#سیاست_های_همسرداری
🎀«محبت» و «احترام» دو بال یک رابطه سالم و صميمی هستند، #محبت بيش از اندازه به همراه بیاحترامی حتی اگر شوخی باشد، به ارتباط آسيب میرساند!
🎀 وقتی جلوی يک جمع به همسرت يا حتی دوست صميمیات #بیاحترامی میكنی، هر قدر هم پس از آن او را با مهربانی، نوازش كنی؛ همچنان زخم بیحرمتی در وجودش خوب نخواهد شد.
🎀ديگری را با رفتار و گفتارت نرنجان، زيرا ديگر خوبیهايت را نخواهد ديد، چه بسيار همسرانی كه كمتر از عشاق سوزان با همسرشان مهربانند، اما با رعايت #احترام متقابل ارتباط مستحكمتری دارند
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
#بیاحترامی 1
منو طاهر سه سالی رو برای آشنایی باهم بودیم
از همون روز اول آشنایی بهم قول ازدواج داد و گفت این سه سال برای آشنایی با هم هستیم و بالاخره بعد از این مدت موفق شد خانوادشو راضی کنه تا به خواستگاری من بیان .
با اینکه خانواده اون رضایت داده بودند اما بازم میترسیدم که خانواده من مخالفت کنن.
بابام هنوز طاهر رو ندیده بود و شناختی از اون خانوادهاش نداشت.
الانم فقط یه جلسه خواستگاری برای آشنایی بود .
دلیل مخالفت خانواده طاهر این بود که شهرهای ما از هم فاصله داشتن و خیلی از هم دور بودیم به همین دلیل طاهر رو میخواستن مجبور کنم که از شهر خودشون زن بگیره.
از اونجایی که طاهر منو خیلی دوست داشت کوتاه نیومد و خیلی مصمم گفت من فقط با منصوره ازدواج میکنم.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#بیاحترامی 2
بلاخره طاهر موفق شد که خانوادشو راضی کنه.
امشب قرار بود برای خواستگاری بیان.
خیلی استرس داشتم مامانم می گفت چه خبرته فقط یه جلسه آشناییه و قرار نیست که نامزد کنید!
مامان بیچارم خبر نداشت که منو طاهر قبلا حرفامونو به هم زدیم.
شب که اومدن خواستگاری... بابام از خانوادهشون راضی بود و گفت که بعد اینکه تحقیق کردیم خبرتون میکنیم.
بابام رفت تحقیق و گفته بودن که خانواده خوبی هستند ...
با اینکه خیلی نگران بودم که پدرم مخالفت کنه به خاطر اینکه شهرشون از ما خیلی دوره اما قبول کرد.
باهاشون تماس گرفت و گفت که آخر هفته بیان خونمون...
با طاهر نامزد کردیم خوشحال بودم از اینکه در آخر تونستم به طاهر برسم.
طاهر به خاطر دور بودن مسیر تو دوران نامزدی نمیتونست بیاد پیش من بمونه.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#بیاحترامی 3
به همینخاطر هر موقع که میرفتم خونه پدر شوهرم یک هفته گاهی اوقاتم تا ۱۰ روز اونجا می موندم.
اوایل خیلی با من خوب بودن.. پدر شوهرم برخلاف اینکه نمیخواست پسرش با من ازدواج کنه اما الان خیلی دوستم داشت.... مثل دختر خودش بهم احترام میزاشت .
چند ماهی که از عقد و نامزدیمون گذشت طبق معمول با طاهر به خونشون رفتم یک هفته که شد احساس کردم که مادر شوهرم از حضور من تو اون خونه ناراضیه و این بار خیلی باهام سر سرسنگین بود. متوجه بودم که گاهی هم با طاهر بحث می کنه اما نمیدونستم که در مورد چی دارن باهم بحث می کنن.
طاهر خیلی کلافه بود... اومد تو اتاق و گفت_ منصور وسایلتو جمع کن برتگردونم خونه خودتون
ادامه دارد.
کپی حرام.
#بیاحترامی 4
با تعجب گفتم_ چرا من که هنوز یه هفته نشده اینجام! قرار بود این بار دو هفته هم بمونم خودت گفتی که بیشتر بمون. طاهر کلافه سری تکون داد و گفت آره اما بهتره بری....
_ خب آخه باید بدونم چی شده؟
چرا یهو نظرت عوض شد؟ چرا انقد کلافه به نظر میرسی.
طاهر عصبی گفت _ بس کن منصوره انقدر سربه سرم نذار.. جمع کن زودتر بریم تو راه برات توضیح میدم
ناراحت سری تکون دادم و حرف دلمو گفتم_ من که میدونم مادرت با موندن من اینجا مخالفه ! منمدیگه خودم حاضر نیستم یک دیقه اینجا بمونم
بعدش وسایلم رو با گریه جمع کردم میخواستم از اتاق بیرون برم که مادر شوهرم اومد .
براش قیافه گرفتم و رومو ازش برگردوندم که گفت _ ببین دخترم من هیچ بدی از تو ندیدم دشمنی هم با تو ندارم.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#بیاحترامی 5
مادرشوهرم بدون رودربایستی گفت
_ فامیلامون میان اینجا و میبینن که تو همش اینجایی برامون حرف درست میکنم دخترم ....شما الان تو دوران عقد هستین یکم رعایت کنید شهر ما خیلی شهر کوچیکیه .... شوهرم رو هم که همه میشناسند.... اگه فردا بیفته سر زبونا که عروس فلانی قبل ازدواج مدام خونه نامزدش میمونه اون وقت ما چه جوابی به مردم بدیم؟
متاسف بودم برای طرز فکری که داشتن ما که قرار بود با هم ازدواج کنیم دیگه چرا برامون حرف درست کنن؟
سری تکون دادم و گفتم >نه من ناراحت نشدم مادر جون خودم میخواستم برم زیاد راحت نیستم اینجا می مونم. خداحافظی گرفتم با دلخوری از خونه پدر شوهرم بیرون اومدم سوار ماشین که شدیم طاهرم دوباره حرفای مادرش رو زد.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#بیاحترامی 6
منم هیچی نگفتم و فقط همین یه جمله که بله حق با شماست از این به بعد سعی میکنم کمتر مزاحمتون بشم.
طاهر که میدونست ناراحت شدم سعی کرد از دلم در بیاره بلاخره موفقم شد که لبخند به لبم بیاره... اما هنوز دلگیر بودم .
وقتی رفتم خونه قضیه رو به مامانم گفتم مامانم گفت_ ببین دخترم وقتی که میری اونجا میمونی خودتو سبک میکنی اونام مجبور میشن که بهت بیاحترامی کنن.
مادرم باهام حرف زدم سعی کرد راهنماییم کنه.
خانواده شوهرم میخواستن که رفت و آمدم به خونشون کمتر شه منم دیگه نرفتم اما مراسم عروسی رو زودتر گرفتیم. بعد از ۶ ما عقد رفتیم سر خونه زندگیمون با اینکه در کنار طاهر خوشبخت بودم اما هرگز اون حرفای مادرش و سر سنگینی که تو دوران نامزدی باهام داشت رو فراموش نمیکنم مثل یک کینه تا ابد در دلم خواهد بود.
ادامهدارد.
کپی حرام