eitaa logo
کلید خوشبختی
3.4هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
5.6هزار ویدیو
24 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
بہ اعتماد ڪن💗 اون هر چیزی رو 💓 به قشنگــ ترین💓 حالتِ‌ممڪن بهت میده 💓 ولی در زمان‌ خودش ...!💓 🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
🌹عکس نوشته زیبایی ازقرآن🌹 🌿سوره ذاریات (آیه ۵۰) فَفِرُّوٓا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ مُبِينٌ (٥٠) پس به سوی بگریزید، كه من از سوی او برای شما آشكارم! 🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
. گاهی را صدا بزن بی آنکه بخواهی از او گله کنی گاهی خدا را بخاطر بودنش صدا بزن .... 🌈✨🌸••• 🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅با غصه ها قصه میشود... ⚘ناامیدی از ؟ قطعا بسیار همیشه ✅خیالت راحت...... 🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
💙 ‏معترضانه گفت: کجایی ای ؟ به آرامی ندا داد: ❤تو کجایی‌ ‎بنده‌‌ی‌من؟! 🌹اِنَّنی مَعَکُما اَسمَعُ وَاَرى..🌱 🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
۱ ۱۶ سالم بود عاشق پسر همکار بابام شدم اسمش پوریا بود اونموقع تازه دانشجو بود و منم داشتم میرفتم دبیرستان و تو اوج بلوغ و نیاز به توجه بودم یه دختر عمه داشتم به اسم نگار که همه حرفام بهش میگفتم همکلاسیم بودخلاصه من همینطور پنهانی پوریا دوست داشتم. و به کسی نگفته بودم از اون موقعی که دیده بودمش رفته بود دانشگاه و یه ماهی میشد که برنگشته بود یه روز که از مدرسه برمیگشتیم یهو پوریا دم مغازه دیدم رنگ و روم پرید و نگار متوجه ماجرا شد شروع که به سوال پرسیدن و پاپیچم شد که چرا اینجوری شد و بین شما چیزی هست؟ منم بهش گفتم بهش علاقه مند شدم و خیلی دوست دارم باهاش حرف بزنم و حرف دلم بهش بگم پوریا خیلی خوشتیپ بود من اونموقع اسمش با داداشش اشتباه گرفته بودم دوتا برادر بودن به اسم پوریا و پویا و من فکر میکردم اسمش پویا هست به نگار گفتم ببین میتونی شمارش پیدا کنی گفت اره این پسره گمونم با داداشم دوست باشه البته نمیاد خونمون بیرون همدیگر میبینن اما پیدا کردن شماره اش راحته یه دفعه که حواس داداشم نیست یواشکی از گوشیش برمیدارم وقتی که پوریا رو نشون نگار دادم اصلا نگفت اسمشو اشتباهی میدونی هیچی نگفت فقط رفته بود توی فکر منم بهش اعتماد کردم و فکر کردم که شماره اش رو پیدا میکنه از همون روز هجوم استرس به وجودم شروع شد مدام با خودم میگفتم اگر شماره اش رو بیاره زنگ بزنم چی بگم؟ تو دانشگاه دخترای خوشگل تر از منم هست و شک ندارم که اصلا به چشمش نمیام مدام با خودم در جنگ بودم که اگر منو نخواست چیکار کنم یه وقتا حتی گریه هم میکردم و گاهی هم خودمو متقاعد میکردم که اونم عاشق منه ادامه دار کپی حرام
۲ مدتی گذشت و من همچنان با خودم در جنگ بودم که بابام برای من یه گوشی خرید اما نگار گوشی نداشت گفتم نگار شماره پوریا رو پیدا نکردی؟ گفت نه هر کاری کردم پیداش نکردم بعد چند هفته گفت مینا گوشیتو چند روز میدی به من؟ خیلی لازم دارم منم مخالفتی نکردم و گوشی دادم بهش دو سه هفته ای گوشی پیشش بود و رفت و آمدش با من کمتر کرده بود کلا نگار خیلی مشکوک بود تو مدرسه هم خیلی سمتم نمیومد یه روز که با یکی از دوستای دیگه ام رفته بودیم مغازه که وسیله بگیریم پوریا دیدم اتفاقا با این دوستمم صمیمی بودم یهو گفت دوس پسر جدید نگار ببین اصلا یه لحظه هنگ کردم گفتم یعنی چی؟ کیو میگی ؟ گفت مگه نگار بهت نگفته بود جدیدا با این پسره که اسمشم پوریا دوست شده اینجور که میگه پسره خیلی عاشقشه و همو دوست دارن نگار نه تنها به من دروغ گفته بود که اسمشون نمیدونه حتی وقتی شمارش پیدا کرده بود خودش رفته بود باهاش دوست شده بود خیلی بهم فشار اومده بود و ناراحت بودم که چرا اصلا حرف دلم به نگار گفتم که بره همچین کاری کنه تصمیم گرفتم گوشیم از نگار بگیرم از تلفن خونه بهش زنگ زدم و گفتم گوشیم لازم دارم و میخوامش ادامه دارد کپی حرام
خدا مهربان‌تر از آن است که با چند گناه بنده خود را دور بیندازد.ولی شیطان دائما در حال ناامید کردن انسان است. یک آدم گنهکار اگر احساس می‌کند دیگر به او نگاه نمی‌کند،باید بداند این ناامیدی القای همان شیطانی است که او را وادار به گناه کرده؛پس نباید به احساس منفی خود اعتنا کند..! •استاد پناهیان• 🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
۵ تلاش داشت یه جوری با من ارتباط بگیره و اصرار میکرد که با هم دوست بشیم خیلی جدی بهش گفتم نه من اهل این کارا نیستم لطفا دیگه بهم پیشنهادی نده بعدم بلاکش کردم توی دانشگاه پسرای زیادی بودن که میخواستن با من دوست بشن اما من فقط و فقط میخواستم درس بخونم گاهی از نگار بهم خبر میرسید که همچنان دنبال دوست پسر و این چیزاست تا اینکه مامانم زنگ زد و گفت مجید اومده خواستگاریت باورم نمیشد اصلا این ادم دنبال چی بود؟ مامانم گفت مورد خوبیه و چون اشنا هستن نظر بابات مثبته گفتم مامان من از اون ادم نفرت دارم خواهش میکنم اصلا حرفشم نزنید جواب من یک کلمه است اونم نه هست پرسید اخه چرا؟ گفتم من اصلا از مجید خوشم نمیاد خودت ردشون کن برن مامانمم قبول کرد و قرار شد جواب منفی بده دوهفته گذشت که خبر نامزدی نگار و مجید به گوشم رسید ماتم برد مگه میشه؟ اونهمه دوستت دارم د اون عشق اتشین برسه به اینجا که اول بیاد خواستگاری من و بعد بره سراغ نگار؟ ادامه دارد کپی حرام
دوماه از نامزدی مجید و نگار میگذشت و ظاهر خوبی داشتن تا اینکه عروس خاله ام اومو خواستگاری من برای برادرش، معلم بود و فاصله سنی مون هم ده سال بود اما هم خونه داشت و هم ماشین منم پاسخ مثبت دادم و قرار شد به محض اینکه برگشتم خونه عقد کنیم به محض پیچیدن خبر نامزدی ما نگار باهام تماس گرفت و کلی تیکه انداخت گفت طاقت نداشتی تا دیدی من نانزد کردم فوری شوهر کردی عقب نمونی اما من اهمیتی ندادم ابراهیم خیلی خوب بود و همین برام کافی بود یکدفعه نگار بهم گفت من همیشه با خودم میگفتم این پیر پسر که تیپ و قیافه هم نداره اخه مگه میتونه زن بگیره؟ کدوم احمقی زن این میشه؟ وقتی دیدم داره به ابراهیم توهین میکنه اروم گفتم نگار متوجه حرفهات باش و بدون خداحافظی گوشیو قطع کردم ادامه دارد کپی حرام
۶ بعد از اون روز کلا قید نگارو زدم اما دورادور حرفهایی که پشت سر ابراهیم میزد به گوشم میرسید اما هیچ اهمیتی نمیدادم تا اینکه هر دو عروسی کردیم عروسی ما ساده بود ولی عروسی نگار خیلی مجلل بود زندگی نگار از من خیلی قشنگ تر بود چون مجید وضع مالیش از ابراهیم بهتر بود مادرم مدام میگفت مجید اول اومد خواستگاری تو اگر ردش نمیکردی این زندگی مال تو بود ولی من عاشق شوهرم بودم یک سال گذشت که کم کم خبر رسید زندگی نگار از درون مثل ظاهرش قشنگ نیست مجید شکاک بود و مدام میگفت نگار داره بهن خیانت میکنه حتی کتکشم میزد خلاصه کشمکش زیاد داشتن تا اینکه یک روز خبر رسید نگار به مجید خیانت کرده وقتی ازش پرسیدم تو که مجیدو دوست داشتی چرا اینکارو کردی گفت مجید تورو دوست داشت از اولم تورو میخواست من خودمو بهش چسبوندم حتی از لج تو باهاش ازدواج کردم اما اون میگفت چون تو یک مدتی با من دوست بودی حتما الانم با پسرا دوستی انقدر منو زد و اذیتم کرد که بهش خیانت کردم رو به نگار گفتم تو زندگیتو پای لجبازی خودت باختی بنظرم یه کاری کن برگردی نگار از مجید طلاق گرفت و تا جایی که خبر دارم دیگه ازدواج نکرد اما در عوض من دوتا دختر دارم که خیلی برام عزیزن و شکرخدا با ابراهیم هر روز داریم پیشرفت میکنیم پایان کپی حرام
هر موقع خواستی کنی...📛 به 3 چیز فکر کن🤔 اول دوم سوم 🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱