✨🌹✨
✅ هرگاه خداوند براى خانواده اى #خير بخواهد،
❶ آنان را در دين دانا میكند،
❷ كوچكترها بزرگترهايشان را
#احتـرام می نمايند،
❸ مدارا در #زندگى و ميانه روى
در خرج كردن را روزيشان می نمايد
❹ و به #عيوبشان آگاهشان میسازد،
تا آنها را برطرف كنند و اگر برای آنان جز اين
بخواهد، به #خودشان واگذارشان می نمايد.
[ #پیامبر_اکرم صلےاللهعلیهوآله ]
📚نهج الفصاحه، ح ۱۴۷
🔰طلب #خیر کنید
طلب خیر طلب بهترین ها برای هر کس میتواند باشد. ولی نه آن چیزهایی که شما در ذهن دارید.
بلکه به آن چه که خداوند به آن آگاه مطلق است.
و شما با طلب خیر کردن تان آن را از خدا میخواهید.
و خداوند آن را برای کسی که شما میخواهید جاری میکند.
یاد بگیرید برای آدم های بد زندگی تان هم طلب خیر کنید.
چون طلب خیر هم بزرگترین دعاست
وهم بزرگترین نفرین !
دعایش که معلوم ست هر آنچه که از خوبی هاست.
و خداوند آن را جاری میکند.
ولی نفرینش این حسن را دارد،که شما ناآگاهانه برای کسی بدی یا شر نمیخواهید.
بلکه خداوند آن چه که خوبیست
برای کسی که دنبال شر است جاری میکند
او خودش صلاح میبیند که چطور با دعای شما تلنگری به او بزند که از آن درس بگیرد!
#برای_همه_طلب_خیر_کنید🌸
#خیر ۱
وقتی با سعید ازدواج کردم روزهای خوشی داشتیم اما با به دنیا اومدن پسرم تا مدتها کمردرد و پادرد امونم رو میبرید و نمیتونستم پام رو تکون بدم حتی برای قضای حاجت ...
پس از چند روز مادرم که مراقبم بود همسرم رو صدا زد و باهم به بیرون از اتاق رفتند صدای پچ پچشون میومد ولی نمیفهمیدم چی دارن بهم میگن
مادرشوهرم وقتی داخل اتاق اومد طوری که من بشنوم گفت
دختر مریضش رو به پسرم قالب کردم حالام توقع داره دکتر و بیمارستانم ببره... همهی پولای پسر بدبختم خرج مریضی زنش شده...خب خودتون ببریدش دیگه پسر من چه گناهی کرده داماد شما شده...
خیلی ناراحت شدم پدرشوهرم پولدارترین آدم محلهمون بود و حالا همهش رسیده به شوهرم... منم که تا قبل از ازدواجم یبار هم کمردرد رو تجربه نکرده بودم از وقتی باردار شدم و بعد از زایمان دچار این دردها بودم و حالام که از درد پا و کمر ناله میکردم باز هم دلش برام نمیسوخت و مدام به فکر پولای پسرش بود
ادامه دارد...
#خیر ۲
وقتی شوهرم من رو دکتر برد و ازمایشات رو انجام دادند دکتر گفت عصب نخاعی کمرت اسیب دیده و شرایطت برای عمل مناسب نیست و فعلا باید استراحت مطلق باشی...
تا چند ماه دوا و درمان ادامه داشت اما من هنوز نمیتونستم بدون کمک کسی از جام تکون بخورم...
چند وقتی بود که مادرشوهرم مدام با سعیدش در حال پچپچ کردن بود
میفهمیدم یه موضوعی هست اما به روم نمیاوردم
از اینکه سربار بقیه بودم خیلی دلم گرفته بود ...
همیشه از صبح تا شب مامانم میومد به خودم و بچم رسیدگی میکرد اجازه نمیداد مادرشوهرم دست به سیاه و سفید بزنه...
هربار هم که از سعید و مادرش میخواست مدتی من رو به خونشون ببره تا همونجا ازم مراقبت کنه سعید مخالفت میکرد...
ادامه دارد
#خیر ۳
یبار که مثل همیشه مامانم به خونمون اومد تو خودش بود و مثل همیشه با سعید و مادرش احوالپرسی و خوش و بش نکرد...
یساعت بعد به سعید گفت اگه اجازه بدی دخترمو میبرم خونه خودمون سعید بی چون و چرا قبول کرد
من خیلی تعجب کردم اما مامانم خیلی خونسرد همه وسایل من و بچهرو جمع کرد
چند روز خونه مامانم بودم ولی خبری از سعید نشد
حتی نمیومد بچش رو ببینه...
مامانم خیلی تو خودش بود و گاهی میدیدم که آروم اشک میریزه فکر میکردم بخاطر بیماری منه...
کمکم شک کردم به اینکه حتما موضوعی هست و من ازش بیخبرم
به مامانم گفتم بابا از سرکار اومد بگو منو به خونم ببره
چند روز کارم همین بود که التماس کنم منو به خونم ببرید ولی اونا هربار بهونهای میتراشیدند..
یه روز با عصبانیت به مامانم گفنم اگه سختته بیای اونجا کمکم کنی بهم بگو...
تو حق نداری برا راحتی خودت منو از زندگیم جدا کنی...
ادامه دارد
#خیر ۴
مقابلم نشست و گفت کجا میخوای بری؟ بری جایی که بخاطر چند ماه مریضی نتونستن تحملت کنن؟
کدوم خونه میخوای بری؟ همون خونهای که یه زن دیگه صاحبش شده
تازه فهمیوم سعید زن گرفته... داد زدم تقصیر تو شد منو به خونت اوردی سعیدم رفت زن گرفت
با ناراحتی گفت همون روزی که تورو اوردم خونم سعید دختره رو عقد کرده بود و داشت میاوردش خونهت التماسش کردم اجازه بده تو رو از اون خونه ببرم
از اون روز انگار گرد مرده پاشیدن به وجودم...حتی دلم نمیخواست بچم رو ببینم
مامانم خیلی التماسم میکرد که شوهرمو فراموش کنم و بخاطر بچم زندگی کنم اما من نمیتونستم...
تا اینکه چند روز دیدم رفت و امد زیادی به خونمونه... مامان و باباهم خیلی ناراحتن...
تا اینکه فهمیدم خبراییه اونقدر التماس کردم تا حقیقتو بهم بگن...
دیگه خبری بدتر از این نمیتونست باشه ک که شوهرم بیرونم کرده و زن دوم گرفته باشه...
#خیر ۵
مامانم گفت چند روز پیش بخاطر گود برداری کنار خونتون دیوارهای خونهی شما هم سست شده
برای همین سقف خونهتون آوار شده رو سر آدمای خونه...
سعید مرده ...زنش و مادرش الان بیمارستانند..
خبر خیلی بدی بود... سعید نامردی کرده بود اما مستحق مرگ نبود...
چند روز بعد مادرش هم مرد و زنش بعد از چند روز کمی بهتر شد...
یه روز به دیدنم اومد هنوز آثار زخم روی صورتش بود...
گفت من دلم نمیخواست زن دوم کسی بشم اما ریر دست ناپدری بودم مادرسعید اونقدر رفت و اومد تا اینکه مادرم تحت تاثیر حرفای ناپدریم مجبورم کرد زنش بشم...
اون دختر بیچارهتر از من بود چون سعید طلاقم نداده بود حالا همه اموالش به من و پسرم میرسید درست نبود زیر بال و پر اون دخترو نگیرم...
سعید مال و اموال زیادی داشت
ادامه دارد
#خیر ۶
یه وکیل گرفتم با فروش ماشین و یه زمین تونستم پول ساخت خونه رو فراهم کنم...
چند تا مغازه طبقه اول ساختیم و طبقه بالا یه خونه برای خودم و یه خونهی کوچولو برای اون دختر...
ازش خواستمبعنوان پرستار مراقب من و پسرم باشه خورد و خوراکمون هم باهم بود...
چند ماه بعد کمکم مشکل من برطرف شد و کمردردها و مشکل نخاعم برطرف شد.
کاش سعید و مادرش میدونستند بیماری دست خودم نبود و بخاطر خدا کمی بیشتر تحمل میکردند شاید خدا هم به اونها رحم میکرد و الان زنده بودند و خودشون از اموالشون استفاده میکردند...
من و پسرم به لطف بیماریم مدتی از خونم دور بودم و همین باعث نجاتمون شد..
پایان
🚩 فرا رسیدن سالروز اربعین حضرت أباعبدالله الحسین علیهالسلام را به محضر مقدّس امام زمان عجّلاللهفرجهالشریف و همۀ شیعیان و مشتاقان زیارت آن حضرت تسلیت عرض مینمائیم.
از حضرت #امام_صادق علیهالسلام روایت شده است که فرمودند:
🌿 «کسی که خداوند خیر را برایش اراده کرده باشد، در قلبش محبّت امام حسین علیهالسلام و علاقه به زیارت آن حضرت را میاندازد؛ و کسی که خداوند سوء و بدی را برایش بخواهد، در قلبش بغض امام حسین علیهالسلام و بغض زیارت آن حضرت را میاندازد.»
📚 کامل الزیارات (ابنقولویهقمی)، ص۱۵۳
بحار الانوار (علامهمجلسی)، ج۹۸، ص۷۶
🍂 «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج.»
#حدیث #زیارت #کربلا #خیر #امام_حسین علیهالسلام