت نفت کشیده شده بود. 🔹چهاردهم و پانزدهم آذر راهپیمایی‌های پراکنده‌‌ای در دانشگاه تهران و اعتصاباتی در بازار صورت گرفت. ۱۶ آذرماه دانشجویان وقتی وارد دانشگاه شدند، نیروهای گارد را دیدند که اطراف و داخل دانشگاه مستقر شده‌اند. ساعت ده صبح  وقتی چند سرباز با مسلسل وارد کلاس نقشه‌برداری می‌شوند، همه از ترس فرار می‌کنند. چند دقیقه بعد نیروهای گارد رسما به دانشکده فنی حمله می‌کنند. مصطفی چمران که خود، یکی از این دانشجویان است نُه سال بعد این لحظه  را اینطور توصیف می‌کند: "رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند، به کلی غافلگیر شدند و در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. هم‌او می‌گوید بدن مجروحین در حدود دو ساعت در وسط دانشکده افتاده بود و خون جاری بود تا بالاخره جان سپردند. 🔹۱۸ آذر، نیکسون طبق برنامه به تهران آمد. شاید یکی از تلخ‌ترین قاب‌هایی که از این سفر سه روزه در تاریخ ایران به یادگار ماند، حضورش در تالار دانشکده حقوق و اعطای دکترای افتخاری به او بود. چهار روز پس از به رگبار بسته‌شدن دانشجویان دانشگاه تهران، حالا دکتر سیاسی، رئیس دانشگاه، میزبان نیکسون شده بود. نیکسون لباس دکترای افتخاری دانشگاه را بر تن کرد، عکس یادگاری‌اش را گرفت و تهران را ترک کرد. اما از آن سال، ۱۶ آذر به یاد سه شهیدِ قربانی‌شده پیش پای آمریکایی‌ها، روز دانشجو نامیده شد. 🔴به بپیوندید👇 Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در کودکی نظام باورهای کودک شکل میگیرد و والدین تاثیر فوق‌العاده ای در رشد افکار منفی و مثبت فرزندشان دارند... موقع صحبت کردن با آنها مدام از بی پولی سخن نگوییم تو چه قدر تنبل هستی آخرش هیچی نمیشوی و امثال اینها ذهن آنها را با با برکت و فراوانی دنیا با اینکه چقدر فوق‌العاده و دوست داشتنی هستند و اینکه آینده درخشانی در انتظار شان هست آشنا کنید تا واقعا قدرتمند شوند و با دید مثبتی زندگی کنند. Join @khorshidebineshan
مجله تربیتی خورشید بی نشان
چرا تخصص ها را به کسانی می دهیم که مادر نیستند؟! این تخصص ها را باید به مادر داد. و ما در حال انجام
علمی که در راه است و هنوز افشاء نشده تمام نظریات هوش را ابطال می کند. مواظب باشید و این قدر آلوده ی موضوع هوش نشوید که وقتی ابطال شد ببینیم که قربانی شده ایم. چرا هوش عقلانی نسبت به هوش های دیگر این قدر مهم شده است؟ چون صنعت رشد کرد و هوش عقلانی وجه ی بیشتری پیدا کرد و دنیای صنعتی مهندس و تکنسین نیاز دارد و هوش و عقل می خواهد نه عاطفه و معنویت. هوش عقلانی می خواهد که بتواند تکنولوژی را اداره کند نه چیز دیگری. پیاژه 50 سال روی هوش کودک کار کرد و احساسات را رد کرد و هوش را مقدم دانست. در نتیجه هوش و عقل مطلق شدند. امروزه فجایع در دنیا را انسان های باهوش ولی نامتعادل که فقط یک وجه ذهنشان تقویت شده به بار می آورند امروزه خیلی از مسائلی که دانشمندان به آن ها پی برده اند، دانشمندان ما قرن ها پیش به آن ها رسیده بودند ولی با خودشان دفن کردند و حتی به فرزندانشان هم انتقال ندادند چون معتقد بودند: «ویزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه» تا تزکیه نشویم نباید علم کسب کنیم. ماشین را دست راننده ی قابل می دهند که تجربه دارد نه دست کودک (ادامه دارد...) {قسمت15} [مباحث کودک متعادل] Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🟣قوانین پنهان خدا🌱 ✍همین الان یه پسر بچه که ضایعات جمع میکرد اومد گفت عمو ساندویچ چنده؟ ✋گفتم من ساندویچ اماده نمیفروشم خواست بره گفتم بیا بشین یدونه برات درست کنم... تا اون ساندویچش رو تموم کنه اونقدر مشتری اومد که اندازه یه نصف روز جنس فروختم.🙏 Join @khorshidebineshan
💫🍃💫💐💫🍃💫💐💫🍃💫💐💫🍃💫💐💫🍃💫💐 🎀زوج هاے شاد و از وجود و استفاده مے كنند تا به درك بالاترے برسند. ❌ اما براے زوج هاے ناراضے و اختلاف و تعارض تلاشے است كه در آن تنها يك سمت مے تواند پيروز ميدان باشد و طرف ديگر يك بازنده است . 🌼رابطهء خوب ساختنے است .☝️ 🌸وارد بازے برد و باخت نشويم.✋ Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 🔸🔸#تقسیم 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت دهم»» کمپ پناهجویان-اتاق بازجویی پسر
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 🔸🔸🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت یازدهم»» تهران-نهاد امنیتی محمد درِ اتاقش را باز کرد و با یه پوشه قرمز رنگ وارد اتاقش شد و نشست. تا نشست تلفنش زنگ خورد. محمد: جانم سعید! سعید: سلام قربان. موردی هست که اگه خودتون چک کنید فکر کنم بهتر باشه. محمد: هستم. بفرست. پنجره ای در سیستم محمد ظاهر شد. با زدن کد تایید، پنجره باز شد و محمد شروع به مطالعه فایل کرد. و دو سه تا عکسی که ضمیمه اش بود را بررسی کرد. محمد: سعید هستی؟ سعید: درخدمتم. محمد: این همین بابا دکه داره است؟ اسمش آذر بود؟ سعید: خودشه قربان! عکسها مربوط به یکی از دوره های آموزشی روابط عمومی و جذب در خود ترکیه است. در این دوره که سالی سه چهار بار برگزار میشه، هر بار، یکی از افسران سازمان سیا آخرش میاد برای توجیه اینا. محمد: خوبه. دیگه کاریش نداریم. آذر و اون یکی اسمش چی بود؟ سعید: آبتین. محمد: آره . همون. از اون چه خبر؟ سعید: سطح دسترسیش از آذر بالاتره. در نصف بیشتر ملاقات های هتل اوتانتیک، از آبتین برای توجیه شکارهاشون استفاده میکنند. محمد: آهان. همین. به بچه ها بگو رو همین کار کنند. از کمپ چه خبر؟ سعید: مجید بهتر میدونه. وصلتون میکنم به مجید. مجید: سلام قربان. امر! محمد: سلام. از کمپ چه خبر؟ مجید: از بابک خبر ندارم اما از کمپ بی خبر هم نیستم. محمد: از اون دختره؟ مجید: بله. کارش شروع کرده. محمد: تونسته با رابطشون در کمپ ارتباط بگیره؟ مجید: روز دوم این کارو کرد. محمد: باریک الله. به چه اسمی؟ مجید: سوزان! 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 سوزان که دختری حدودا بیست و هفت هشت ساله و باریک و قد بلند بود، در حال بافتن موهای یه دختر عرب بود. همین جور که داشت موهاشو میبافت، باهاش صحبت هم میکرد: سوزان: دختر به این ماهی چرا باید پناهنده بشه؟ دختره: واسه بابام. نمیتونه بدون ما برگرده ایران. ما باید بریم پیشش و فکر کنیم ببینیم چطوری میشه برگردیم؟ سوزان: مگه کجاست؟ ترکیه است؟ دختره: گفته ترکیه هستم. سوزان: یه کم راست بشین و سرتو آویزون بگیر تا قشنگ موهات آویزون بشه. یه چیزی بپرسم راستشو میگی؟ دختره: بگو سوزان جون. دروغم چیه؟ سوزان: بابات چرا نمیتونه برگرده ایران؟ دختره: دوستاش. اونا اجازه نمیدن. سوزان: یه کم سرتو تکون بده تا بقیه موهات بیفته رو دستام. گفتی بچه کجایی؟ دختره: آبادان. سوزان: آهان. اوکی. مامانت چرا اینقدر میخوابه؟ شبا دیدم نمیخوابه. ولی روزا همش خوابه! دختره: چه میدونم. همش دعا میکنه که بابام سرش به سنگ خورده باشه و ما رو قاطی حماقتاش نکنه. سوزان: آخی. عزیزم. چرا؟ دختره دستای سوزانو گرفت. سوزان از بافتن متوقف شد. دختره یه نگاه احتیاط آمیز به اطرافش کرد و وقتی مطمئن شد، صورتشو به گوش سوزان نزدیکتر کرد و آروم گفت: میگن بابام داعشی شده. به خاطر همین نمیتونه بیاد پیش ما و مجبوریم ما بریم پیشش. سوزان: عجب. مگه به این راحتیه؟ دختره: نمیدونم. تو کسی سراغ نداری بتونه یه کاری کنه که بابامو زودتر ببینیم؟ کسی. آشنایی. دوستی.
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 🔸🔸#تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت یازدهم»» تهران-نهاد امنیتی محمد درِ ا
بابک شروع کرد و از همان روز به شناسایی و آنالیز رفتارهای آدم های دور و برش پرداخت. قرار شده بود افراد بزن بهادر و ضد آخوند با رگه هایی از شاه دوستی و سلطنت طلبی به تیبو معرفی کند. به خاطر همین گوشی همراهش را برداشت و صفحه ای برای خود باز کرد و شروع به نوشتن اسامی و مشخصات برخی افراد کرد. چیزی به ذهنش رسید و برای اینکه تیبو و ساز و کارش را تست بزند، تصمیم گرفت که از معرفی افراد ایرانی شروع نکند و برای بار اول از یک نفر پاکستانی شروع کرد. فهمید که در اتاق 11 هست و آنجا برای خودش کبکبه و دبدبه ای راه انداخته. به اتاق 11 رفت و دید همه جمع شده اند و این پاکستانی که اسمش «قاهر» بود در حال ادب کردن دو نفر جوانی هست که در اتاق 10 زندگی میکردند. قاهر با داد میگفت: محکم تر بزنین تو گوش همدیگه. صد تا. بشمار. جوان اولی میدانست که اگر نزند توسط آدم های قاهر کتک بدی میخورد، به خاطر همین شروع به زدن کرد. نفر مقابلش هم شروع کرد و پس از هر سیلی که میخورد، یکی به صورت مقابلش میزد و مردم هم میشمردند. جمعیت: 22 ، 23 ، ... بابک با بغل دستی اش که پیرمردی افغانی بود دقایقی گفتگو کرد. بابک: اینا چرا دارن همدیگه رو میزنن؟ پیرمرد: قاهر خان گفته! بابک: قاهر خان همین سیبیلیه است؟ پیرمرد: بله. یواش تر حرف بزن. میشنوه ها. بابک: حالا چیکار کردن اینا؟ پیرمرد: میگن قاهر گفته غذاشونو بدن به یکی از نوچه های قاهر اما اینا ندادن و الان هم دارن تاوان پس میدن. بابک: عجب! نکبت چرا اینقدر فارسی قشنگ حرف میزنه؟ مگه پاکستانی نیست؟ پیرمرد: منم فارسیم خوبه. باید ایرانی باشم؟ بابک: چه میدونم والا. حساب کتاب دنیا به هم ریخته. عزت زیاد. بابک به محض اینکه از اون اتاق و جمعیت فاصله گرفت، گشت و گشت تا اینکه یک ساعت بعدش تیبو را پیدا کرد. تیبو و بابک شروع کردن به قدم زدن و صحبت کردن. بابک: تیبو خان یه نفر پیدا کردم اصل جنسه! تیبو: چه زود! خوبه. کیه؟ بابک: یه عوضی که جا زده پاکستانیه اما ایرانیه. تیبو: پس چرا جا زده که پاکستانیه؟ بابک: نمیدونم ولی یه کاسه ای زیر نیم کاسه اش هست. خیلی به چیزی که گفتین میخوره. تیبو: بیشتر برام بگو. بابک: امروز یه گعده ای گرفته بود، نمیدونی چه غوغایی کرد! تیبو: چطور؟ بابک: زد دهن مهن دو تا جوون را سرویس کرد. ملت هم داشت مثل بید میلرزید و کسی جیکش درنمیومد. تیبو: آفرین! چرا تا حالابه چشم خودم نیومده؟ بابک: خلاصه همه جوره به چیزی که گفتین میخوره. تیبو: گفتی اتاق چنده؟ بابک: اتاق 11 ، فکر کنم با نوچه هاش اومده. تیبو: دیگه بهتر. چند نفرن؟ بابک: باید باشن سه چهار نفر غیر از خودش! تیبو: عالیه. حله. برو بعدی را شناسایی کن. بابک: چی میشه حالا؟ تیبو: به تو چه؟ نگفتم سوالای الکی نپرس. فقط مطمئنی ایرانیه؟ بابک: آره تیبو خان. واسه رد گم کنی زده تو نخ پاکستان بازی! بابک اینو گفت و از تیبو جدا شد. کم کم داشت شب میشد و برای روز اول، شکار خوبی بود. به خاطر همین به خودش استراحت داد و رفت گرفت خوابید. فردا حوالی ظهر از خواب بیدار شد. خیلی ضعف کرده بود و تصمیم گرفت بزنه بیرون ببینه چیزی برای خوردن پیدا میشه یا نه؟ از قضا باید از جلوی اتاق 11 رد میشد. دید سوت و کوره و مردم دارن استراحت میکنن. بابک همون پیرمرد دیروزی را اونجا دید. بابک: قاهر خانتون دیگه معرکه نداره؟ پیرمرد: نیست! بابک(با تعجب): ینی چی نیست؟ پیرمرد: خودش و نوچه هاش نیستن. دمِ صبح یه نفر اومد دنبالشون و وسایلشون جمع کردن و رفتند. بابک: مامورای ترکیه؟ پلیس؟ پیرمرد: نه. آدم ترکیه نبود. با دستبند و مامور و این چیزا نیومد. من همین جا دراز کشیده بودم. اول قاهرو کشوند تو حیاط و باهاش حرف زد. بعدشم قاهر اومد دنبال نوچه هاش و با هم رفتند. بابک: باشه. راحت باش. بابک که از حرف های پیرمرد خیلی تعجب کرده بود، به فکر فرو رفت. تستش جواب داد و دید هر کسیو که معرفی کنه، همون شب تیبو شکارش میکنه و تمام! فکر دیگری به ذهنش رسید. لبخندی زد و گوشی همراهش را درآورد و کلیه اسم هایی که نوشته بود حذف کرد و تصمیم جدّی و تازه ای گرفت. ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا