#ثروت_حرام ۱
یکی از دوستان خیلی صمیمیم مهسا بود که خواهرش رو برای داداشم خواستگاری کردیم و این باعث صمیمیت بیشتر ما دوتا شد... بعد از دیپلم بلافاصله من با پسرداییم که مرد موجه و قابل احترامی بود ازدواج کردم و شش ماه بعد مهسا با پسر دوست باباش...
همسر مهسا مرد پولداری بود اما انگار رفتار محترمانه داشتن رو بلد نبود،و حالا که با برادرم باجناق شده بود متانت و تشخص برادرم بیشتر به چشم میومد...
دو سه سال بعد رفاقت بین من و مهسا کمی تیره و تار شده بود از اینکه میدیدم مدام از پول همسرش و شرایط بهتر مالیشون بهم میگه حالم رو بد میکرد همسر منم بجای پول و ثروت در عوض اخلاق خوش و رفتار درست داشت چیزی که همسر مهسا اصلا بلد نبود یه شب که خونوادهی برادرم رو شام دعوت کرده بودم مهسا و همسرش رو هم دعوت کردم زنداداشم دم غروب برای کمک زودتر پیشم اومد باهم مشغول درست کردن سالاد بودیم که احساس کردم
ادامه دارد
#ثروت_حرام ۲
از یه چیزی ناراحته یبار ازش سوال کردم اما از حرف زدن طفره رفت یهو پرسید اینهمه سالاد زیاد نمیشه؟ وقتی گفتم مهسا و شوهرش هم هستند از چهرهش کاملا فهمیدم که ناراحت شد ولی چیزی به روم نیاوردم... همسرم و برادرم از سرکار به خونه برگشتند و بعد از خوردن یه چایی و مهسا و شوهرش هم به جمعمون پیوستند... برعکسِ زنداداش برادرم اون شب خیلی شاد بود و مدام با همه شوخی میکرد و سر به سر همسر من و باجناقش میذاشت...
تازه سفرهی شام رو جمع کرده بودیم که همسر مهسا بهش اشاره کرد که برن با ناراحتی گفتم تازه سر شبه کجا به این زودی؟ مهسا بدون مقدمه گفت آخه فردا مسافریم و داریم میریم ایتالیا باید به کارهامون برسیم... در شگفت بودم مهسا یی که بابت مسافرتهای داخل کشور اونهمه خودنمایی میکرد چرا اینبار سکوت کرده و لحظهی آخر حرفش رو زده...
ادامه دارد
#ثروت_حرام ۳
وقت رفتن همسرش رو به همسر من گفت مهدی کلید خونمون رو بهت میدم هرشب یه سر بهش بزن
البته مدت زمانی که ما نیستیم هم میتونید... مهسا میان حرف همسرش پرید و با اشارهی چشم و ابرو اجازه نداد ادامهی حرفش رو بگه...
اونم ناراحت سری تکون داد و گفت مگه پیشنهاد بدیه لااقل... دوباره مهسا نذاشت ادامه بده و گفت ول کن دیگه... بریم که دیرمون شده
همینکه مهدی میاد به خونمون سر میزنه کافیه دیگه دستشم درد نکنه...
و همسرش رو هل داد و سالن خونه خارج شدند...
وقتی پشت سرشون بودم شنیدم که مهسا به همسرش با غرولند گفت میبینی که ناز دارن زود بهشون بر میخوره به اینا خوبی نیومده ولشون کن ...
ادامه دارد
#ثروت_حرام ۴
از حرفی که شنیدم خیلی ناراحت شدم برگشتم به همسرم نگاهی بندازم که چشمم به داداشم و همسرم خورد معلوم بود که هردو حرفاش رو شنیدند. همسرم که تا حالا بچه بغلش بود بچه رو بهونه کرد و به داخل خونه برگشت و به من هم اشاره کرد برگردم.برادرمم دیگه بیرون نرفت ... همیشه برای بدرقهی مهمون تا توی کوچه میرفتند اما اینبار برای نشون دادن اعتراضشون حتی قابل ندونستند تا داخل راهرو و پشت در خونه برای بدرقهشون برن
وقتی به سالن برگشتم داداصم و همسرم مشغول دیدن تلویزیون بودند و زنداداشم مشغول جمع کردن وسایل سفره بود که با دیدن من شروع به عذرخواهی کرد شرمندهتم حدیث... این خواهر بیشعور من از وقتی زن این آدم پولدار اما بیشعورتر از خودش شده دیگه اصلا مراعات عزت نفس دیگران رو نمیکنه...
ادامه دارد
#ثروت_حرام ۵
بهش گفتم پس حدسم درست بود میخواست بگه این مدتی که نیستند بریم خونهی اونا و خوش باشیم اره؟ مهسا قبلا اینجوری نبود ولی الان بدجوری رو مخه...
اونم گفت والا به من که خواهرشم رحم نمیکنه و بخاطر اوصاع مالی خوب شوهرش مدام میخواد دلم رو بسوزونه، آخه مگه پول به تنهایی خوشبختی میاره ... حالا خوبه مرتیکه بخاطر گندی که سری اخر زده و میخواد از دل مهسا در بیاره داره میبرش سفر خارجی... وگرنه اگه اون نفهمیده بود نعلوم نبود کدوم یکی از دوست دختراشو با خودش میبرد...
پرسیدم مهسا به خودتم گفته این چیزا رو ؟ فکر کردم رفاقتی برا من فقط تعریف کرده... نه بابا چند بارش رو که داداسام مچشو گرفتند و مهسا هم فهمیده...
ادامه دارد
#ثروت_حرام ۶
نمیدونم به چیه این مردک دل خوش کرده...هی بهش میگیم اونادم نمیشه تا پای بچه وسط نیومده طلاقتو بگیر اما اونیدر پیش این و اون به دروغ تعریفای الکی کرده که دیگه روش نمیشه حرفی از طلاق بزنه چون اینجوری پیش بقیه رسوا میشه که خیلی هم خوشبخت نیست و همش ادعای بیخوده... تنها نقطه قوت شوهرش فقط پولشه و ثروتش.
میدونستم شوهرش آدم خوبی نیست ولی با تمام جزئیاتش نه...
همون لحظه دستام رو بالا گرفتم و گفتم خدارو شکر اگه شوهرم ثروت نداره لااقل راه خیانت و توهین و تحقیر رو هم بلد نیست
الحمدلله داداشم و همسرم آدمای با اخلاق محترمی هستند
پایان