#حضرت_زهرا ۱
از زمانی که یادمه تو پرورشگاه بودم و بزرگ شدم ما اونجا محبتی نمیبینیم هر چی هست وظیفه هست که گاهی با مهربونیه و گاهی هم با توهین و تحقیر اگر ی پرستار روز قبلش خوب باشه با ما هم خوبه و اگر نه که روزگارمون سیاهه حتی ی بزرگتر نداریم که از ترس حمایت اون باهامون خوش رفتار باشه بالاخره به سن قانونی رسیدم و گفتن باید از اونجا برم با پول کمی که دولت به عنوان کمکی بهم داد بیرونم کردن به واسطه مدیر اونجا با یکی از پسرهای پرورشگاهی که اونم بیرون کرده بودن اشنا شدم و از بی کس و کاری زیاد فوری عقد کردیم حتی پول ی حلقه یا ی مراسمم نداشتیم اصلا کسی و نداشتیم که به عنوان مهموت دعوت کنیم با پول کمکی دولت نمیشد خونه اجاره کرد پس نصف پول منم روش گذاشتیم و تونستیم ی خونه ی خوابه اجاره کنیم با مابقی پول هم وسایل زندگی خریدیم
⛔️کپی از داستانها حرام حتی برای مادر یا خواهر تون
عضو بشید داستان رو بخونید
#حضرت_زهرا ۲
زندگیمون مثل بقیه زندگی ها اوایلش خوب بود و همه چیز عالی اما به مرور محمد چهره واقعیش رو نشون داد مرد عصبی و بی حوصله و البته رفیق باز از بی گسی مجبور بودم باهاش بسازم و کوتاه بیام ولی اذیت هاش تمومی نداشت هر روز ی ساز جدید میزد دیگه شروع کرده بود به دعوا با مردم شبی نبود که دعوا نکرده بیاد خونه و اعصاب خرابیش رو برای من نیاره با مدیر پرورشگاه صحبت کردم که بهم گفت باید بچه دار بشید بچه زندگی رو بهتر میکنه به حرفش عمل کردم و محمد و راضی کردم بچه دار بشیم ای کاش لال میشدم و بهش نمیگفتم از وقتی حامله شدم بدتر از قبل شد به حدی رسید که با سرکارگرش بحثش شد و اونم کتک زد بعدشم اخراج شد و خونه نشین هر چی میگفتم برو دنبال کار دهن کجی میکرد و خونه نشین شده بود
#حضرت_زهرا ۳
تا ی روز بهش گفتم هیچی تو خونه نیست منم باردارم پاشو ی فکری بکن شروع کرد داد و بیداد فریاد میزد که تو خواستی و گفتی بچه دار بشیم بهم حمله کرد و کتکم زد تمام حواسم به این بود که ضربه ای به شکمم نخوره و موفق هم شدم بعد هم از خونه بیرون رفت و تا سه روز نیومد از شدت گرسنگی چادرم و رو سرم کردم و چندتا خیابون اون طرف تر از خونه مون رفتم چادرم و روی صورتم کشیدم شکمم حسابی بزرگ بود و ماه های اخر بارداریم بود در خونه ها رو میزدم و گدایی میکردم بعضی پول میدادن و بعضی مواد غذایی چند نفری هم تحقیرم کردن وقتی اومدم خونه دیدم برگشته با دیدنم پوزخندی زد
کجا تشریف داشتی؟ وسایل رو نشونش دادم : گرسنه بودم رفتم گدایی
اولش باورش نشد میترسیدماز اینکه کتکم بزنه اما هیچی نگفت و بعد از اون به زور منو میفرستاد گدایی تا اینکه دخترم بدنیا اومد و شد پنج ساله هنوز اذیت هاش ادامه داشت روزگارم سیاه بود وقتی اعتراض میکردم میگفت برو خونه بابات
⛔️کپی از داستانها حرام حتی برای مادر یا خواهر تون
عضو بشید داستان رو بخونید
#حضرت_زهرا ۴
دیگه کار پیدا کرده بود خرجی کمی میداد بازم خوب بود و خداروشکر میکردم بیشتر پولش و خرج دوستاش میکرد ی روز انقدر من و دخترم و زد که دیگه توان راه رفتن نداشتم از ته دلم حضرت زهرا رو صدا کردم و گفتم خانم جان قسمت میدم به محسنت به بچه م کمک کن چند شب بعدش خواب دیدم که ی زن سرتا پا سیاه موشیده اومد خونه مون دست کشید به سرم و چند بار گفت : مادرم گفته درست میشه غصه نخوره خواب رو تقریبا فرانوش کردم چون مدتی ازش گدشت تا اینکه زن همسایه ی روز اومد در خونه مون اروم بهم گفت کار در منزل اوردم و کارش راحته چیز زیادی هم نیست که شوهرت بفهمه بیارم کار میکنی؟ قبول کردم رو به اسمون با گریه گفتم: ممنون خانم جان
دیگه کارم شده بود همسایه م وسیله میاورد و وقتایی که شوهرم نبود یا خواب بود شب تا صبح مینشستم و کار میکردم
⛔️کپی از داستانها حرام حتی برای مادر یا خواهر تون
عضو بشید داستان رو بخونید
#حضرت_زهرا
پول زیادی جمع کردم خیلی خیلی بود من فقط کار میکردم و جمع میکردم تا جیبم پر باشه یواشکی برای دخترم غذاهای خوشمزه میخریدیم تا ی روز شوهرم اومد خونه، مشخص بود که دعوا کرده و عصبیه مثل همیشه افتاد به جون ما، منم بعد از اینکه کتکمون رو زد و از خونه رفت ی ساک برداشتم وسایل خودم و دخترم رو جمعکردم از اون خونه بیرون زدیم از ترس شوهرم حتی پشت سرمون رو نگاه نکردیم تا سی گرفتم و بهش گفتم مارو ببره مسافر خونه، قبول کرد و چند دقیقه بعد مقابل مسافر خونه ایستاد پیاده شدیم و وارد مسافرخونه شدیم چند روز با دخترم اونجا بودیم و شوهرم مدامپیام تهدید میداد تا همسایه م زنگزد و گفت شوهرت پشیمونه و گفته حضرت زهرا تو خواب بهش گفته ی بار دیگه اونا رو بزن منم تو رو میزنم شوهرت فقط میخواد برگردی، از بی جا و مکانی برگشتم شوهرم دیگه خیلی خوب شد دیگه خبری از اون رفتارهای زشتت نبود منمتمام پس اندازم رو بهش دادم و خودشم گذاشت روی پولها ی مغازه زدیم و دستمون باز شد من همیشه حضرت زهرا رو از ته دل دوسش داشتم و هر وقت که میتونستم از خدا میخواستم تا منم مثل حضرت زهرا باشم
پایان.
⛔️کپی از داستانها حرام حتی برای مادر یا خواهر تون
عضو بشید داستان رو بخونید
🌸خداوند مباهات میکند
🔸️ما که نمیشناسیم خانمی بهتر از #حضرت_زهرا (س) در عالم آفریده شده باشد. خدای متعال به عبادت حضرت زهرا (س) بر همه فرشتگان مباهات میکند. آن وقت چیزی را میشد به حضرت زهرا (س) بدهند و خدا نداد؟! خدا آنچه در خزانه کرم و لطفش بود به آنها داده است.
🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱
کانال مارو به دوستانتان معرفی کنید
@khoshbakhtiii
🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱
4.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
🎥 #کلیپ رویای تلخ
👤کربلایی سیدرضا #نریمانی
📌ویژه شهادت #حضرت_زهرا
👌 #پیشنهاد_دانلود
🦋🦋🦋
هدایت شده از فرهنگسازی حیا
3.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 عظمت شخصیت #حضرت_زهرا (سلام الله علیها)در کلام #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف...
🎙حجتالاسلام انصاریان
#فاطمیه
#فرهنگسازی_حیا
کلیپ های جذاب و دیدنی👇
🆔@farhangsaze_haya
2.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🍃
🎥 استوری
🌸ولادت با سعادت و پر برکت یگانه دخت نبی مکرم اسلام(ص) حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها و روز مادر و روز زن مبارک باد.
#روز_زن #روز_مادر #حضرت_زهرا سلام الله علیها
♥️♥️♥️♥️
هدایت شده از ندای رضوان🇮🇷
🇮🇷الله اکبر
کرامت #حضرت_زهرا در دفع موشک های دشمن
دعایی که حضرت زهرا برای بی اثر کردن حمله دشمن به آیت الله بهاء الدینی سفارش کردند👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3429369022Cab42e9e946
🇮🇷😭 مادر، چقدر به مادریت نیاز داریم
یا مولاتنا یا فاطمة أغيثينا
هدایت شده از ندای رضوان🇮🇷
🇮🇷🇮🇷الله اکبر
کرامت #حضرت_زهرا در دفع موشک های دشمن
دعایی که حضرت زهرا برای بی اثر کردن حمله دشمن، به آیت الله بهاء الدینی سفارش کردند👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3429369022Cab42e9e946
🇮🇷😭 مادر، چقدر به مادریت نیاز داریم
یا مولاتنا یا فاطمة أغيثينا
هدایت شده از ندای رضوان🇮🇷
🇮🇷🇮🇷الله اکبر یازهرا😭
کرامت #حضرت_زهرا در دفع موشک های دشمن!
دعایی که حضرت فاطمه سلام الله علیها برای بی اثر کردن حمله دشمن، به آیت الله بهاء الدینی سفارش کردند👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3429369022Cab42e9e946
🇮🇷😭 مادر، چقدر به مادریت نیاز داریم
یا مولاتنا یا فاطمة أغيثينا