#دزد_طلا ۱
از دوران نوجوونیم خیلی دلم می خواست که یه درآمدی برای خودم داشته باشم ولی خب چون سنم پایین بود کسی بهم شغلی نمیداد و خانواده ام منو جدی نمیگرفتن از طرفی هم بابام خیلی موافق نبود چون میگفت وقتی کم و کسری نداریم لزومی نداره تو بری سرکار
تا اینکه دیپلمم رو گرفتم بعد از دیپلم انقدر به پدرم اصرار کردم تا اجازه داد برم سرکار بابام مخالف بود می گفت من توان مالی مخارج تو رو دارم نیازی نیست بری سر کار
ولی من خودم دلم می خواست که برم با وجود مخالفت های پدرم رفتم سر کار اما بازم بابام بهم پول تو جیبی می داد و می گفت از حقوقت هیچی توی خونه خرج نکن همه رو جمع کن برا خودت
منم این کار رو می کردم بالاخره گذشت من هر ماه که حقوق می گرفتم اون موقع ها چون طلا ارزون بود همه رو می دادم طلا می خریدم برای خودم، بالاخره سنم بالا رفت و برای منم مثل هر دختری خواستگار اومد خواستگارم اسمش محمود بود و به جز خودش دو تا برادر و یه خواهر داشت که همگی ازدواج کرده بودن و فقط محمود بود که مجرد مونده بود توی شب خواستگاری به محمود گفتم من الان دارم میرم سرکار بعد از ازدواجمونم میخوام برم سرکار و اصلا دوست ندارم زن خونه نشینی باشم شرط ازدواج منم اینه تو شروط ضمن عقدم قید میکنم که من باید برم سر کار
محمودم گفت من هیچ مخالفتی ندارم و اتفاقا خوبه و کمکی منم هستید
به محمود گفتم من تمام حقوقم مال خودمه اما ماهانه یه مبلغی رو به عنوان کمک هزینه های خونه بهتون میدم که کمک کنم ولی حق ندارید کاری به درآمد من داشته باشید
اونم قبول کرد
ادامه دارد
کپی حرام
کلید خوشبختی
#دزد_طلا ۱ از دوران نوجوونیم خیلی دلم می خواست که یه درآمدی برای خودم داشته باشم ولی خب چون سنم پای
#دزد_طلا ۲
محمود هم بهم گفت باشه من هیچ کاری به درآمدتون ندارم و اصلا نیازی نیست همون مبلغم بابت کمکی مخارج زندگی مشترکمون بدید چون درامد خودم بالاست
بالاخره من جواب مثبت دادم و من و محمود تو مدت زمان خیلی کوتاهی با همدیگه عقد کردیم توی دوران عقدمون محمود اخلاق خاصی نداشت که بخواد ناراحتم کنه و از اینکه انتخابش کرده بودم خوشحال بودم بالاخره گذشت و ما عروسی گرفتیم بعد از عروسی هم زندگی خوبی داشتیم.
محمود کاری به درآمدم نداشت با اینکه میدونست من طلا زیاد دارم به طلاهامم کاری نداشت با همدیگه توی آرامش و آسایش زندگی می کردیم اخلاقی که این سه تا برادر داشتن این بود که عید نوروز و روز مادر هر سال به مادرشون طلا هدیه میدادن هر کدوم به صورت جداگانه نه اینکه پول بذارن روی هم و با هم بخرن منم کاری نداشتم ولی اخلاق بدی که محمود داشت این بود که هر سال برای مادرش طلا می خرید اما هیچ سالی نشد که برای من بخره هر سال روز زن یا عید نوروز به مادرش طلا می داد و به منم یه تیکه لباس یا مثلا مبلغ پولی بهم می داد
با اینکه خیلی ناراحت میشدم ولی هیچ وقت غرورم اجازه نداد بروز بدم منتظر روزی بودم که خودش متوجه بشه زشتی کارش بشه و برام جبران کنه هر چند بعید بود اما امید واهی بود که من داشتم و هر سال در اوج حماقت منتظر ی هدیه گرون یا طلا بودم اما محمود به روی خودش نمیاورد
ادامه دارد
کپی حرام
کلید خوشبختی
#دزد_طلا ۲ محمود هم بهم گفت باشه من هیچ کاری به درآمدتون ندارم و اصلا نیازی نیست همون مبلغم بابت کم
#دزد_طلا ۳
اما خب منم زنش بودم تو جایگاه یه زن از شوهرم انتظار داشتم توقع داشتم که مثلا این همه داره به مامانش طلا میده یه دفعه هم به من بده ولی محمود هیچوقت حتی به روی خودشم نمیاورد که به من طلا بده
با اینکه ناراحت می شدم ولی نمیتونستم بیام بهش التماس کنم بگم تو رو خدا به من هدیه طلا بده هیچ وقت به محمود نگفتم تا اینکه یه روز بحثمون شد بهم گفت پولی که داری برای کمک خرجی خونه میدی خیلی کمه و باید بیشترش کنی
بهش گفتم به من چه ربطی داره چرا باید اون پولو بیشتر کنم تو مردی و وظیفته خرج منو بدی نکنه برعکس شده و اب سر بالا میره؟
بحثمون بالا گرفت و صدای هر دومون تو ساختمون پیچید گفتم چند ساله مناسبت به مناسبت برای مادرت هدیه طلا میخری یه دفعه نشد بری هدیه طلا برا من بخری الانم که کم اوردی برو از مادرت بگیر چرا من باید بدم؟ اون داداشات که زناشون نمیرن سرکار از کجا میارن که دارن صفر تا صد هزینه هاشونو میدن تو هم برو مثل اونا زندگی کن به من چه که بخوام بهت بیشتر پول بدم که گردنت کلفت تر بشه برا من؟ طلاهای بیشتری برای مامانت بخری؟
یه دفعه محمود شروع کرد به شکوندن وسایل گفت تو چشمت دنبال طلاهایی که به مامانم میدم
گفتم نه من چشمم دنبال اون طلاها نیست من حتی از تو طلا هم نمیخوام من میگم چطوز توی این چند سال زندگی که من انقدر کمک و هم پای تو بودم بهم یه تیکه طلا ندادی یا ی هدیه خوب همیشه هدیه های منو یه جوری میدی که فقط دهنم بسته بشه برا مامانت کمتر از طلا نمیگیری همیشه سنگین ترین طلاها رو تو میدی بهش الان که به پول نیاز داری برای مخارج نمی رسونی یاد من افتادی؟
ادامه دارد
کپی حرام
کلید خوشبختی
#دزد_طلا ۳ اما خب منم زنش بودم تو جایگاه یه زن از شوهرم انتظار داشتم توقع داشتم که مثلا این همه دار
#دزد_طلا ۴
خلاصه محمود هر چقدر داد بیداد کرد دید که نه دیگه این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست اصلا محلش نذاشتم محمودم شروع کرد به لجبازی کردن با من گفتم چرا من باید به تو پول بدم وقتی تو قدردان من و نیستی توی این زندگی من در کنار تو دارم کار میکنم به چشمت نمیاد این که میرم سرکار شب که میای من یه زن سرحالم خونه ام مرتبه غذام حاضره چرا من باید این همه تلاش کنم بعد پولمو بدم به تو که پس انداز کنی برای مادرت طلا بخری؟ نمیگم طلا نخر بخر ولی مخارج زندگیتم با خودت برای منم بخر
محمودم هیچی نگفت، مدتی خونمون آروم بود تا اینکه من دم عید رفتم با پولایی که پس انداز کرده بودم برای خودم یه پلاک زنجیر خریدم محمود پلاک زنجیر منو که دید خیلی خوشش اومد گفت تو بیا اینو بده به من قرض گرمی براساس وزنش ازت قرض می کنم اینو بدم به مامانم که جلوی داداشام کم نیارم بعد من چند ماه دیگه همین وزن طلا رو برای تو می خرم
منم بهش گفتم نمیدم تو اگه برای من طلایی بخری وظیفته در ضمن من اینو کار کردم با پول زحمت کشیده خودم خریدم چرا باید بدم به تو؟ می خواستی پولاتو جمع کنی که دم عید برای مامانت طلا بخری و کم نیاری
محمودم دوباره شروع کرد به دعوا کردن با من و وسیله پرت میکرد دوباره من نترسیدم اصلا محلش نذاشتم محمودم که دید کار به جایی نمیبره از خونه قهر کرد و رفت بیرون منم خیلی ناراحت شدم زنگ زدم به مادرشوهرم گفتم من رفتم با پولای زحمت کشیده خودم برای خودم طلا خریدم پسرت روزگار منو سیاه کرده میگه باید طلایی که خریدی رو بدی به مادرم اگر یه وقتی طلای منو بده به تو من راضی نیستم چون داره طلای منو به زور ازم میگیره من نمیخوام به تو طلا بدم
مادرشوهرمم خیلی ناراحت شد گفت این چه حرفیه دخترم مگه من به طلای تو نیازی دارم من اصلا از تو طلا نمیخوام محمودم خیلی اشتباه کرده که این حرفها رو به تو زده در واقع منو خورد کرده من اصلا از بچه هام طلا نمیخوام
ادامه دارد
کپی حرام
کلید خوشبختی
#دزد_طلا ۴ خلاصه محمود هر چقدر داد بیداد کرد دید که نه دیگه این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست اص
#دزد_طلا ۵
اخرای شب محمود اومد خونه و حسابی عصبانی بود گفت تو رفتی به مامانم ماجرای طلا رو گفتی آبروی منو بردی مامانم زنگ زده بهم گفت چرا با زنت به خاطر طلا دعوا کردی من اصلا طلا نمیخوام فقط زندگی شماها خوب باشه
گفتم دست مامانت درد نکنه که اینقدر فهمیده است من به تو طلا نمیدم
محمودم گفت تو حق نداشتی به مامان من زنگ بزنی آبروی منو ببری منم تلافی می کنم
من فکر نمی کردم محمود این کارو بخواد بکنه ولی چون که دیگه بهش اعتماد نداشتم همه طلاهامو گذاشتم توی یه دونه پلاستیک یکی ار سرامیک های کف اتاق خوابمون لق شده بود با زحمت کندمش و اون زیر ی چاله درست کردم طلاهامو گذاشتم اونجا خیالمم راحت بود که مثلا دیگه محمود نمیتونه دست بزنه یه چند وقتی گذشت دیدم که محمودم شب عید به مامانش مثل بقیه طلا داد تعجب کردم چون محمود اصلا پول نداشت حتی برای پول مخارج عیدمونم قرض کرده بود اما هیچی نگفتم بعد مهربون شدن های محمود خیلی تو ذوقم می زد با من هی بگو بخند می کرد دیگه خبری از اون دعوا و جنجالی که درست کرده بود نبود با من مهربون شده بود هی بهش می گفتم محمود چیزی شده؟
می خندید می گفت نه من مثل همیشه ام
اعصابم به هم ریخته بود حس میکردم ی چیزی درست نیست
یک دفعه زد به سرم و رفتم سراغ طلاها و دیدم هیچی نیست دنیا دور سرم چرخید تمام زحمتی که از دوران مجردیم کشیده بودم طلاهام بود همه لباس خریده بودن من نخریده بودم همه گشتن من نگشتم گفتم طلا بخرم دنیا دور سرم چرخید زنگ زدم به محمود گفتم تو طلاهای منو برداشتی؟
گفت نه من اصلا نمیدونم طلاهای تو کجاست؟
اما یه صدایی تو سرم می گفت رفتار محمود غیرطبیعیه طاقت نیاوردم و زنگ زدم به بابام
ادامه دارد
کپی حرام
کلید خوشبختی
#دزد_طلا ۵ اخرای شب محمود اومد خونه و حسابی عصبانی بود گفت تو رفتی به مامانم ماجرای طلا رو گفتی آبر
#دزد_طلا ۶
وقتی اومد همه چیزو براش گفتم با خونسردی گوش داد و گفت زنگ بزن به شوهرت بگو میخوام به پلیس خبر بدم هر چی تلاش کرد منصرفت کنه قبول نکن
منم کار که پدرم گفته بود رو انجام دادم اولش شوهرم خیلب عادی بود اما تا اسم پلیس رو اوردم و گفتم میخوام درخواست انگشت نگاری بدم صداش لرزید و گفت الان میام حرف میزنیم
فاصله خونه تا محل کار همسرم نیم ساعت بود اما شوهرم ده دقیقه ای اومد به محض ورودش تلاش کرد منو منصرف کنه و کوتاه نیومدم یک دفعه بابام گفت همین الان با پلیس تماس بگیر
شوهرم دستپاچه فریاد زد طلاها دست منه
شوک زده نگاهش کردم که گفت پول نداشتم از طلاهای تو برداشتم و دادم به رفیقم که طلا فروشه و به جاش برای مادرم طلا خریدم بعد هم میخواستم تنبیهت کنم هم اینکه نمیخوتستم متوجه بشی از طلاهات کم شده به مامانم گفتم ترسیدیم دزد بیاد طلاها رو میدم بهت نگهداری اونم قبول کرد
خیره نگاهش کردم و گفتم برو طلاهامو بیار هر چی هم فروختی بذار سرجاش
شوهرپ رفت و سریع برگشت گفت طلاهاتو از مامانم گرفتم باقیشم زنگ زدم به دوستم گفت هنوز نفروخته الان میرم میگیرم میام
اخر شب روبروش نشستم وفتم خودت بگو با این وضعیتی که تو درست کردی بنظرت من میتونم بهت اعتماد کنم و باهات زندگی کنم؟
سرشو پایین انداخت و هیچی نگفت بابام رو کرد بهم و گفت بابا جان زندگیتو خراب نکن هر کسی اشتباه میکنه شوهرتم که اشتباهشو قبول کرده مبادا تصمیمی بگیری که بعدا پشیمون بشی
من زندگیمو حفظ کردم ولی دیگه به شوهرم اعتماد نکردم و طلاهامو گذاشتم پیش مادرم با اینکه بارها بهم گفت دیگه دست نمیزنه ولی دیگه گول نخوردم
پایان
کپی حرام