eitaa logo
کلید خوشبختی
3.3هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
5.6هزار ویدیو
24 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
کلید خوشبختی
۱ اول این داستان زندگیم که میخوام براتون بگم بذارید اینو بگم که افغانستانی ها از کلمه افغانی خیلی بدشون میاد و یه جور تحقیره براشون یا باید بهشون بگی افغانستانی یا باید بگی افغان، افغانی براشون خیلی بده چند سال پیش توی یکی از مناطق خوب تهران یه مغازه مانتو فروشی زدم و تونستم توی زمان خیلی کمی حسابی کسب و کارمو جا بندازم و معروف بشم تا اینکه به سن ازدواج رسیدم مادرم خیلی اصرار داشت که زودتر ازدواج کنم و می گفت می ترسم به خاطر مغازه و شرایط شغلی که داری یکی بیاد و بره رو مغزت و باهات ازدواج کنه مترسم دخترا گولت بزنن و پولتو از چنگت در بیارن باید هرچه سریعتر ازدواج کنی هرچقدر می گفتم من اصلا دنبال ازدواج و این برنامه ها نیستم و فقط میخوام خودمو به جایی برسونم به حرفم گوش نمی کرد این کشمکش ها تو خونه ی ما یه چیز طبیعی و عادی شده بود دیگه همه میدونستن که من و مامانم این مشکلات رو با همدیگه داریم. یه روز داخل مغازه نشسته بودم که یه دختر افغانستانی وارد شد کنارش یه دختر و یه زن دیگه هم بودن ولی من فقط از همون اول چشمم روی این دختر قفل شد اصلا اخلاقی اینو نداشتم که به زن مردم نگاه کنم یا در موردشون فکر خاصی بکنم ولی این دختر از لحظه ای که وارد مغازه شده بود هوش و حواس منو برده بود مانتویی که می خواستن گرون بود و وقتی که قیمتشو بهش گفتم گفت نه نمیخوام خیلی گرونه منم بهش گفتم شما انتخاب کن من باهات خیلی راه میام مانتورو پوشید و خوشش اومد انصافا از مبلغ خریدی که خرید کرده بودمم بهش کمتر گفتم تا فقط برداره از مغازه که خارج شدن ناخواسته دنبالش راه افتاده بودم انگار اون آهن بود و من آهن ربا کشش خیلی خاصی به سمت اون دختر داشتم رفتم دنبالش ادامه دارد کپی حرام
کلید خوشبختی
#بی‌گناه ۱ اول این داستان زندگیم که میخوام براتون بگم بذارید اینو بگم که افغانستانی ها از کلمه افغا
۲ انقدر یواشکی دنبالش رفتم تا خونشون رو یاد گرفتم دنبال این نبودم که باهاش دوست بشم واقعا قصدم باهاش ازدواج بود برای همین چند روزی رو کشیک می دادم تا بیاد بیرون و بتونم باهاش صحبت کنم از بابت مغازه هم خیالم راحت بود چون فروشنده هام توی مغازه بودن و کارمو انجام می دادن بالاخره این دختر از خونه اومد بیرون چندتا خیابون که از خونشون فاصله گرفت به سمتش رفتم و بهش گفتم قصدم مزاحمت نیست ولی از روزی که اومدی ازم خرید کردی حسابی دلمو بردی اگر مجردی بهم اجازه بده بیام خواستگاریت گفت تو قصدت مزاحمته میخواست داد و بیداد کنه کلی التماسش کردم و باهاش حرف زدم تا متوجه شد که من قصد ندارم مزاحمش بشم شمارشو بهم داد حدود یک ماهی با همدیگه در ارتباط بودیم و نسبت به همدیگه تا حدودی شناخت پیدا کردیم بهش گفتم اجازه بده بیام خواستگاری بهم گفت ما درسته که توی ایران زندگی می کنیم اما به خاطر تحقیرهایی که از سمت ایرانی ها شدیم خانواده ام از ایرانی ها خوششون نمیاد و بعید میدونم به این ازدواج رضایت بدن بهش گفتم آسمون و زمین و به هم می بافم که فقط تو به من برسی اونم بهم اجازه داد و قرار شد مادرمو بفرستم خونشون وقتی به مامانم گفتم از یه دختری خوشم میاد خیلی خوشحال شد گفتم مهم نیست دختره کیه و چیه؟ گفت نه فقط همین که مطمئن باشم تو زن گرفتی برام کافیه منم بهش گفتم عاشق یه دختر افغانستانی شدم مادرم حسابی خوشحال بود و ذوق کرده بود وقتی بهش گفتم عاشق یه دختر افغانستانی شدم یه دفعه اعصابش به هم ریخت و شروع کرد به دادو فریاد وسیله پرت می کرد و می گفت محاله من به این ازدواج رضایت بدم بهش گفتم چرا چه تفاوتی بین من و اونه فقط چون کشورشون یه کشور جنگ زدست؟ گفت تو هیچ عیب و ایرادی نداری که بخوای بری همچین دختری رو بگیری ادامه دارد کپی حرام
کلید خوشبختی
#بی‌گناه ۲ انقدر یواشکی دنبالش رفتم تا خونشون رو یاد گرفتم دنبال این نبودم که باهاش دوست بشم واقعا
۳ گفتم مامان این چه حرفیه مگه هرکی عیب و ایراد داره با اونا ازدواج میکنه اونام مثل ما آدمن دارن زندگی میکنن حالا شرایط کشورشون اینجوریه مامانم مخالفت شدیت کرد و منم که دیدم هیچ جوره راضی نمیشه بهش گفتم انقدر میرم تا وقتی که تصمیم گرفتی بری خواسگاری برمیگردم اگه تصمیم بگیری که هیچ وقت خواستگاریش نری منم دیگه هیچ وقت برنمی گردم مامانمم قهر کرد یک هفته توی مغازه خوابیدم و مریم که بهم می گفت چی شده می گفتم هیچ اتفاق خاصی نیفتاده خانواده ام دارن آماده میشن نمیتونستم بهش بگم که مادرم مخالف ازدواجمونه نمی خواستم ناراحت بشم و دل سرد بشه ترسیدم از دستش بدم بالاخره مامانم کوتاه اومد و بهم زنگ زد گفت میرم می بینمش و همینم شد مامانم به خونه ی مریم اینا رفته بود و مریمو دید قبل از رفتن باهاش اتمام حجت کردم که اگر مریم رو ناراحت کنی یا کاری کنی که اونا بهمون بگن نه تا دل سرد بشن دیگه هیچ وقت به اون خونه بر نمیگردم و حتی ممکنه خودمو بکشم چون من واقعا عاشق مریم بودم مامانمم قبول کرد و سر حرفش وایستاد رفته بود خواستگاری مریم و باهاشون صحبت کرده بود خانواده مریم مخالف صد درصدی ازدواج ما بودن هر دفعه که مامانم می رفت به خونشون مامانمو بیرون می کردن و انقدر من التماس می کردم که مامانم راضی می شد و دوباره می رفت خونه مریم اینا اخر سر پدر مریم رضایت ازدواج ما رو داد بعد از گذشت یک سال خواستگاری های ما گفته بود تنها به شرطی اجازه میدم زنش بشی که دیگه هیچ وقت خونه من نیاید مریمم گفته بود باشه و ما عقد کردیم تمام مراسمات رو سعی کردم جوری بگیرم که هم رسومات ما اجرا بشه هم رسومات خانواده مریم که دلخوری پیش نیاد حتی مراسم ازدواج و عروسیمون رو دو بار برگزار کردم تا همه چیز باب میل مریم باشه ادامه دارد کپی حرام
کلید خوشبختی
#بی‌گناه ۳ گفتم مامان این چه حرفیه مگه هرکی عیب و ایراد داره با اونا ازدواج میکنه اونام مثل ما آدمن
۴ زندگی مشترکمون رو شروع کردیم مریم رو خیلی دوست داشتم چشمم جز مریم هیچکس رو نمی دید تمام شوقم برای زندگی این بود که در طول روز کارمو زودتر تموم کنم و برم خونه پیش مریم خانواده ام از علاقه من به مریم خبر داشتن ولی خیلی اذیتش میکردن بارها بهم شکایت می کرد و می گفتم چیکارشون کنم هرچقدر میگم من مریمو دوست دارم نمیفهمن خواهرم و زن داداشام چپ و راست به مریم می گفتم افغانی هرچقدر می گفتم بهش بگید افغانستانی متوجه نمیشدن و دوباره بهش میگفتن افغانی مریمم ناراحت می شد زندگی من و مریم خیلی عالی بود وقتی که دیدم خانواده ام ناراحتش میکنن به مرور زمان رفت و آمد رو کم کردم تا مریم اذیت نشه اما نمیتونستم قید خانواده ام رو بزنم یه شب توی خونه بابام همه دور هم نشسته بودیم زن داداشم یه دفعه اومد و گفت گوشواره ام نیست بهش گفتیم چی شده که گفت یکی از گوشواره هام توی گوشم نیست و شروع کرد به خونه رو گشتن هرچقدر گشت گوشواره رو پیدا نکرد ما هم کمکش می کردیم یه دفعه حمله کرد به مریم و گفت تو برداشتی مریم گفت من دست نزدم ولی زن داداشم بهش حمله کرد و گفت تو دزدیدی پشت سر اون مادر و خواهرمم حمایتش کردن و گفتن که حق با زن داداشته و مریم گوشواره رو برداشته وسایل مریم رو ریختم کف خونه و گوشواره داخلش نبود خواهرم شروع کردن به گشتن بدن مریم و پیدا نکردن اونجا مریمو حسابی کتکش زدم و گفتم حق نداشتی آبرومو ببری تو هرچی که خواستی من برات فراهم کردم اگر گوشواره می خواستی بهم می گفتی برات می خریدم نه اینکه اینجوری منو رسوا کنی مریم گریه می کرد و می گفت من این کار رو نکردم اما من حرفشو باور نمی کردم وقتی بردمش خونه اینقدر کتکش زدم تا مریم بیهوش شد ترسیدم و بردمش بیمارستان توی بیمارستان بهم گفتن خانمتون ده هفته باردار بوده و بخاطر کتکی که خورده بچه سقط شده ادامه دارد کپی حرام
کلید خوشبختی
#بی‌گناه ۴ زندگی مشترکمون رو شروع کردیم مریم رو خیلی دوست داشتم چشمم جز مریم هیچکس رو نمی دید تمام
۵ مریم ازم شکایتی نکرد اما وقتی برگردوندمش خونه دیگه باهام حرف نزد اینکه قاتل بچه خودت باشی یه حس خیلی بدیه هر کاری می کردم که مریم باهام آشتی کنه اصلا باهام حرف نمیزد گذشت تا اینکه زن داداشم بهم زنگ زد و گفت داداش گوشواره ام توی حموم خونه مامان اینا پیدا شده مریم برنداشته دنیا دور سرم چرخید من زنمو بیخودی کتک زده بودم و بچمم بیخودی کشته بودم خیلی ناراحت و افسرده بودم برای مریم هدیه خریدم و بردم خونه اما حتی به هدیه من نگاهم نکرد چند روزی کارم شده بود خرید طلا و چیزهای مختلف به عنوان هدیه برای مریم و اونم اصلا به اونا نگاه نمی کرد و نمیخواستشون یه زمین خریدم سندشو زدم به نام مریم وقتی بهش هدیه دادم سندو پاره کرد و گفت ازت متنفرم، ازدواج من با تو از اولم اشتباه بود داخل اتاق رفت چند دقیقه گذشت و به خودم گفتم برم پیشش از دلش در بیارم وقتی وارد اتاق شدم نبود به سمت حمام رفتم مریم رگ دستشو زده بود افتاده بود کف حمام بغلش کردم و بردمش بیمازستان خیلی پشیمون بودم بهش گفتم هر کاری که بگی می کنم فقط با من آشتی کن اما اون نگاهمم نکرد از همونجا رفتم خونه مادرم گفتم حالا که گوشواره پیدا شده بیا از زنم عذرخواهی کن شاید با من اشتی کنه بچه ام سقط شده مامان زندگی منو مریم به هم ریخته مریم خودکشی کرده بیاید از مریم عذرخواهی کنید تا شاید دلش نرم بشه و به زندگیمون ادامه بدیم هر کاری می کنم حتی بهم نگاهم نمیکنه مامانم شروع کرد به داد و بیداد که کارت به جایی رسیده به من بگه بیام از اون افغانی عذرخواهی کنم تو غلط کردی اومدی اینجا میخواستی به زنت اعتماد داشته باشی و تهمت مارو باور نکنی منو از خونه انداخت بیرون باورم نمی شد که مادرم این کار رو انجام بده رفتم سراغ زن داداشم و بهش گفتم به زنم تهمت زدی بیا ازش عذرخواهی کن ولی داداشم کتکم زد و منو از خونه اش انداخت بیرون که تو حق نداری به زنم بگی بیاد از اون افغانی عذرخواهی کنه تازه فهمیدم دنیای دور من چه خبره و با چه کسایی دارم زندگی می کنم مریم که انقدر دوسم داشت و کنارم بود رو به خاطر اینا از خودم دلسرد کرده بودم مریم هیچوقت کاری نمی کرد که من ناراحت بشم ولی من توی این موضوع طرف خانواده ام رو گرفتم و به همسرم تهمت دادم و نتیجه اش هم گرفتم بچه ام رو با دستهای خودم کشتم. ادامه دارد کپی حرام
کلید خوشبختی
#بی‌گناه ۵ مریم ازم شکایتی نکرد اما وقتی برگردوندمش خونه دیگه باهام حرف نزد اینکه قاتل بچه خودت باش
۶ برگشتم بیمارستان و به مریم گفتم برای همیشه قید خانواده ام رو می زنم فقط تو باهام آشتی کن بهم گفت من دیگه با تو هیچ کاری ندارم الانم زنگ زدم خانواده ام بیان دنبالم میخوام برای همیشه ترکت کنم هرچقدر التماسش کردم کوتاه نیومد خانواده اش اومدن دنبال مریم و بردنش جلوی برادراشو گرفتم و گفتم پشیمونم که یکیشون تا اونجا که میتونست منو کتک زد و گفت وقتی اومدی خواستگاری خواهر من با اینکه مخالف بودیم ولی کوتاه نیومدی گفتی خوشبختش می کنم بعد کارت به جایی رسیده که بهش میگی دزد و تا سر حد مرگ کتکش میزنی که بچه اش سقط بشه تو لیاقت داشتن خواهرمنو نداری مریم بردن آشفته و سرگردون بودم نمیدونستم چیکار کنم به هر دری می زدم که مریم برگرده به بن بست می خوردم دلم میخواست زمان به عقب برمی گشت و طرف مریم می گرفتم ولی نمی شد چند روزی گذشت و من اصلا به خونمون نرفتم چون از اون خونه نفرت داشتم بدون مریم اونجا برام عین قبر بود بالاخره یه روز دایی مریم بهم زنگ زد و گفت مریم دوباره خودکشی کرده و حالش خوب نیست گفتم شما به من بگید کجاست من برم پیداش کنم از دلش در بیارم هرچی زنگ میزنگ جوابمو نمیده بهم گفت توی فلان بیمارستانه فقط خودتو سریع برسون رفتم اونجا برادرای مریم با دیدنم عصبانی شدن بهم حمله کردن گفتن حق نداشتی بیای اینجا ولی من بازم کوتاه نیومدم وایسادم اونجا هرچقدر کتکم زدن بازم دست از مریم نکشیدم مریم که مرخص شد اجازه ندادن من ببینمش رفتن به خونشون منم رفتم یه دونه زیراندازم با خودم بردم پهن کردم نشستم پشت در خونشون برادر زنام میومدن و کتکم میزدن ولی من بازم نمی رفتم بالاخره بهم اجازه دادن برم خونشون رفتم اونجا مقابل پدر مریم نشستم بهم گفت روزی که اومدی خواستگاری مریم گفتم که ی سری از ایرانی ها ما رو تحقیر میکنن و ما باهاشون وصلت نمیکنیم گفتی که من مریمو خوشبخت میکنم ولی حالا ببین چیکار کردی غرور مردان رو کنار گذاشتم و شروع کردم همه ماجرا رو تعریف کردم گفتم هر کاری که بگید انجام میدم فقط مریم برگرده ادامه دارد کپی حرام
کلید خوشبختی
#بی‌گناه ۶ برگشتم بیمارستان و به مریم گفتم برای همیشه قید خانواده ام رو می زنم فقط تو باهام آشتی کن
۷ پدرش گفت مریم خودش میگه طلاق ولی من میگم داره عجله میکنه باهاش صحبت کردم و گفتم برگرده تو خانواده ما کسی رو حرف من حرف نمیزنه به جز مریم که بخاطر تو جلوم وایساد دخترمو ببر ولی کافیه بهش بگی بالای چشمت ابروعه خودم میام میبرمش و دیگه نمیذارم رنگشو ببینی الانم دست زنتو بگیر ببر ولی فقط دلم میخواد یه صدای ناراحتی یا گریه اش به گوشم برسه نمیذارم دیگه نزدیکش بشی خیلی خوشحال شدم مریمو برگردوندم ی مدتی باهام سرسنگین بود و بعدم اشتی کرد ی روز زن داداشم زنگ زد و گفت شام میخوایم بیایم خونتون به زنت بگو غذا بپزه مریم صدای زن داداشم رو شنید رنگش پرید قاطعانه گفتم مگه زن من کلفت توعه که غذا بپزه؟ میخوای بیای بیا ولی برای غذا میخوای بیای باید صبرکنی دعوتت کنیم که نمیکنیم بعدم زن داداش میخوای بیای عذرخواهی کنی؟ خندید و گفت محاله منم گفتم‌ پس‌ لطفا نیا اینجا چون مریم خوشش نمیاد بدون خداحافظی قطع کردم این اتفاق خیلی بد بود ولی باعث شد ادمهای اطرافم رو بشناسم و درست تصمیم بگیرم الان چند سال گذشته رابطه ام با خانواده ام خیلی کم و محدود هست و من حسابی راضی ام مریم دوباره بارداره خیلی مراقبشم که اتفاقی نیافته امیدوارم بچه مون سالم و صالح به دنیا بیاد پایان کپی حرام