🔰همراه با #تیمسار_بابایی با یك وانت تویوتا به قرارگاه نیروی زمینی در #غرب كشور می رفتیم. به نزدیكیهای قرار گاه كه رسیدیم، در پیچ و خم كوهها، در صد قدم #دژبانی ایستاده بود.
🔰 بابایی به من گفت: حسن جان! ببین این #دژبانها برای چه در اینجا ایستاده اند من نزدیك یكی از آنها كه رسیدم، شیشه را پائین كشیدم و پرسیدم:
برادر! برای چه اینجا ایستاده اند ؟
🔰دژبان گفت: گفته اند كه #تیمساری به نام بابایی می آید. دو ساعت است كه ما را در اینجا میخ كرده اند. تا حالا هم كه نیامده و حال ما را گرفته.
🔰تیمسار با شنیدن صحبتهای #سرباز دژبان خیلی ناراحت شد. رو كرد به دژبان و گفت: برادر! #فرمانده ات گفته اینجا بایستید
🔰 دژبان گفت: آره دیگه. تو نمیری تو این آفتاب كلی ما را علاف كرده اند. #ضدانقلابها هم اگر وقت گیر بیاورند سر ما را می برند. اصلا اینها بی خیال بی خیالند.
🔰ما الكی اینجا كاشته اند. #عباس گفت: برادر! از قول من به فرمانده ات بگو كه به فرمانده اش بگوید، بابایی آمد، #خجالت كشید و برگشت.
🔰سپس رو به من كرد و در حالی كه #عصبانی به نظر می رسید گفت: حسن! دور بزن برگردیم. با دیدن این صحنه احساس عجیبی به من دست
🔰احساس كردم كه گویا #امام_علی (ع) در آستانه شهر انبار است و كسانی را كه در استقبال او به #تعظیم ایستاده اند، نكوهش می كند.
📚پرواز تا بینهایت / صفحه 213
#شهید_عباس_بابایی
❤️ @khorshidbineshan