#خوبی_کردن ۱
بابام آدم بیسوادی بود اصلا آدم گرگ نبود اتفاقا برعکس خیلی هم ساده و بی آلایش بود به راحتی گول میخورد و همه چیز رو باور میکرد.
بابام یه چرخ داشت تابستونا با چرخش سیب زمینی پیاز میفروخت و زمستونا روش شلغم و لبو باقالی و این چیزا میذاشت و میفروخت شکم ما هفت تا بچه که چهار تا دختر و سه تا پسر بودیم سیر میکرد مامانمم خیلی ساده بود یه وقتایی که میدید خونه خالیه و خیلی کم آوردیم میرفت خونهها کار میکرد اینجوری کمک خرجی بود و مواظب بود که کم و کسری تو خونه نباشه و به بابام زیاد فشار نیاد.
به خاطر همین سادگی بابام انقدر توی هر جمعی تا تونستن مسخره ش کردن و دست انداختنش که دیگه آروم آروم مامانم گفت رفت و آمدها رو با فامیل قطع کنیم.
بابام میگفت نه گناه دارن بزار بخندن.
ولی مامانم کوتاه نیومد و میگفت من نمیتونم تحمل کنم که بقیه بشینن به تو بخندن جلوی بچهها خورد میشی
ادامه دارد
کپی حرام
#خوبی_کردن ۲
افتخار پدر و مادرم این بود که حلال خورن و زحمتکش، همینم مهم بود اما چون بقیه اقواممون وضع مالیشون خوب بود و خیلیاشونم علنی مال مردم رو میخوردن و همه میدونستن که حرومه اما چون پولدار بودن تحویلشون میگرفتند ولی ما رو نه فکر میکردن که اونا تافته جدا بافته هستن تمام دوران کودکی و نوجوانی و جوانی من به پای نگاهها و رفتارهای تحقیرآمیز بقیه گذشت همیشه پیش خودم میگفتم یعنی چی میشه که یه نفر انقدر پول داره و یه نفر انقدر نداره که حتی شام یه غذای خوب بذاره جلوی بچههاش پس اگر میگن خدا عادله دارن دروغ میگن این عدالت کجاست اینا سوالایی بود که توی سن بچگیم عین خوره داشت وجودم رو میخورد دلم میخواست وضع مالی ما هم مثل اونا خوب باشه مثل بچههای اونا لباسهای شیک بپوشیم مثل اونا بریم مسافرت اما انگار جزو محالات زندگیمون بود آرزوم بود که با خانوادهام یه مسافرت شمال حتی یک روزه بریم
ادامه دارد
کپی حرام
#خوبی_کردن ۳
اما این فقط یه آرزوی محال بود کم کم ما بزرگ شدیم و هر کدوم برای خودمون رفتیم سر کار وضع مالی خانواده بهتر شد اما خوب نشد.
دیگه هر کسی خرج خودش رو میداد و در عوض بابامم توان کار کردن نداشت کمتر میرفت سر کار و درآمدشم کمتر شده بود خیلی کار میکردیم که وضعمون بهتر باشه مامانم انقدر خونههای مردم کار کرده بود همه جاش درد میکرد یه جای سالم تو بدنش نمونده بود.
یه روز ازش پرسیدم مامان واقعاً اینجوری زندگی کردن و زنده موندن ارزش داره؟
یه دفعه محکم زد روی لپ تپلش گفت این چه حرفیه مادر؟ چرا کفر میگی هر آن کس که دندان دهد نان دهد خدا خودش روزی ما رو میده و به فکر ماست الان اینجوری میگی یه وقت خدا قهرش میاد
ادامه دارد
کپی حرام
#خوبی_کردن ۴
انقدر تحت فشارهای مالی بودم و هزینههای دوا و درمون پدر و مادرم بالا بود که دیدم انگار با نون حلال قرار نیست به جایی برسم چند تا از رفیقام که دزدی میکردن از درآمدشون برام میگفتن و اینکه اوضاعشون خیلی خوبه با کمترین کار بهترین پول در میارن.
عین خوره افتاده بود به جونم که منم این کارو بکنم خودمو قانع میکردم که اگر این کارو انجام بدم فقط برای یک بار هست برای درمان پدر و مادرم پول در میارم و دیگه هم سراغ دزدی نمیرم، به پیشنهاد یکی از بچهها ی خونهای رو نشون کردن چند روزی کمین کردم و از دور رفت و آمدشونو زیر نظر گرفتم تا اینکه یه روز دیدم خانم اون خونه با چند تا بچههاش با چمدون رفتن خیالم راحت شد که انگار رفتن مسافرت و خونه خالیه آماده شدم که همون شب برم خونشون دزدی آخر شب آماده شدم و نزدیک خونشون وایسادم وقتی که مطمئن شدم کسی توی خیابون نیست آروم از دیوار بالا رفتم و پریدم توی حیاط یکی از لامپهای خونه روشن بود خودمو قانع کردم که روشن گذاشتن اگه ی دزد اومد فکر کنه کسی تو خونع ست و بترسه بره، به سمت خونه راه افتادم حیاط خیلی بزرگی داشت درو که باز کردم از صحنه روبرو خشکم زد
ادامه دارد
کپی حرام
#خوبی_کردن ۵
ی مرد با لباس راحتی افتاده بود وسط خونه و اصلا متوجه حضور من نشده بود از حالاتش متوجه شدم که بیهوشه میتونستم تمام وسایل خونه ش رو بردارم و ببرم کسی هم متوجه نمیشد اما ممکن بود بمیره بین منافع خودم و جون ی ادم باید انتخاب میکردم شاید اون لحظه سخت ترین کاری بود که میتونستم انجام بدم و انجام دادم، با گوشی خودم شماره اورژانس رو گرفتم و ازشون کمک خواستم وقتی ادرسو دادم فوری خودشون رو رسوندن قصدم این نبود باهاشون به بیمارستان برم اما مامور های اورژانس بهم گفتن باید بیای و هر جوری بود منو بردن بیمارستان.
انقدر توی سالن نشستم تا بهوش اومد دکتر گفت از فشار عصبیه و اگر نمیرسوندمش بیمارستان ممکن بود بمیره وقتی رفتم کنارش دستمو گرفت و گفت بهم بگو تو کی هستی؟ تو خونه من چی میخواستی.
شرمنده لب زدم من ی بنده بدبخت خدام که انگار راضی نمیشه حروم بخورم
متعجب خیره نگاهم کرد و پرسید چی میگی پسر جان؟ درست حرف بزن ببینم
ادامه دارد
کپی حرام
#خوبی_کردن ۶
سیر تا پیاز زندگیم رو براش گفتم حتی دلیل اینکه چرا خونه ش بودم خاص نگاهم کرد و پرسید اینایی که میگی حقیقت داره؟
شرمنده گفتمبله من اومده بودم خونتون دزدی اما دیدم بیهوشید اوردمتون بیمارستان
گفت ببین خدا نمیخواسته من بمیرم و تو حروم خور بشی اینجوری کرده شایدم ی امتحان الهی هست تو بیا برای خودم کار کن
ناباور نگاهش کردم اروم گفت تعجب کردن نداره تو میگق حلال خوری و خدا نمیخواد حروم بخوری باشه بیا من بهت ی کار حلال میدم وایسا کار کن
اون شب مسیر زندگی من به کل عوض شد اون مرد به خودم و برادرام کار داد و تا جایی که در توانش بود ازمون حمایت کرد و هر کدوممون برای خودمون کسی شدیم.
دیگه نذاشتم پدر و مادرم کار کنن خودم مخارج خونه رو دادم گاهی اوقات برادرامم کمک میکنن اما بیشتر مخارج گردن خودمه همیشه خدارو شکر میکنم که مسیر زندگی منو عوض کرد زندگی من میتونست خیلی بدتر از قبل باشه اما خدا میخواست که من پا بذارم تو راه راست الان خدا را شکر که زندگی خوب داریم و افتخارمونم اینه که تا الان حروم نخوردیم
پایان
کپی حرام