eitaa logo
کلید خوشبختی🇮🇷
3.1هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
6.5هزار ویدیو
32 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
۲ روحیاتش با من خیلی متفاوت بود من همش پی عشق و حال تفریح با دوستام بودم تو اون سن کم به شوهر فکر نمیکردم ولی خواهرم یجوری دنبال محبت جنس مخالف بود. مامانم اشک میریخت از حرفهاش خلاصه کنکور داد اتاق عمل قبول شد هممون خوشحال جشن گرفتیم که یهرشته خوب قبول شده مامانم بیچاره طلاش فروخت که خانم بره کلاس کنکور به مامانم قول داد رفتم سرکار طلاتو برات میخرم تو اون بازه زمانی رفت صندوقدار یه مغازه شد کم کم متوجه رفتارای مشکوکش شدم شبا دیر وقت بیدار همش تایپ میکرد تا دیر وقت بیدار بود تو گوشی تلفناش یواش صحبت میکرد که فهمیدم بله!!! با صاحب مغازه دوست شده مرده یکم بهش محبت کرده اونم خر شده بلانسبت خانم مامانم سر این قضیه فشار خون و تپش قلب گرفت هرچی گفتیم برات زوده عجله نکن تو میتونی تو بیمارستان با ی پزشک یا حداقل همکار خودت ازدواج کنی این پسره نه سواد درست حسابی داره نه خانواده ش فرهنگشون به ما میخوره از اون دست ادم هایی بودن که عیب میدونستن دختر درس بخونه. وضع مالی پسره بد نبود خونه ماشین داشت ولی ازونا بود که نرمال نبود اومدن خواستگاری مامانم ناچارا قبول کرد مشروط اینکه خواهرم درسش ادامه بده اونام ادامه دارد کپی حرام
۳ بخاطر اینکه مارو دست به سر کنن گفتن ما باعث افتخارمونه عروسمون درس بخونه اونم فردا بره سر ی کار خوب، بالاخره نامزد کردن خلاصه کم کم مامانم متوجه شد رفتارا پسره مشکوک میزنه به مرور مامانم دیده بودش سیگار میکشه و مشروب میخوره مادرم بهش گفت که دامادمون با کمال پرویی گفت الان بچه هام سیگار میکشن دیگه شبش خواهرم با گریه گفت همش میره بالا مغازه نمیدونم چکار میکنه انقدر طولش میده بهش شک کردم به مرور مواظبش بودم و فهمیدم تو دستشویی میره مواد میزنه صدا تق تق فندک میاد مامانم اینو فهمید فردای صبح همون روز هرچی طلا آورده بودن واسه خواهرم حتی حلقه اش رو گرفت رفت پس داد به مادرش همچیم توضیح داد فقط من عقلم رسید که گفتم مامان ازش ی رسید یا چیزی بگیر فردا برامون درد سر نشن. دیدیم پسره شب اومد دم در ابرو ریزی کرد منم زنگ زدم پلیس به سختی شرش رو از سرمون کندیم خواهرم بعدها برامون تعریف کرد که اواخر میگفته حق نداری دیگه دانشگاه بری معلوم نیست اونجا چکار میکنی فردا ی دکتری میبینی اونجا دیگه من به نظرت نمیام این تجربه اول خواهرم بود درسش که تموم شد وارد دوران طرح شد رفتش بیمارستان اونجا گفت از همکارم خوشم اومده ادامه دارد کپی حرام
۴ مامانم اینبارم مخالفتی نداشت فقط گفت من تو زندگیم شکست خوردم دیگه طاقت ندارم توام شکست بخوری ولی ته دلمون قرص بود گفتیم ی ادم سطح بالا محسوب میشه شغلش خوبه تو اجتماع بوده هرچی باشه از اون اولی بهتره ولی زهی خیال باطل روزی که اومدن خواستگاری دیدم چهل نفر اومدن ی مشت بچه کوچولو بودن خانواده پسره روستایی بودن پدرش کشاورز بود مامانم گفت مشخصه حلال خورن و کشاورزی پربرکتی هست توی مراسم خواستگاری بچه هاشون ریختن وسط خونه بازی میکردن انقدر سروصدا و شلوغ کاری کردن که مامانم سرش درد گرفت و گفت بهتر بود تو جلسه معارفه با حاج خانم تشریف میاردید انقدر تو زحمت نمیوفتادید که دامادشون لطف ها کرد بچه ها رو برد بیرون منتهی قبل بیرون رفتن دوتا گلدون زدن شکوندن دیگه بزرگترها حرفاشونو زدن مامانم گفت ما بزرگترا فقط میتونیم بچه هامون رو حمایت کنیم جوونا حرفاشونو از قبل زدن پدرشون گفت پسر من هیچی نداره خودشه و لباس تنش فقط خداروشکر تونست ی رشته خوب قبول شد منم صد میلیون فقط میتونم کمکش کنم برای اون زمان این پول مبلغ رهن ی خونه کوچیک بود پدرشون ادامه داد دیگه این پولو هرجوری میخوان خرج کنن به خودشون مربوط مامانم کارد میزدی خونش در نمیومد ادامه دارد کپی حرام
۵ اون شب با اعصاب خوردی تموم شد مامانم به خواهرم گفت بیین ازین در رفتی رفتی دیگه من نه اعصاب دارم نه حوصله مشکلات جدید تورو دارم بچه های مردم درس میخونن میرن امریکا دختر من یه نون خور اضافه میخواد اضاف کنه به زندگیمون خواستگار خواهرم حتی سربازیم نرفته بود دقیقا همسن خواهرم بود، هر جفتشون خیلی جوون بودن خواهرم تمام اون اتمام حجت هارو پذیرفت عقد کردن پدر شوهرش طبقه بالا خونشون خالی بود اما خواهرم گفت من نمیتونم با اونا بسازم اومد پیش خودمون ی خونه که چه عرض کنم یه اتاق ۲۵ متری گرفت مامانم فقط حرص میخورد و گریه میکرد که چرا دخترم باید بدبختیش بگیره جهیزیه ام مامانم در حد معقول بهش داد با بقیه اون صد میلیون ی جشن عروسی تو باغ پدر شوهرش گرفتن هزینه لباس اتلیه با نصف اون صد میلیون پرداخت کردن رفتن سر خونه زندگیشون با هزار جور وام قرض و قوله تونستن یه واحد ۶۰ متری رهن کنن تا دیگه نوبت رسید به من تو ۱۹ سالگی استخدام ایرلاین شدم زبان عربیمم تقویت کردم پروازای قطر میگرفتم عاشق مسافرت و تفریحم از شغلم لذت میبردم که کشورای مختلف میرفتم تو دوران دبیرستان دوره مژه رفته بودم منتها حرفه ای کار نمیکردم پولامو جمع کردم که برم روسیه دوره حرفه ای رو اموزش ببینم و موفقم شدم کیفیت کارم حسابی رفت بالا ادامه دارد کپی حرام
۶ کارم ازین رو به اون رو شد ی پیج دو زبانه زدم تو یوتیوب و فعالیت میکردم کلی هنرجوهای خارجی گرفتم به دلار درامد داشتم وضع مالیم خیلی رشد کرد، از دو سال پیش من تو ایرلاین که کلاس زبان برگزار میکردم یکی از خلبانامون میخواست ازمون معادل سازی بده برای مهاجرت از من سوالاشو میپرسید همین ارتباط کاری و دوستانه تبدیل شد به عشق و عاشقی ته دلم دوسش داشتم ولی روم نمیشد بهش بگم تا اینکه گفت اگر اجازه بدید با خانواده خدمت برسیم منم که خیلی دوسش داشتم قبول کردم و اومدن خواستگاری قرار شد که ی مدت اشنا بشیم و بعد ازدواج کنیپ طبق قرارمون شیش ماه بعد از اشنایی ازدواج کردیم پدر مادر همسرم تو تصادف فوت شده بودن و پیش عموش بزرگ شده واقعا پسر خوبی بود خیلی همو دوست دارشتیم و داریپ احترام مادرمو خیلی داره هرچی بخوام برام کمتر از یک روز فراهم میکنه ولی همین ازدواج من شد اینه دق خواهرم نه اینکه حسادت کنه یا بد جنس باشه ولی یادش افتاده چقدر اشتباه کرده انتخاب غلط داشته. منو شوهرم چون فامیل زیادی نداشتیم بجای عروسی رفتیم ترکیه عکس و کلیپ گرفتیم که خیلی قشنگ شد اونجا لباس عروس پوشیدم موقعی که برگشتیم ی مهمونی خودمونی گرفتیم دوستامون دعوت کردیم پذیرایی کردیم خواهرم به شوهرش تیکه انداخت مردم زنشونو میبرن صفا سیتی شوهر ما دهات میبره من خودمو به نشنیدن زدم که غرور دامادمون خورر نشه میدونستم تمام اینا تقصیر خواهرمه خریت محض کرده ولی واقعا مادرم دیگه کشش نداشت ادامه دارد کپی حرام
۷ هر شب شام خونه مامانم بودن به بهانه ای که خواهرم شیفته خسته اس حال نداره غذا درست کنه ولی در حقیقت رقبتی به زندگیش نداشت که بخواد اشپزی کنه هر سری بهمون میگفت همکارام هر روز میان سر کار با ی رنگ مو با ی مدل ناخن با ی تیپ لباس من هرچی در میارم باید بدم جای قسطای شوهرم که وظیفه اونه، مامانم باهاش حسابی دعوا کرد گفت صدات در نیاد خودت همه اینارو خواستی شوهرت پسر بدی نیست ارومه سرش به کار خودش گرمه ولی خانوادش اذیتت میکنن خیلی متلک میگن بهت سعی کن نادیده شون بگیر یادته ی بار با خواهرشوهرت دعوات شد این‌که بهت گفته بود بی خانواده چون بچه طلاقی؟ شوهرتم طرف تورو گرفته بود بازم تو اون پسر بیچاره رو انداختی بیرون من کاری به شوهرت ندارم ولی خودمونم در آن واحد دیدیم واقعا آدمای بیشعور بی فرهنگین یادته تو گروه فامیلی روز پرستار برادر شوهرت نوشته بود به زیر دستان پزشک تبریک میگیم حالا خودش علف شخم میزنه سیکلم نداره در صورتی که هیچ بدی بهشون نکرده بودی ولی خود شوهرت یبار علنا گفت داداشم حسوده بهت گفت جواب خانواده م رو بده ببین دخترم این پسر با این خانواده انتخاب خودته خواهرم هیچی نگفت و رفت چند روز بعدش اومد خونه م گفت میخوام طلاق بگیرم ادامه دارد کپی حرام
گفتم خریت نکن تا الانم کلی اشتباه کردی دیگه بسه که گفت از این زندگی خسته م بچه بودم اون موقع کله م داغ بود دیگه ام نمیخوام حالا حالا ها ازدواج کنم هرچی باهاش صحبت کردم گفتم اجی بخدا شوهرت پسر خوبیه حالا از خانوادش دوری عین همه قطع رابطه کن انقدر باهاش حرف زدم که مطمئن شدم خواهرمم زیر سرش بلند نشده ازین بابت خیالم راحت شد ولی شوهرش به من گفت ابجی زن من زندگی تورو میبینه خوردم میکنه میگه شوهرش ال میکنه بل میکنه من در توانم نیست میفهمه تو مسافرت میری به من حرف میزنه فلان چیز واسه خونه ت میخری منو دعوا میکنه منم مردم غرورم میشکنه کارت حقوقم دستشه ولی راضی نیست دوستانه جدا شیم بهتره نمیدونستم چی بگم که متوجه شدم خواهرم از یکی از بیمارستانهای المان درخواست کار گرفته و قراره مهاجرت کنه سهم پولی که داده به شوهرش برای خونه و ماشین رو میخواد بگیره و از ایران خیلی ناراحت شدم واقعا غصه میخورم نه واسه خواهرم بلکه برای مامانم این زن زحمتی نبود که برای ما نکشه فقط میخواست عاقبت بخیر شیم اما خواهر فقط بلده خراب کاری کنه ادامه دارد کپی حرام
شروع کردم به حرف زدن با خواهرم سعی کردم منصرفش کنم اما‌ کوتاه نیومد بهش گفتم اگر از ایران نری من کمکتون میکنم زندگیتون رو بسازید قبول نکرد هر چی گفتم کوتاه بیا نبود و میگفت این زندگی اصلا اون چیزی نیست که من میخواستم شروع کردم به صحبت کردن باهاش از هر فرصتی استفاده می کردم که ی جوری متقاعدش کنم تا بفهمه داره تصمیم اشتباهی میگیره ولی خواهرم کوتاه بیا نبود تا اینکه مامانم متوجه تصمیمش شد و بهش گفت روزی که می خواستی با شوهر اولت ازدواج کنی بهت گفتم این کارو نکن اشتباهه به حرفم گوش نکردی زن این یکی هم که خواستی بشی من باهات مخالفت کردم ولی باز گوش ندادی اما الان دارم بهت میگم اگه از این مرد طلاق بگیری بهتر از این دیگه پیدا نمی کنی، از اول بهت گفتم زن این نشو گوش نکردی اما الان حق طلاق گرفتن نداری چشمت خورده به زندگی خواهرت فکر می کنی اگه طلاق بگیری میتونی زن ی مرد بهتر بشی ولی اصلا اینجوری نیستش اگر مشکلت فقط مالیه من بهت قول میدم کمکت می کنم مشکلات مالیت و حل می کنم خواهرم تمام مدت بهش نگاه می کرد ی دفعه مامانم زد زیر گریه و گفت از این زندگی فقط خوشبختیتونو خواستم که انگار خواسته م زیادیه هر بار که شوهر می کنی بهت میگم داری کار اشتباهی می کنی و گوش نمیدی الانم طلاقت بدترین تصمیمیه که میتونستی بگیری ادامه دارد کپی حرام
به خواهرم گفتم شوهرمن دنبال رفتن هست موقعیتشم داریم اما من اصلا دلم نمیخواد برم اونجا به همین اندازه که زیباست به همین اندازم زشته اونجا فقط یه سرابه ادم فکر میکنه میتونه زندگیشو بسازه برعکس اصلا اینجوری نیست به حرف من گوش کن و از این تصمیم کوتاه بیا فکر نکن اونور آب خبریه هرچی هست همینجاست تو کشور خودمونه الانم بخاطر مشکلات مالی داری ازش جدا میشی بیا من ی مقدار پس انداز دارم میدم بهتون تا بتونید باهاش ی کاری درست کنید و ی جوری خودتونو بالا بکشید از این پس انداز م شوهرم خبر نداره و خیالتون راحت آبروتون نمیزه مامانمم گفت منم بهتون کمک می کنم ی مغازه بزنید واسه وقتایی که نیستید فروشنده بگیرید وقتاییم که هستین دوتایی وایسین در مغازه تا بتونین زندگیتونو بهتر کنید خواهرم فقط نگاهمون کرد و هیچی نگفت قرار شد که بره خونه و با شوهرش صحبت کنه همین اتفاق هم افتاد فرداش زنگ زد بهم گفت ما پیشنهادتون و قبول کردیم و این کارو انجام میدیم فقط بین خودمون بمونه خیلی سریع مغازه رو باز کردن و دو تا فروشنده آشنا هم گذاشتن داخلش که براشون بفروشن یه وقتا خواهرم می رفت توی مغازه وایمیساد به ندرت پیش میومد که بره بیشتر درگیر بیمارستان بود الانم زندگیشون درست شده و ی بخشی از پول منم بهم برگردوندن خیلی خوشحالم که تونستم زندگی خواهرم رو از پرتگاه و نابودی نجات بدم پایان کپی حرام