eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا اینقدر در منابع و ادبیات شماها؛ اجمال گویی، ابهام گویی و آشفته گویی وجود دارد؟ در این جریانات یک نظم منطقی و علمی مشاهده نمی شود و اصلا علمی نیستند به خاطر همین شبه علم هستند و در دسته روانشناسی زرد قرار می گیرند، چون روشمند و منطقی، بحث نمی کنند. اما برای پیشبرد اهدافشان، مجبورند با روش اجمال گویی، ابهام گویی و آشفته گویی کارهاشون رو جلو ببرند . مخصوصاً که از یک علوم تجربی آن هم به صورت ناشیانه، استفاده می کنند مثل فیزیک کوانتوم مثلاً هر اتفاق خوبی که برات بیفته میگن قانون جذب را خوب رعایت کردی احسنت !!!! و هر اتفاق بدی که برات بیفته میگن شانس نداشتی!!!! آیا این روش علمی است ؟؟؟؟ بهشون بگید 1- فیزیک کوانتوم در حد فرضیه است و ثابت نشده 2- بنابر اثبات آن، فیزیک کوانتوم در مورد ذرات زیر اتم بحث می کنه و ربطی هم به جهان هستی و مباحث مثبت اندیشی نداره حرف آخر : یه جورایی سرکارمون می گذارند یا علی خدانگهدار ═══✼🍃🌹🍃✼═══ Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
( نقد دوم ) چرا به جای اقامه دلیل و برهان و طرح مباحث منطقی؛ دائم شاهد و تجربیات را مطرح می‌کنید آن هم به صورت اغراق آمیز؟ جریان مثبت اندیشی چون علمی نیست و شبه علم می باشد، مجبور است تند تند شاهد بیاورند و از تجربیات بگویند آن هم به صورت اغراق‌آمیز مثلاً آقای جو ویتالی در کتاب عامل جذب میگه یکی به من ایمیل زد یکی نامه نوشت یکی پیام داد و... هرچه بخواهید شاهد هست آنهم به صورت اغراق‌آمیز بهشون بگید: ۱- کتابهاشون بیشتر شباهت دفترچه خاطرات میده تا کتب علمی و منطقی ۲- اول دلیل و استدلال بعد شاهد و تجربه مسیر علم اینجوری است ۳- وقتی به جای دلیل و منطق فقط شاهد است و تجربیات آن هم اغراق آمیز یعنی استدلال نیست یا علی خدانگهدار ═══✼🍃🌹🍃✼═══ Join @khorshidebineshan
👆👆👆👆👆👆 حتما این کلیپ ها که استاد شریعتی از اساتید فارغ التحصیل مرکز تخصصی مهدویت زحمت تولید آن را می کشند را ببینید و نشر دهید . حتما نشر دهید. ما در همین نرم افزار ایتا متاسفانه شاهد تبلیغ چنین کانال هایی با اسم قانون جذب اسلامی !!!!!!!!! و پاکسازی کوانتومی !!!!!!!!!!!!!!!! هستیم و متاسفانه متاسفانه متاسفانه شاهد حضور افرادی مذهبی در آن ها !!!! ( هیچ کدام این موارد در هیچ دانشگاه و آکادمی علمی ، به عنوان علم شناخته نشدند و ادعاهای آنها در حد فرضیه است) به قول استاد شریعتی ، تا از آنها دلیل و سند می خواهی برای حرفهایشان ، سریع می گویند این همه افراد پیش ما تجربه کرده اند !!!! یکی نیست بگه پدرجان ، اتفاقا تمامی فرقه های انحرافی هم همین را می گویند ! آن ها هم تجربیات شاگردان خود را برای صدق ادعاهای خود می آورند !!! پس آنها هم درست هستند؟؟؟؟ 👈👈 متاسفانه وقتی دین را به صورت عقلانی و استدلالی یاد نمی گیریم ، دیگران می آیند از احساسات و عواطف ما سوء استفاده می کنند و همین می شود رشد فاجعه بار این گونه کلاسهای انحرافی ، حتی با ادعای ارتباط با امام زمان (عج) Join @khorshidebineshan
باسمه تعالی 🔔🔔توجه❌توجه❌🔔🔔 🔻ضمن تقدیر وتشکر از همه عزیزانی که اعلام همکاری و آمادگی کرده بودند برای شرکت در زنجیره انسانی شنبه جلوی استانداری به اطلاع می رساند . 🔻این زنجیره به روز دیگری موکول گردید که زمان ومکان آن متعاقبا اعلام می گردد. 🔴لطفاً رسانه باشید و به سایر عزیزان هم اطلاع دهید🔴
با یاد خدا دلها آرامش میگیرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 💠! 🔶 نوجوانت احترام نمی ذاره! 🔸زیرا صدات رو واسش پایین نمی‌آری! 🔷نوجوانت همیشه عصبیه! 🔹زیرا ازش تعریف نمی کنی. 🔶نوجوانت بخیله! 🔸زیرا باهاش همکاری نمی‌کنی. 🔷نوجوانت به دیگران پرخاش میکنه! 🔹زیرا تو خشن و سختگیری. 🔶نوجوانت ضعیفه! 🔸زیرا همش تهدیدش می‌کنی. Join @khorshidebineshan
سلام شبتان مهدوی 🌹۵ صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله قسمت جدید * تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 🔹 ... ۶۹ با صدای آلارم گوشی، غلطی زدم و دستمو روی گوشم گذاشتم اما انگار قصد نداشت بیخیال بشه!! چشمامو به زور باز کردم، میتونستم حس کنم که بخاطر گریه های دیشبم هنوز، قرمز و متورمن! جوری سرم تیر میکشید که انگار یه سیخ رو رد میکنن تو مغزم و درش میارن!!😣 دستمو گذاشتم رو سرم و تکیمو دادم به تخت... بدنم به شدت خشک شده بود و صدای قار و قور شکمم باعث میشد که احساس تنهایی نکنم! از لای چشمای بادکنکیم که مثل یه کوه سنگین شده بود ساعتو نگاه کردم! اه... باید میرفتم دانشگاه😒 نیاز به دوش گرفتن داشتم همین الان هم دیرم شده بود! بیخیال به استاد سختگیر و نچسب ساعت اولم، رفتم سمت حموم!🛁 احساس میکردم این مفیدتر از اون کلاس های مسخرست!! حداقل کمی حس سبکی بهم میداد! بعد از حموم، رفتم توی تراس. یاد روزی افتادم که میخواستم از اینجا خودمو پرت کنم پایین! اونموقع شاید بدبختیام نصف الانم بود... نفس عمیقی کشیدم و چشمامو بستم. سعی کردم به روزای خوشم فکرکنم اما هیچی به خاطرم نیومد! به تموم روزایی که تو این چندماه گذشته گذرونده بودم فکرکردم. چقدر دلم آرامش میخواست❣ تو تمام این مدت هیچی نتونسته بود آرومم کنه! بجز... خونه ی اون! و حتی ماشین اون! یا.... نه! خودش نه😣 با تصور اینکه الان تو گوشیم شماره ی یه آخوند سیوه خندم گرفت🙂!! ولی کاش میشد یه بار دیگه برم تو اون خونه! نمیدونم چرا ولی اونجا با همه جا فرق داشت! دیوونگی بود اما چاره ای نداشتم! رفتم تو مخاطبین گوشیم، تا رسیدم به شمارش که با اسم "اون" سیو شده بود!!! یه لحظه انگشتم میرفت رو شمارش و یه لحظه عقب میومد! آخه زنگ میزدم چی میگفتم؟!! میگفتم ببخشید میشه بیام خونت آروم شم؟😒 من حتی اسمشو نمیدونم!! با دیدن ساعت،مثل فنر از جا پریدم!! اگر بازم میخواستم وقتمو تلف کنم، دیگه به هیچکدوم از کلاس ها نمیرسیدم! و دیگه حوصله جنگ و دعوا با بابا رو نداشتم...! بعد از کلاس،با مرجان قرار داشتم. بخاطر اینکه میترسیدم هنوز با مامان،در ارتباط باشه، پیشش هیچ صحبتی راجع به "اون" نکرده بودم. و خواهش کرده بودم چیزی راجع به اون دو روز،ازم نپرسه! رسیدم جلوی در خونشون و ماشینو پارک کردم. هنوز از دست مرجان دلخور بودم، هرچند سعی کرده بود از دلم در بیاره اما تازگیا به شدت کینه ای شده بودم! اما وسوسه ی خوردن مشروب، نمیذاشت خیلی به کینه و ناراحتیم فکر کنم!! ماشینو قفل کردم و رفتم بالا. اما ضدحالی که خوردم ، این دلخوشی رو هم ازم گرفت! وقتی که مرجان تازه داشت از خود بی خود میشد و از ته دل شروع کرده بود به خندیدن، هرچی که خورده بودم رو بالا آوردم!😣 معدم داشت میسوخت و دلم درد گرفته بود! قار و قور شکمم یادم انداخت که از صبح چیزی نخوردم! بی حال روی یکی از مبل‌ها ولو شدم و مرجان رو که کاملا شبیه خل و چلا شده بود نگاه میکردم! اینقدر این صحنه برام چندش آور بود که نمیتونستم باور کنم منم با خوردنش، یه چیزی شبیه مرجان میشم!!😣 بدون حرفی کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون! سوار ماشین شدم و با سرعت از اونجا دور شدم. "محدثه افشاری"ـ Join @khorshidebineshan
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 🔹 ... ۷۰ اعصابم واقعا خورد شده بود! به مامان و بابا حق دادم که دلشون نمیخواد یه احمق مثل من ،دخترشون باشه! کلافه بودم اما دیگه دلم گریه نمیخواست! روبه روی یه پارک ماشینو نگه داشتم. اما خاطره ی بدی که از آخرین پارک رفتنم داشتم، مانع پیاده شدنم ،شد! تنهاکسی که این وسط باعث شده بود وضعیتم بدتر نشه، "اون" بود! نمیدونستم چرا برای چی اما باید میدیدمش! گوشیمو برداشتم و قبل اینکه دوباره پشیمون بشم،شمارشو گرفتم! هنوز همون آهنگ پیشواز قبلیشو داشت! چندثانیه گذشته بود که جواب داد! -الو؟ اما صدام در نمیومد! وای... چرا بهش زنگ زدم! حالا باید چی میگفتم؟؟ تکرار کرد -الو؟؟ درمونده به صفحه ی گوشی نگاه کردم، ترسیدم قطع بکنه! با خودم شروع کردم به حرف زدن! بگو ترنم! یه چیزی بگو... نمیخوردت که! چشمامو بستم و با صدای آروم گفتم -سلام! صداش پر از تعجب شد! -علیکم السلام. بفرمایید؟ -اممم...ببخشید... من... من ترنمم ترنم سمیعی! -به جا نمیارم!؟ وای عجب خنگیم من! اون که اسم منو نمیدونست!! -مـ...من....چیزه ببینید...!من باید ببینمتون! -عذرمیخوام اما متوجه نمیشم ...!! از دست خنگ بازیم اعصابم خورد شده بود! نفس عمیقی کشیدم و کمی مسلط تر ادامه دادم -من همونی هستم که میخواستید کمکش کنید! همونی که دو شب خونتون خوابیدم! تا چندثانیه صدایی نیومد! -بـ...بله..بله...یادم اومد خوب هستین؟ این بار اون به تته پته افتاده بود! -نه! بنظرتون به من میاد اصلا خوب باشم؟؟ -خیلی وقت پیش منتظر زنگتون بودم اما وقتی خبری نشد ،گفتم احتمالا بهترید! -قصد نداشتم زنگ بزنم اما...الان...من... من میخوام بیام خونتون!! -خونه ی من؟؟😳خواهش میکنم منزل خودتونهاما بیرون هم میتونیم باهم صحبت کنیم! -نه! راستش! چطور بگم! من اصلا کاری با شما ندارم! فقط میخوام چندساعتی تو خونتون باشم! همین....!! فکرکنم شاخ درآورده بود! -اممم... چی بگم والا! هرچند نمیفهمم ولی هرطور مایلید! البته من الان سرکارم و خونه کمی... شلوغه😅 -مهم نیست! امیدوارم ناراحت نشید! کلیدو چجوری ازتون بگیرم؟ خودمم باورم نمیشد اینقدر پررو باشم!! -شما بگید کجایید،کلیدو براتون میارم! آدرس یه جایی طرفای میدون آزادی رو دادم و منتظر شدم تا بیاد! سعی میکردم به کاری که کردم فکرنکنم وگرنه احتمالا خودمو پرت میکردم جلوی یکی از ماشینا!! سرمو گذاشته بودم رو فرمون و چشمامو بسته بودم که گوشیم زنگ خورد. "اون"!!! چه اسم مسخره ای! کاش اسمشو میدونستم!! -الو؟ -سلام خانوم!بنده رسیدم، شما کجایید؟ سرمو چرخوندم. اون طرف خیابون وایساده بود و از پرایدش پیاده شده بود! یه لباس سورمه ای ساده، با یه شلوار مشکی کتان، و یه کتونی سورمه ای پوشیده بود! با تعجب نگاهش میکردم! یه لحظه فکرکردم شاید اشتباه میکنم که با یه آخوند طرفم! -الو؟؟ -بله بله! دارم میبینمتون بیاید این طرف خیابون منو میبینید! از ماشین پیاده شدم. اومد جلو و مثل همیشه سرش پایین بود! نمیتونستم باور کنم که زمین اینقدر جذابه!!😒 تازه یاد پرروییم افتادم و منم سرمو انداختم پایین!! البته از خجالت... -سلام -سلام!! ببخشید که تو زحمت افتادین! -نه زحمتی نبود! ولی... خونه واقعا بهم ریختس!! -مممم... مهم نیست!! ببخشید... واقعا به حال و هوای اونجا نیاز دارم! -حال و هوای کجا؟؟!! -خونتون دیگه😅 لبخند ریزی زد اما همچنان نگاهش به پایین بود! ناخودآگاه کفشامو نگاه کردم که نکنه کثیف باشه!! -خونه ی من؟؟☺️ چی بگم!! بهرحال پیشاپیش ازتون عذرمیخوام! خسته بودم،نتونستم جمعش کنم. -نه نه!ایرادی نداره! فقط اگه میشه آدرس رو هم لطف کنید ممنون میشم!! -چشم.تا هروقت که خواستید اونجا بمونید! کلید هم همین یه دونست! خیالتون راحت... آدرسو گرفتم و خداحافظی کردم. اونقدر خجالت کشیده بودم که حتی نتونستم قیافشو درست ببینم! خیلی دور بود! حداقل از خونه ی ما! حتی اسم محلش تا بحال به گوشم نخورده بود! وقتی داشتم به سمت کوچه میرفتم،همه با تعجب نگاهم میکردن! فکر کردم شاید نباید با این ماشین میومدم اینجا! وقتی از ماشین پیاده شدم هم نگاه ها ادامه داشت! حتما براش خیلی بد میشد که همسایه ها میدیدن یه دختر با چنین تیپی داره وارد خونش میشه!!! سریع رفتم تو و درو بستم. عذاب وجدان گرفته بودم که بازم باعث آبروریزیش شدم!! خونه یه بوی خاصی میداد! نگاهم به در آهنی که نصفه ی بالاش شیشه بود دوخته شد! نمیدونستم چی این خونه ی قدیمی و کوچیک و... منو اینقدر آروم میکنه!! کفشامو درآوردم و رفتم تو. دلم میخواست این خونه رو بغل کنم!! نگاهمو تو اتاق چرخوندم! همون شکلی بود! اون قدری هم که میگفت بهم ریخته نبود! فقط چندتا کتاب و دفتر رو زمین پخش بود و یه بشقاب نشسته رو ظرفشویی بود! رفتم سمت کتابا! عربی بودن! جامع المقدمات،مکاسب،بدایة الـ.... نمیدونم چی چی!! اسمشون حتی تا بحال به گوشمم نخورده بود! Join @khorshidebineshan
هدایت شده از بیداری ملت
🔴 حجاب کشک... ⏪ حمله وزیر دولت رئیسی به پلمب اماکن گردشگری به دلیل بی‌حجابی 🔹 عزت‌الله ضرغامی، وزیر میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی: ما موافق پلمب کردن نیستیم؛ چراکه در مورد مراکز اقامتی که عده زیادی رزرو و برنامه‌ریزی کردند وقتی به خاطر یک تخلف خاص آنجا پلمب می‌شود در واقع تضعیف حقوق عمومی است. 🔹 ما نباید کشور را برای گردشگر خارجی ناامن نشان دهیم. اگر با آثار مختلف ایران‌هراسی یعنی با بهانه‌های ایران‌هراسی مقابله می‌کنیم، یکی از آن‌ها هم می‌تواند گردشگر خارجی باشد، تصور کنید جایی را رزرو کرده و وارد شده و به هر دلیل آنجا پلمب شده است و رزرو‌اش از بین رفته است. ✍ آقای رئیس‌جمهور گیریم که گرانی طلا و دلار و اجناس و کالاهای اساسی تقصیر دشمنان و تحریم هاست و اصلا ربطی به سوءمدیریت ها و بی برنامگی ها ندارد ،زبان مدیران فرهنگی دولت شما که دستت دشمن نیست هر روز با یک ادبیاتی به جایگاه و ارزش حجاب و احکام دینی ضربه می‌زنند.... 🔴 👇 @bidariymelat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان 🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🌹 🌹 🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺 ═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
💔 🔴 هر ۱۰۰ تا مشتری پنج تای بعدی نذر امام زمان یه بنده خدایی می‌گفـت : 🔵 چند وقت پیش کیف مدرسه‌ای پسر و دخترم رو دادم برای تعمیر. نو بودند ولی بند و یکی از زیپ‌های هرکدوم خراب شده بود. کاغذ رسید‌ رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده. 🔹 دو روز بعد، حدود ساعت 11 شب برای تحویل کیف ها مراجعه کردم. هر دو تا کیف تعمیر شده بودند. کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت: «شما میهمان امام زمان هستید! هزینه نمی گیرم، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید!» 🔹 از شنیدن نام مولا و آقایمان، کمی جا خوردم! گفتم: «تسبیحِ صلوات رو حتما می‌خونم، ولی لطفا پول رو هم قبول کنید! آخه شما زحمت کشیده‌اید و کار کرده‌اید.» گفت: «این نذر چند ساله منه. هر صدتا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه!» 🔹 بعد هم دسته‌ی قبض‌هاش رو به من نشون داد. هر از چندگاهی روی ته‌فیشِ قبض‌ها نوشته شده بود: «میهمان امام زمان!» گفت این یه نذر و قراردادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبض ها به اونا بیفته؛ هرکاری که داشته باشن، مجانی انجام میشه فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن! 🔹 از تعمیرکار خداحافظی کردم، کیف‌ها رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون. اون شب رو تا مدت‌ها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکارِ عزیز فکر می‌کردم... 🌕 به این فکر کردم که اگر همه ما ها در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میافته! من تصمیمم رو گرفتم. اولین قدم این بود که این عمل خداپسندانه رو برای دیگران هم نقل کنم. 💞 Join @khorshidebineshan 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کریم استاد معتز آقایی حدود۳۰دقیقه ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ ظهور فرمانده ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ به نیابت از عج هدیه به محضر علیه السلام ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا