#اعتماد بنفس قسمت_سوم ازین اتفاقات و تهمتها و دعواهای این چنینی کم نداشتم. تا اینکه کم کم به خودم اومدم با خودم گفتم تا کی باید بنشینم تا اینطور از هر حرف و رفتار من یه تهمت بسازند و دعوا و بحث داشته باشیم. تا اینکه بلاخره غرور رو کنار گذاشتم یروز با مشاور مدرسه ی دخترم که خانم مومن و مهربونی بود مشکلم رو مطرح کردم و او هم من رو به یکی از همکارانش معرفی کرد. بعد از چند جلسه صحبت کردن فهمیدم عدم اعتماد بنفس خودم و نداشتن سیاستهای زنونه باعث میشده خونواده ش براحتی شوهرم رو تحت تاثیر حرفهاشون قرار بدن و بینمون دعوا راه بندازن. کم کم روی رفتارهام و مدل صحبت کردنهام کار کردم و اعتماد شوهرمو نسبت به خودم جلب کردم. سعی میکردم با اعتماد بنفس بیشتری بهشون احترام بگذارم و هروقت از رفتار یا حرفهام دچار سوتعبیر که میشدند در ارامش و با طمانینه و محکم توضیح میدادم که منظورم چی بوده. از اون ببعد احترام دوجانبه بین خودم و خونواده ی همسرم برقرار شد... پایان. 🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱 کانال مارو به دوستانتان معرفی کنید @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱

🎁فقط به من #اعتماد کن و نیت کن بعدش #چشماتو_ببند بعدش کافیه روی این #کوه آرزو🌈 (کلیک کنی)👇😍 ‌ ❤️‍🔥 💗💗 🤍 🤍🤍 🧡🧡🧡🧡🧡 💛💛💛💛💛💛 💜💜💜💜💜💜💜 💙💙💙💙💙💙💙💙 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 🌸عجله کن دیگه منتظر چی هستی 🏃‍♂👆

#اعتماد ۱ همسر خوب و مهربونی دارم اما چند سال پیش خودم باعث شدم اعتماد و احترامش نسبت بهم کم بشه...مدتی بود که همه وسایل زندگیم رو با قیمت مناسب در سایت دیوار خرید و فروش میکردم همسرم خیلی موافق نبود و میگفت بجای سالی دوبار تعویض کردن هر دوسه سال یکبار وسایل جدید برات میخرم اما من طاقت نداشتم دوسه سال صبر کنم... یسال نزدیک عید دلم می‌خواست دوباره مبلمان خونه‌م رو تغییر بدم... اول از همه عکس مبلها و وسایل خونم رو که دوست داشتم دوباره عوض کنم رو گرفتم و در سایت دیوار قرار دادم... هرروز هم توی سایت دنبال وسایل جدید و دست دو ولی نو با قیمت مناسب میگشتم ... یه مبل پیدا کردم علاوه بر اینکه همون مبلمان مد نظر خودم بود قیمت مناسبی هم داشت به شماره‌ تماسی که گذاشته بودند زنگ زدم یه خانم جواب داد در مورد مبلمان مد نظر چند تا سوال پرسیدم و جواب گرفتم و در نهایت به توافق هم رسیدیم ادامه دارد

#اعتماد ۲ بهم گفت چون خونم کوچیکه مجبورم مبلهارو تعویص کنم و مبل جمع و جور بخرم بهش گفتم که مبلهای من خیلی جمع و جور و کم جاست عکسهارو براش فرستادم و اوهم خوشش اومد... سر قیمت و تعویض به اتفاق نظر هم رسیدیم ... اون خانم گفت اتفاقا همسرم نیسان داره ما خودمون مبلهارو براتون میاریم و پس از اینکه مبلهای شمارو از نزدیک دیدم اگه اندازه‌ش مناسب بود اونارو ازت خریداری میکنم... وقتی شب با همسرم در میون گذاشتم اول قبول نمیکرد ولی بعد گفت پس باید مبلهارو شب تحویل بگیریم آخه من که روزها نیستم و نمیشه به غریبه ‌ها اعتماد کرد و به خونه راه داد بهش گفتم بیشتر اوقات که تو نیستی خدیجه خانم صاحبخونه میاد پیشم و تنها نیستم ولی این بار قبول نکرد و گفت نمیدونم چرا دلشوره دارم نمیتونم به غریبه‌ها اعتماد کنم بهشون بگو اگه میتونن شب مبلهارو بیارن ..‌. ادامه دارد

#اعتماد ۳ به اون خانم زنگ زدم که گفت همسرم شب کوری داره و نمیتونه شبها رانندگی کنه... حالم گرفته شد سه روز بیشتر تا عید نمونده بود و کلی کار داشتم و از طرفی هم دلم میخواست حتما مبلهام رو تعویض کنم. به همسرم پیشنهاد دادم و گفتم روزها خودت که خونه نیستی اما میتونیم از خانم صاحبخونه بخوایم بیاد پیشم تا تنها نباشم او هم با همین شرط قبول کرد... با خانم فروشنده هماهنگ کردم و قرار شد تا فردا ظهر مبلهارو بیارن ... قبل از ظهر دم در خونه‌ی صاحبخونه رفتم وقتی خدیجه خانم در رو بروم باز کرد دیدم حاضر و اماده قصد بیرون رفتن کرده جریان رو که گفتم با شرمندگی گفت مدرسه ‌ی دخترم امروز جلسه‌ی کلاسی داریم و نمیتونم جلسه رو کنسل کنم.دست از پا درازتر به خونه برگشتم اگه به همسرم میگفتم حتما نه میاورد. با خودم گفتم اون که هیچوقت با خدیجه خانم همکلام نمیشه پس نمیفهمه پیشم نبوده .سر ظهر مبلها رو برام آوردند ادامه ادامه

#اعتماد ۴ وقتی در رو براشون باز کردم دو تا مرد به تنهایی وارد خونه شدند و مبلهارو با کمک هم به خونه اوردند خانمی که تلفنی باهم صحبت کرده بودیم همراهشون نبود. خیلی ناراحت شدم که زیر قولش زده و نیومده... یکی از اقایون به مبلهای خودم نگاهی انداخت و گفت من به پول مبلهام نیاز دارم و مبلهای شمارو نمیخوام لطفا باهامون حساب کنید که رفع زحمت کنیم... از حرفی که شنیدم ناراحت شدم اما چاره‌ای نداشتم پس پولشون رو دادم همین که قصد رفتن کردند همون لحظه در خونه باز شد و همسرم وارد شد با دیدن مردها نگاهی به اطراف انداخت با اخم اونهارو بدرقه کرد و وقتی در رو بست ادامه دارد

#اعتماد ۵ گفت تو که گفتی خانم این فروشنده هم میاد پس چرا با یه نره غول دیگه اومده بود؟ گفتم از تعویض مبلها پشیمون شده برای همین نیومده... پرسید پس خدیجه خانم کو؟ هول شده بودم از ترس به دروغ گفتم اتفاقا اینجا بود چون مدرسه‌ی دخترش جلسه داشتند دید این دوتا آقا میخوان برن اونم رفت که به جلسه برسه... داد زد خفه شو لابد همیشه بهم دروغ میگی که الانم اینقدر استادانه و راحت دروغ به هم‌میبافی... من احمق رو بگو گفتم‌ زنم گناه داره اینهمه ذوق خریدن مبل جدید داره نیمساعت مرخصی گرفتم تا خودمم موقع تحویل خریدات اینجا باشم و دیگه مزاحم همسایه نشیم... ادامه دارد

#اعتماد ۶ از جلوی مدرسه دخترونه رد میشدم که خدیجه خانمو دیدم داره برمیگرده خونه تعجب کردم جلوش ترمز کردم گفت که تو ازش خواستی بیاد خونمون ولی اون بخاطر جلسه‌ی مدرسه نتونسته بیاد.میگفت تو مدرسه دیدم‌جلسه‌ی خیلی مهمی نیست با خودم‌گفتم برگردم پیش خانمت که تنها نباشه...منم گفتم که خودم دارم میام خونه شما برو به جلسه ت برس... بعد هم یه کشیده بهم زد و گفت لابد تابحال همیشه به همین راحتی بهم دروغ گفتی؟ مردها رو راحت به خونه راه میدی و یکم دیگه بهم بدوبیراه گفت بهش حق میدادم بهم بدبین بشه اما داشت اشتباه میکرد این اولین بارم بود که با دوتا مرد غریبه تو خونه تنها بودم. ادامه دارد

#همسرانه 🔴 #یک‌_فرمول_زیبا 💠 یکی از تکنیکهای بسیار مهم در ایجاد #ارتباط قوی با همسر و نیز برگرداندن حس #اعتماد به او #مشورت گرفتن در امور جزئی و شخصی است. 💠اینکه مثلا از همسر خود بپرسید بنظرت کدوم لباس بیشتر‌ به من میاد و یا بنظرت با فلانی مشکلمو چجور حل کنم و ... حس اعتماد قوی را به همسرمان منتقل می‌کنیم که اثرات خوبی در ایجاد ارتباط #صمیمی و گرم دارد. #اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱

#خانم‌ها_بدانند 💕مردها بیشتر از آن‌که با "حرف زدن" آرام شوند، با "احساس مفید بودن" نفس می‌کشند. 💕وقتی مردی احساس کند همسرش به او #اعتماد دارد و حضورش را می‌بیند، خودش را قهرمان زندگی‌اش می‌داند. اما اگر دائم مورد انتقاد باشد، کم‌کم یا عصبی می‌شود یا سرد. تمرین : 💕امروز یک جمله به همسرت بگو که نشان دهد به توانایی‌اش ایمان داری. مثلاً: «وقتی تو کاری رو انجام می‌دی، خیالم راحته».💕💕💕 این جمله، روحیه‌ی مردانه‌اش را زنده می‌کند. #اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱

این داستان واقعاً اتفاق افتاده و تنها برای عبرتِ خانمهای ساده بازگو شده🤕❌ ۲۶ فروردین برادرشوهرم #بخاطرِ_بی_خوابی تو جاده فومن چپ کرد و درجا فوتشد!💔🖤 جاریم به بهونه ی کارای اداریِ #بیمه_شوهرش یک ماهِ تموم از صبح تا غروب با شوهرم بیرون بود ! چندباری مامانم بهم #تَشَر اومد گفت نزار اینا تنها باهم برن بیرون !! اما چون با جاریم #جیک_تو_جیک بودمُ بهش #اعتماد داشتم ، حرفای مامانمو #جدی_نمیگرفتم🔥❌ دیگه چیزی نمونده بود کارای بیمه تمومشه که همسرم اومد گفت #سر_تا_پاتو_طلا میگیرم اگه بزاری...💔💔👇 https://eitaa.com/joinchat/1301349335C047c7c8c4f