eitaa logo
خورشید نُهُم
2.3هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
9.5هزار ویدیو
19 فایل
هستند کریمان دو عالم سر خوانت یکبار نخورده است گره کیسه ی نانت یا جوادالائمه ادرکنی تبلیغات ارزان قیمت ایتا 👇 https://eitaa.com/joinchat/2912289073C486e9b0c39
مشاهده در ایتا
دانلود
📌شهید"ولی الله چراغچی":تا این ها آب نشود، خدا ولی را قبول نمی کند 🔸ولی الله هر وقت می خواست از شهادت حرف بزند، طفره می رفتم و حرف را عوض می کردم. اما او کار خودش را می کرد. 🔹هر بار که تشییع شهیدی را می دید، می گفت:«تهمینه! حتما توی مراسمش شرکت کن. شاید روزی هم بیاید که ولیِ تو را هم روی دست ببرند».می گفت:«می خواهم فاطمه را هم بیاوری تو مراسمم. جلوی جنازه ام». ▪️بعد دستی به بازوهایش می زد و می گفت:«اما تا این ها آب نشود، خدا ولی را قبول نمی کند».گریه می کردم و نمی خواستم معنای حرف هایش را بفهمم. ▫️وقتی خبر آوردند که در بخش آی سی یو ی بیمارستان بستری است، حال خودم را نمی فهمیدم. با قطار خودم را رساندم تهران . وقتی دیدمش نشناختمش از بس که لاغر شده بود. □وقتی پرستارها پیکر نیمه جانش را نیم خیز کرده و محکم به پشتش می زدند، دنیا روی سرم خراب می شد. داشتند ریه هایش را شست و شو می دادند. 🔻آنجا بود که حرفش یادم افتاد: «تهمینه! تا این ها آب نشود، خدا قبولم نمی کند.» کم کم داشت باورم می شد که خدا دارد قبولش می کند. راوی:همسر شهید ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌زندگی به سبک شهدا... 🔸چشمم که به مهـمان ها افتاد، راهـم را کـج کردم و برگشتم. محـمد باقـر تا من را دید زد زیر خنده و گفت: «عروسی اینجوری ندیده بودی؟!» گفتـم: «نـه! ولی فکـر کنـم اینجـا زنـونه باشـه.» 🔹گفت: «نه! اینجا زنونه مردونه ندارن؛ قاطی اند.منم می دونستم چه خبـره، که نیومدم داخـل.» ▪️باهم رفتیم خیابان گردی. ماندیم تاعروسی تمام شد. خواهرم تا چشمش به ماافتاد از کوره در رفت.گفت:«ترسیدید بیایید تو،بخورنتون!؟» ▫️باقرگفت: «بحث خوردن نخوردن نیست خواهر من! اگه می اومدیم تو، باید به زن و بچه مردم نگاه میکردیم.»خواهرم گفت:این همه آدم، شما هم یکیشون! گفت:ما چه کـار به بقیه داریم؟ باید خودمون رو حفظ می کردیم که کردیم. رسم اینجـا رو که نباید با دینمون عـوض کنیـم. ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌زندگی شیرین؛خاطره ای از شهید"مصطفی صدرزاده" 🔸بعضی آقایان وقتی وارد خانه می‌شوند و محیط خانه را نامرتب می‌بینند یا متوجه می‌شوند که غذا آماده نیست، اعتراض می‌کنند. 🔹مواقعی بود که بخاطر موقعیت کاری یا بچه‌داری نمی‌توانستم غذا آماده کنم یا خانه را مرتب کنم، وقتی مصطفی وارد می‌شد از او عذرخواهی می‌کردم ▪️از ته قلبش ناراحت می‌شد و می‌گفت: تو وظیفه‌ای نداری که برای من غذا درست کنی، تو وظیفه‌ای نداری که خانه را مرتب کنی، این وظیفه من است و حتما من این‌جا کم کاری کردم ▫️بعد با خنده به او می‌گفتم:‌ پس من چه کاره هستم و وظیفه من چیست؟ مصطفی هم پاسخ می‌داد: وظیفه تو فقط تربیت بچه‌هاست، 🔻بقیه کارهای خانه وظیفه من است اگر خودم بتوانم کارهای خانه را انجام می‌دهم و اگر نتوانستم باید با کسی هماهنگ کنم که این کارها را برای تو انجام دهد. "زندگی با مصطفی خیلی شیرین بود" ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌شمارا سپردم دست امام رضا... 🔸شبی که فردایش قرار بود برود جبهه بُردمان حرم خدمت امام_رضا علیه‌السلام خودش یکی یکی بچه ها را برد دور ضریح طواف داد 🔹از حرم که آمدیم بیرون گفت: امشب سفارشتون رو به امام رضا(؏) کردم اگه یک وقتی کاری داشتید برید و کارتون رو به امام رضا(؏) بگید من شما رو سپردم دستِ امام رضا(؏) راوی:همسر شهید ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌اخلاق شهدایی... ▫️به غیبت ڪردن خیلی حساس بود؛ میگفت هر صبح در جیبتان مقداری سنگ بگذارید، برای هر غیبت یڪ سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید ▫️شب این سنگ ها را بشمارید، این طوری تعداد غیبتها یادمان نمیرود و سعی میڪنیم تعداد سنگ ها را ڪم ڪنیم. ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌شهید"قدرت الله حسین زاده"؛شهیدی که دائم الذکر بود 🔸اسمش قدرت الله بود. قدرت الله حسین زاده. سنی نداشت. خیلی گوشه گیر بود . همه اش تسبیح دستش بود و ذکر می گفت. 🔹گفتند فلانی برو بیارش تو جمع خودمان.توی گردان یک تیم فوتبال داشتیم . گفتم قدرت الله بیا با ما بازی کن. گفت بازی بلد نیستم. ▪️گفتم حالا بیا وایستا دروازه . آمد ایستاد دروازه بان. هر چی توپ آمد رفت تو گل. فقط حرص می خوردیم. ▫️گفتم قدرت الله لااقل یکی از توپ ها را بگیر. تسبیح توی دستش را نشان داد و گفت: غصه نخور من دارم گل ها را می شمارم . □شب عملیات کربلای ۵ گفتم: قدرت الله خدا وکیلی تو چی داری می گی این قدر تسبیح دست گرفتی پچ پچ می کنی؟قسمش دادم که تو رو به حضرت زهرا چی داری می گی؟ ●گفت: دارم می گم «السلام علیک یا اباعبدالله» ،می خوام این قدر این ذکر را بگم که ، دم رفتن یک بار بتونم به خودش بگم و برم. ○در عملیات کربلا ۵ قدرت الله را اصلا ندیده بودم . توی یک لحظه دیدم سر خاکریز نشسته . لحظه ای که من نگاهم بهش افتاد لحظه ای بود که تیر خورد و افتاد سر سنگر. ◇دویدیم بالای سنگر را خراب کردیم، یقه اش را گرفتیم کشیدیم پایین. تیر خورده بود و درد داشت ولی داشت می خندید. 🔻احساس می کردم لبخند رضایت است، بغض کردم که قدرت الله چی شده. سرش را بالا آورد و گفت: السلام علیک یا ابا عبد الله و سرش افتاد. ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
🌸🍃 شهید غلامعلی رجبی اهل ریا و خود نمایــــی نبود؛ برای خــــدا کــار می‌کرد؛ نیت‌اش برای اهـل بـیت بود.یک بــار به او گفــــته بودنــــد «ایـن کلیــــد ماشین و خانه را بگیر به شرط اینکه قـــول بدهــــی مـداح ثابت جلــــسات هفتــگی ما بشــــوی». به بهــــانه مشورت با پـدرش بیرون شــــده بود. گفــته بود:«چون در مجلــــس امــــام حسیـن حــــرف پــــول وســـط آوردنــــد دیــگر اگــر کلاهمم آن سمت بیــفتد بــــرنمــــی‌گــــردم». شادتــــریــــن لحظاتــــش در مجلس امــــام اهــــل بیـت(ع) بود. حــاج آقـای پناهیــــان میگفت:‌«واقعاً از حالاتش رفتارش و مداحی‌اش می‌شد فهمید از ایـن رابطه‌ای که با اهل بیت ایجاد کرده احسـاس خوشبخـتی می‌کند». شهید‌_غلامعلی‌_رجبی 🍃🕊🍃🕊🍃🍃🍃🍃🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🍃 ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
غلامرضا سال 63 در جبهه غرب و عبدالرضا سال 65 در جبهه جنوب مفقود شدند. سال 80بود. مادرم خیلی بی تابی می‌کرد. شب جمعه بر مزار شهدای گمنام با ناراحتی گفت :عبدالرضا، غلامرضا شما که بی وفا نبودید؟ چرا خودتان را نشان نمی دهید؟ حتی در گلزار شهدا هم جایی ندارم که بر سرش بنشینم و عقده دل بازگو کنم. هفته بعد مادرم خواب‌شان را دید. هر دو در یک دسته زنجیر زنی که فریاد می زدند، "ما بی وفا نیستیم" چیزی نگذشت که کبوترانمان برگشتند. شاید برای آرامش دل مادر بود که سوم خرداد سال 80اجساد هردو با هم کشف شد و در گلزار شهدا قطعه یک خیبر در کنار هم آرمیدند. 🌷 ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
9.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی داشت ازش خون می‌رفت، یهو به رفیقش گفت: بلندم کن بشينم.. رفیقش گفت: واسه چی؟ تو حالت خوب نیست سجاد! گفت: اربابم اومده می‌خوام بهش سلام بدم و بعد از چند دقیقه، شد🕊 ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌شهیدی که امام رضا(ع) به مشهد دعوتش کرد 🔸رضا نوجوانی از همدان بود؛ یتیمی که بی‌کس بزرگ شد و دلش را به جبهه سپرد. 🔹بعد از عملیات فتح‌المبین، مبلغی به‌عنوان حقوق یا پول‌توجیبی میان رزمندگان تقسیم کردند. ▪️رضا گفت: «من رفتم!»پرسیدم: «کجا؟»گفت: «یک عمره آرزوی زیارت امام رضا(ع) را داشتم اما هیچ‌وقت شرایطش جور نشد. حالا می‌روم مشهد.» ▫️به او گفتم: «رضا! عملیات دیگری پیش رو داریم. اگر بروی، به عملیات نمی‌رسی.»لحظه‌ای درنگ کرد و بعد گفت: «باشد... بعد از عملیات می‌روم.» □و ماند؛ اما در عملیات آزادسازی خرمشهر به شهادت رسید و زیارت آقا در دلش ماند. ●پیکر شهدا را از اهواز با هواپیما به شهرهایشان منتقل کردند. برای تشییع رضا به همدان رفتیم، اما...خبری از پیکرش نبود! ○روز بعد از مشهد تماس گرفتند:پیکر شهیدی به نام رضا سلیمانی اشتباهاً به مشهد منتقل شده، در حرم مطهر امام رضا(ع) طواف داده و سپس به همدان ارسال می‌شود. 🔻آن‌جا بود که فهمیدم؛ امام مهربان، دلش برای این نوجوان عاشق تنگ شده بود... 📚 برگرفته از کتاب کبوتران حرم، اثر گروه شهید هادی ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
📌شناسنامه‌ای با عطر شهادت 🔸یادم می‌آید یک روز که از دانشگاه آمده بودم، داخل اتاقش نشسته بود. صدایم کرد و عکسی نشانم داد. 🔹گفت: «ببین چقدر قشنگه!»عکس، صفحه اول شناسنامه‌ی شهید خلیلی بود. ▪️به او گفتم: «چه چیزی‌اش قشنگ است؟ شناسنامه است دیگر!» ▫️با لبخند گفت: «دقت نکردی! ببین چه مهری روی صفحه خورده!» 🔻وقتی دقت کردم، دیدم با رنگ قرمز نوشته‌اند:«به فیض شهادت نائل آمد...»من هم لبخند زدم...راوی: خواهر شهید محمدرضا دهقان امیری ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم
15.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌فرمانده ی دلها؛خاطره ای از شهید "مهدی باکری" 🔸در عملیات بدر، به من مأموریت دادند یک پست امداد شناور روی آب بسازم تا مجروح‌ها را بتوانیم منتقل کنیم. 🔹اولش برایم خیلی سخت بود، اما با استفاده از پلهای خیبر یک سازه شناور درست کردیم و روی آن سنگر زدیم. وقتی فرمانده آمد و دید، خیلی تحسین کرد. راوی: مرحوم دکتر اسماعیل جبارزاده ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ @khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم @razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا @shohada_sharmandeeim|🍀شهدا شرمنده ایم