#جهیزیه ۱
پدر و مادر من هر دو معلم هستن. من دو خواهر و یک برادر دارم، برادرم چن سالی میشه ازدواج کرده اما خواهرام از من کوچیکترن.
بعد از دیپلمم خواستگارهای ریز و درشتی داشتم اما روی هدفم متمرکز شدم و همه رو رد کردم میخواستم درس بخونم و اینده خوبی برای خودم بسازم درسته پدر و مادرم چیزی برای من و خواهرا و برادرم کم نذاشتن اما من دوس داشتم ی زندگی خیلی بهتری برای خودم بسازم، نمیخواستم ازدواج باعث بشه که من از اهدافم دور بشم به همین خاطر فقط درس خوندم هر خواستگاری که برام میومد میگفتم قصدم ادامه تحصیله تا اینکه پسر خاله ام اومد خواستگاریم به اونم مثل بقیه جواب منفی دادم اما خاله ام زیر بار نرفت و گفت این مسخره بازیا چیه که راه انداختی قصدم ادامه تحصیله یعنی چی ؟ دختر باید شوهر کنه و بره خونه بخت
هر چقدر خاله ام اصرار کرد زیر بار نرفتم و جواب منفی دادم اونم ناامید نشد و هر چند وقت یکبار خواستگاری من میومد اما حقیقتا من هیچ احساسی به پسر خاله ام نداشتم برای من صرفا ی پسر خاله بود و بس
بالاخره تونستم کنکور بدم و رشته خیلی خوبی توی دانشگاه خوب قبول شدم و همچنان جوابم به خواستگاری خاله ام منفی بود ی روز بهش گفتم خواهرای دیگهام قصد ازدواج دارن بیا خواستگاری اونها
با اخم بهم گفت خودم میخواستم میومدم من از تو خوشم اومده اگر میخواستم از اونا خوشم بیاد خوب میومدم خواستگاریشون حق نداری به من جواب منفی بدی
منم دیگه باهاش بحث نکردم
بالاخره چند وقت گذشت و درگیر درس و دانشگاه بودم و اصلاً حواسم به خواستگاری و این چیزا نبود
ادامه دارد
کپی حرام
#جهیزیه ۲
توی دانشگاه متوجه پسری شدم که با همه فرق داشت از نوع لباس پوشیدنش مشخص بود که خانواده مرفه و پولداری داره از حرفهای دخترا متوجه شدم که فکرم درست بوده و این پسره واقعاً بچه پولداره ولی نسبت بهش بیتفاوت بودم تنها هدفم این بود که درسمو بخونم و آینده ام رو بسازم هر دختری آرزوش بود که این پسر به سمتش بره و مسلماً کسی دست رد به سینه اش نمیزد.
این اقا ترم اخری بود ی روز تو محوطه دانشگاه نشسته بودم که اومد سمتم و گفت حقیقتش من از شما خیلی خوشم اومده قصدمم ازدواجه اگر موافق باشید مدتی رو با هم اشنا بشیم بعدم من بیام خواستگاریتون
خیای جا خوردم ولی حقیقتش چشمم به ثروتشون خورد که همه تو دانشگاه تعریفشو میکردن و ماشین خارجی زیر پاش مهر تاییدی شده بود رو حرفهای بچه ها منم قبول کردم
از همون روز بهمدیگه شماره دادیم و رابطه ما شروع شد اما مشکلی که از روز اول داشتیم این بود که من زمان زیادی برای مهیار نمیذاشتم و تمرکزم روی درسم بود اوایل مهیار اعتراض میکرد اما به مرور درکم کرد و دیگه کاریم نداشت
مدتی از رابطه مون میگذشت و من حسابی شیفته و عاشق مهیار شده بودم واقعا همونی بود که توی رویاهام از شوهرم ساخته بودم
مهیار هم قیافه و هم اخلاق خیلی خوبی داشت و مطمئنم ارزوی هر دختری داشتن همچین مردی بود
ادامه دارد
کپی حرام
#جهیزیه ۳
بالاخره روزی که منتظرش بودم اومد مهیار بهم گفت من این مدت اشنایی همه چیزتو زیر نظر داشتم واقعا همونی هستی که میخوام اگر توام از من خوشت اومده مادرمو بفرستم خونتون برای خواستگاری
دلم میخواست از خوشحالی جیغ بزنم اما خودمو کنترل کردم و گفتم منم از تو خوشم میاد
شماره مادرمو به مهیار دادم و قرار شد مادرش تماس بگیره.
دو رور گذشت و بالاخره مادر مهیار با مامانم تماس گرفت و قرار شد فردا شبش بیان خواستگاری هم استرس داشتم هم خوشحال بودم که دارن میان خواستگاری
بالاخره لحظه خواستگاری رسید و زنگ در خونه به صدا در اومد وقتی وارد شدن چهره خانواده ش رو فراموش نمیکنم صورت هاشون رو کج کرده بودن و تمام مدت هیچی نخوردن
هر چقدر مادرم تعارف میکرد که چیزی بخورید نخوردن انگار منتظر بودن زودتر مراسم تموم بشه و از خونه ما برن و همینم شد خیلی زود خواستگاری تموم شد و رفتن مامانم لحظه اخر مامانم رو به مادر مهیار گفت ای کاش یه چیزی می خوردید
مادر مهیار دهنشو کج کرد و گفت والا من وقتی دیدم اومدیم همچین منطقه ای برای خواستگاری پسرم انقدر تعجب کردم که دیگه چیزی از گلوم پایین نرفت
حسابی از رفتار مادر مهیار جا خوردم نمیدونستم باید بهش چی بگم تا اومدم دهنمو باز کنم مامانم با ابرو بهم اشاره کرد و ساکت شدم ولی خیلی بهم برخورد وقتی که رفتن مامانم بهم گفت دیدی به من چی گفت دیدی اومدن اینجا هیچی نخورد اینا از این خانواده های تازه به دوران رسیده از دماغ فیل افتاده ان نمیذارن تو با مهیار راحت زندگی کنی این زن زندگی تو رو به هم میریزه بهشون جواب منفی بده بذار برن
ادامه دارد
کپی حرام
#جهیزیه ۴
اون لحظه با خودم گفتم من میخوام با مهیار ازدواج کنم و خانواده اش برام مهم نیست به مامان در سکوت خیره شدم و خودم رو قانع کردم که این رفتارا و کنایه ها بعد از این چند تا مراسم تموم میشه و ما میریم سر زندگیمون به مامانم گفتم مامان به خدا اینا همش حرفه کلا ما چهار پنج تا مراسم داریم که شماها همدیگه رو می بینید بعد هرکی میره سر زندگی خودش من و مهیارم با هم زندگی می کنیم
ابروهای مامانم بالا پرید و گفت چشمم روشن میخوای بگی خانواده مهم نیست اتفاقا خانواده از هر چیزی مهمتر و واجب تره
فکر نکن که الان چهار تا مراسم بگیرید برید سر زندگیتون دیگه نمیخوای با خانوادش در ارتباط باشی اتفاقا خانوادش خیلی هم نقش پررنگی توی زندگیت دارن بعدم این پسر، بچه همین خانواد است اینم مثل پدر و مادرشه اشتباه نکن زندگی و آیندتو خراب نکن الان اگه به این جواب منفی بدی شاید آسیب روحی ببینی یه مدتی هم ناراحت باشی ولی آیندتو نجات میدی
به مامانم گفتم تو رو خدا دنبال این نباش که زندگی منو خراب کنی حالا این زن یه چیزی گفته سر لج و لج بازی های مامانامون ما باید آیندمونو به هم ببازیم؟ بذار من برم خوشبخت شم دیگه، مهیار همه چی تمومه شک نکن با پولی که مهیار داره من میتونم به همه آرزوهام برسم
چشم غره غلیظی بهم رفت و گفت تو تکلیفتو اول با خودت مشخص کن ببین چشمت دنبال پولشونه یا پسره بعد بشین برنامه ازدواج بریز اینجور که بوش میاد تو دنبال پول هستی تا ی زندگی مشترک
اخم غلظی کردم و گفتم نه اصلا اینجوری که میگی نیست ولی پولم مهمه و خوشبختی میاره فکر نکن که همش احساسات مهمه مامان
ادامه دارد
کپی حرام
کلید خوشبختی
#جهیزیه ۴ اون لحظه با خودم گفتم من میخوام با مهیار ازدواج کنم و خانواده اش برام مهم نیست به مامان
#جهیزیه ۵
اون شب تموم شد و هرچقدر مامانم تلاش کرد که منو از ازدواج با مهیار منصرف کنه موفق نشد چند روز بعد زنگ زدن و جواب خواستن و ما هم جواب مثبت دادیم
قبل از اینکه مراسم عقد و بگیریم خانواده مهیار به خونمون اومدن و رو به ما گفتن باید مراسمی بگیرید که در شان خانواده ما و پسر ما باشه چون از لحاظ مالی خیلی سطحمون بالاست باید مراسمی بگیرید که رومون بش فامیل رو دعوت کنیم و آدم هایی که باهاشون رفت و آمد داریم رو بیاریم توی اون مراسم.
ما پات زده نگاه کردیم و عین بچه ای که میگه چشم گفتیم چشم
مهمونایی که داشتن خیلی زیاد بود میدونستم که مامان بابا از پس همچین مراسمی بر نمیان اما بازم با خودم گفتم یه سری خرج دیگه انجام میدیم و میریم سر زندگیمون و تمام.
پدرم با کلی قرض و یه بخش از پس اندازی که داشت تونست یه جشن عقل آبرومندانه برای من بگیره حدود سیصد میلیون هزینه جشن عقد من شد و پدر و مادرم پرداخت کردن روز عقد وقتی که خانواده مهیار وارد شدن و جشنو دیدن دهنشون رو کج کردن و اقوامشون از تالار رفتن خیلی دلم شکست مخصوصا که دیدم مادرشوهرم اومد و بهم گفت این مراسم بیشتر شبیه یه سیرکه و ما داریم اینجا کوچیک میشیم ایشالله که خوشبخت بشید
بعد هم از تالار خارج شد و رفت من موندم و مهیار بهش گفتم چرا خانواده ات اینجوری رفتار میکنن با قیافه حق و جانب گفت خب راست میگن دیگه ای کاش بابات یه ذره دست تو جیبش می کرد و یه هزینه درست حسابی می کرد که جشن آبرومندانه بگیره آبروی من پیش فامیلام نره الان ما با چه رویی تو رو به فامیل نشون بدیم بگیم که زن منی
متت زده نگاهش کردم و گفتم واقعا این حرفیه که داری تو روز عقدمون به من می زنی؟
دهنش رو کج کرد و جوابمو نداد بعد از عقد هر بار که به خونه مادرشوهرم می رفتیم به یه شکلی دهنشو بهم کج می کرد و محلم نمیذاشت به مهیار که اعتراض می کردم می گفت وقتی خانواد ات به تو احترام نذاشتن و یه جشن درست حسابی برات نگرفتن به جای جشن عقل اون سیرکو راه انداختن و اسمشو گذاشتن جشن تو چه توقعی از خانواده من داری؟
واقعا از این بحث خسته شده بودم و دیگه حوصله نداشتم
یک ماه بعد از عقدمون خواهر مهیار عقد کرد
ادامه دارد
کپی حرام
کلید خوشبختی
#جهیزیه ۵ اون شب تموم شد و هرچقدر مامانم تلاش کرد که منو از ازدواج با مهیار منصرف کنه موفق نشد چند
#جهیزیه ۶
خانواده شوهرخواهرشوهرم از لحاظ مالی هم سطح خانواده شوهرم بودن و واقعا با خواهرشوهرم مثل یه پرنسس رفتار میکردن جشنی که برای خواهرشوهرم گرفتن خیلی کامل و زیبا بود دروغ چرا خیلی حسودی کردم با خودم گفتم همه اینا به خاطر پولیه که باباشون داره اگه بابای منم یه ذره پول داشت منم احترام زیادی پیش این خانواده داشتم
روز عقد خواهرشوهرم رو به مهیار گفتم پس چرا خانواده تو انقدری که خانواده دامادتون به خواهرت احترام میذارن به من احترام نمیزارن؟
خیلی حق به جانب نگاهم کرد و گفت چون ما پول زیادی خرج کردیم برای خواهرمون احترام خریدیم شما هم اگر میخواید که بهتون احترام بذاریم یا به تو ارزش بدیم باید دست توی جیبتون کنید و دست از خسیس بازیتون بردارین و یه جشن درست حسابی بگیرید به جبران اون جشن مسخره ای که گرفته بودید ما برای خواهرم پول خرج می کنیم و اون خانواده ام میفهمن که جایگاه خواهرم کجاست دقیقا جایگاه تو عین مستخدم های خونمونه
خیلی خورد شدم خیلی دلم شکست به مهیار گفتم من همینم خانوادمم که دیدی اومدید خونمون و محل زندگیمونم دیدید باید از اول چشمهاتو باز می کردی الانم اگر از ازدواجمون پشیمونی دیر نیست
محکم توی دهنم کوبید و گفت من دوست داشتم که گرفتمت ولی اگر بخوای زبون درازی بکنی می زنم توی دهنت من تو رو گرفتم خانوادتم وظیفشونه گردن پدر و مادرت باید بشکنه و بهت جهاز بدن و همه چیز مهیا کنن
از اینکه به پدر و مادرم انقدر توهین کرد دلم شکست ولی هیچی نگفتم چند وقت گذشت و یه روز که با هم بیرون بودیم مهیار رو بهم گفت جشن عقد و که خراب کردید به پدرت بگو برای اینکه عروسی بگیرم باید یه جهیزیه پنج میلیاردی بیاری و همه وسیله هاتم باید یه مارک خاص باشن که وقتی اقوام میان خونمون آبرومون نره
اروم لب زدم باید با خانوادم مشورت کنم نمیتونم از خودم حرف بزنم
ادامه دارد
کپی حرام
کلید خوشبختی
#جهیزیه ۶ خانواده شوهرخواهرشوهرم از لحاظ مالی هم سطح خانواده شوهرم بودن و واقعا با خواهرشوهرم مثل ی
#جهیزیه ۷
سر تکون داد و بهم گفت خبر بده
به خونه رفتم و همه چیزو برای پدرم گفتم سر تکون داد و گفت بابا جان پنج میلیارد خیلی زیاده من و مادرت دو تا معلم بازنشسته ایم این همه پول نداریم ولی درستش می کنیم غصه نخور
نشستیم و شروع کردیم به حساب کتاب کردن با پول فروش ماشین بابام طلاهای مامانم و طلاهایی که خودم تو دوران مجردی داشتم به علاوه یه مقدار پس اندازی که خانوادم داشت تونستیم مبلغ دو و نیم میلیارد جمع کنیم
با مهیار تماس گرفتم و بهش گفتم ما هر چقد پولامون رو جمع کردیم و حرف زدیم نهایت بتونیم دو و نیم میلیارد پول جور کنیم و جهیزیه بیارم ولی بهت قول میدم که با همین پولم یه جهاز خوب میارم
مغرورانه گفت بهت زنگ می زنم
یک ساعت بعدش تماس گرفت و گفت با خانواده ام مشورت کردم برای اینکه بتونی عضوی از خانواده ما باشی و جهاز بیاری که من عروسی بگیرم باید حداقل دو میلیارد جهاز بیاری و سه میلیارد طلا که بتونی در حد و اندازه ماها باشی
بهش گفتم ما نمیتونیم این مقدار رو بیاریم
مهیارم بهم گفت مشکل خودتونه
و بعد گوشیو قطع کرد خیلی ناراحت شدم از این همه احساس حقارتی که بهمون داده بودن دلم شکست
دیگه طاقت این همه بی احترامی و بدرفتاری رو نداشتم برای همین بدون اطلاع به مهیار رفتم و مهریه ام رو اجرا گذاشتم قصدم فقط مقداری فشار آوردن به مهیار بود اموال مهیارو توقیف کردم و می خواستم همونجوری که ما رو تحقیر کردن تحقیرشون کنم بهم زنگ زد و گفت این تصمیم آخرته؟
گفتم آره تصمیم آخرمه چون دیگه واقعا کشش اینو ندارم که انقدر با من و خانوادم بدرفتاری کنید
مهیارم تلفن روم قطع کرد چند روزی گذشت و وکیل بهم خبر داد که مهیار رفته دادگاه و چون چند تا کارمند داره و شرکت به دادگاه ثابت کرده که باید حقوق کارمنداش رو بده و جلوی حسابهاش رو باز کرده چند تا واسطه فرستاد تا با هم آشتی کنیم اون موقع با خودم گفتم دیگه باهاش آشتی می کنم و اونام کوتاه میان و دست از این بدرفتاری ها برمیدارن
که مادرشوهرم با مامانم تماس گرفت به مامانم گفت این چه وضعشه شما که پول نداشتید دختر به دنیا نمی آوردین اصلا بچه دار نمی شدین که بخواید الان برای مهریه دندون تیز کنید
ادامه دارد
کپی حرام
#جهیزیه ۸
مامانم بهش گفت دارید قضاوت میکنید
از اونور فریاد زد بعدم الان که بچه دارین باید هر کاری بکنید تا خوشبخت بشن
مامانم بهش گفت ما تمام توانمون در همین حده نمیتونیم از چیزایی که نداریم مایه بذاریم دیگه شما قبول ندارید و زندگیشونم داره از هم میپاشه
مادرشوهرم به مامانم گفت تو و شوهرت اگه یه ذره مسئولیت پذیر بودین به فکر بچتون بودین هر کدوم یه کلیه می فروختید و می دادید جهیزیه برای بچتون نه اینکه بخواین بهش بگین طلاقشو بگیره الانم ما مشکلی نداریم دخترتون و پسرم عروسی بگیرن ولی دخترت چون جهاز نداره باید خدمتکار ما بشه
حرف مادر مهیار خیلی برام گرون تموم شد که پدر و مادر من بخوان از جونشون مایه بذارن و برای من زندگی درست کنن و من انتظار خوشبختی داشته باشم چرا باید بدن پدر و مادرم بشه کاسه بشقاب مارک توی خونه من
تازه متوجه حرف مامانم شدم که خانواده خیلی مهمه و باید آدم درست تصمیم بگیره بعد از دو سال رفت و آمد موفق شدم مهریه ام رو از مهیار بگیرم و اونم طلاقم داد
قصد من از ازدواجم با مهیار گرفتن مهریه نبود ولی حداقل می خواستم بفهمه که منم آدمم و باید بهای توهینهاشو بده چند ماه بعد از اینکه از مهیار جدا شدم پسر عموم که یه پسر خیلی خوب با وضع مالی متوسط رو به خوب بود اومد خواستگاریم با اینکه از ازدواج خیلی می ترسیدم ولی بابام بهم گفت این بچه خوب و مذهبیه خدا پیغمبرم سرش میشه و از دماغ فیل افتاده نیست اگر زن این بشی من ضامن خوشبختیتم
به حرف پدرم اعتماد کردم و به پسر عموم جواب مثبت دادم الان چند سال گذشته و من دارم می بینم که واقعا ازدواجم با مهیار یه حماقت بزرگ بود از مهیار خبر دارم هنوز مجرده و خواهرشم سر همین مسائل مالی و خرید جهاز و اینجور چیزا طلاق گرفته خیلی دلم میخواد یه روز ببینمش بهش بگم اگر یه ذره از اون چشم و هم چشمیای خانوادگیتون کم می کردید و انقدر خودتونو دست بالا نمی گرفتید الان تو هم صاحب یه زندگی بودی حداقل نه با من با یکی دیگه
پایان
کپی حرام
#جهیزیه ساده رو چطور بچینیم تا ..... گرونتر و شیک تر به نظر برسه⁉️
دکوراسیون خونه عروسم👰♀
زبانزد فامیله
با وجودیکه جهیزیه ش ساده ست
ولی اینقدر اصولی چیدمانش رو انجام
داده که آدم هر وقت میره خونَش 🏠
حس آرامش خاصی داره🥰
اینم بگم عروسم آموزش دکوراسیون می بینه از این کانال اونم کاملا رایگان
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1973747930Cdc4bd835c4
اینجا فرمول خونه شیک و زیبا رو یاد بگیر✅
.
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز یک خونه شیک رو با گوشای خودت بشنو👆
نذار داشتن یک خونه زیبا و همراه با آرامش برات یه آرزو باشه
https://eitaa.com/joinchat/1973747930Cdc4bd835c4
۵۰ ویدئوی #جهیزیه از خونه های ایرانی رو به عنوان هدیه 🎁 تماشا کن