eitaa logo
کلید خوشبختی
3.3هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
5.6هزار ویدیو
25 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ خاستگار زیاد داشتم ولی من عاشق حسین بودم همسایه جدیدمون که وضع مالی خیلی خوبی داشتند،خونه شون حداقل پنج برابر خونه ما بود و ماشین شاسی بلند و خلاصه حسابی چشمم رو گرفته بود.برای همین اونقدر برای پسر اون خونواده دلبری کردم تا اینکه اومدند خاستگاریم... درست فردای خاستگاریم عمه ی پسره به مامانم زنگ زد و گفت حتما در مورد زنداداشم تحقیق کنید. از وقتی برادر خدابیامرزم فوت شده همه ی امورات حسین تو مشت مادرشه. اون نمیذاره یه لیوان اب خوش از گلوی دخترت پایین بره. و من در جواب مادرم که این حرفهارو بهم زد گفتم عمه ش یه دختر هم سن من داره. لابد توقع داشته حسین بره اون رو بگیره ولی حالا که فهمیده اومدن خاستگاری من از حسادت این حرفارو زده.
۲ و مادرم حرفم رو تایید کرد.بیخیال شنیده ها بدنبال لباس مناسب برای شب بله برون بودم. حسین پسر مهربون و خوبی بود . وقتی ازدواج کردیم فهمیدم به عمه ش خیلی علاقمند هست و خواهان ارتباط و رفت و امد بیشتر اما من که فکر میکردم اون زن چشم به زندگی من و البته حسین داره به بهونه های مختلف از رفت و امد با اونها سرباز میزدم. اوایل همه چیز خوب بود تا اینکه پدر و برادرم رو در یک تصادف از دست دادم ..و چون چند روز از اتمام بیمه ماشین گذشته بود هیچی عاید مادرم نشد. از طرفی از دست دادن دو عزیز و از طرفی سختی روزگار و بی پولی خیلی اذیتش میکرد. اوایل به مادرم کمک میکردم ولی یه بار که مادر حسین متوجه موضوع شد عین مادر فولاد زره چنان قیامتی راه انداخت که اون سرش ناپیدا.
۳ بعدها فهمیدم پدر حسین ادم مومن و دست و دلبازی بوده اما مادرش برعکس اون نه اعتقادات درستی داره نه اهل بخشش کردن. روز حسین گفت سعی کن هیچوقت مادرم نفهمه که به مادرت کمک میکنی. من هم به حرفش گوش کردم. سه سال و نیم از ازدواجمون گذشته بود که هنوز بچه دار نشده بودیم بنابراین با حسین به دکتر مراجعه کردیم. پس از ازمایشات اولیه معلوم شد مشکل از حسینه.یمدت تحت درمان بود و هنوز بچه دار نشده بودیم.یه روز که حسین با مادرش سرموضوعی که برای همیشه مثل راز موند دعواشون شد.از من خواست وسایل سفر ببندیم و برای چند روز به مسافرت بریم تا کمی حالش جابیاد.
۴ از خدا خواسته بار سفر بستم یک هفته شمال بودیم و حسابی خوش گذروندیم. موقع برگشت طبق معمول مادرش زنگ زد و نیمساعت تمام باهم حرف زدند البته بیشتر جروبحث بود تا حرف زدن که همون موقع یه ماشین از روبرو اومد و باهم برخوردکردیم. نمیدونم چه سری در زندگی من بود که همه ی عزیزانم رو در تصادف از دست دادم. اول پدرو برادرم و حالا همسرم. بعد از اتمام مراسم چهلم هنوز حالم جا نیومده بود و شیون میکردم. عمه ی حسین کنارم نشسته بود و دلداریم میداد. بهم گفت از این ببعد که حسین نیست اگه کاری از دستم بر میومد حتما بهم بگو . تو دلم گفتم همینکه دیکه ریختت رو نبینم کافیه. نمیدونم چرا همش حس میکردم اون دشمن منه. چند روز بعد تازه یادم افتاد دوماه هست که ماهانه نشدم.
۵ برای چکاپ پیش دکترم رفتم ،اصلا باورم نمیشد که ازمایشات بارداری من رو نشون میداد. با خوشحالی جواب سونو و ازمایش رو به مادرشوهرم نشون دادم اما در کمال ناباوری اون رو توی صورتم پرت کرد و گفت فکر کردی من خبر ندارم حسینم بچه دار نمیشد؟ معلوم نیست از کی بچه دار شدی بخاطر ارث و میراث میخوای خودت رو به من و این خونه زندگی وصل کنی. با وقاحت هر چی از دهنش اومذ بارم کرد و از خونه بیرونم کرد... باورم نمیشد اون زندگی اعیونی یروز با از دست دادن شوهرم و داشتن یه بچه به پایان برسه. متاسفانه حسین هیچ دارایی از خودش نداشت و فقط تونستم جهیزیه ی اندکم رو از اون خونه دوباره صاحب بشم. به خونه ی مادرم رفتم . تحمل تهمتی که بهم زده بود از فوت حسین برام سختتر و سنگینتر بود.
۶ روزگار بسختی میگذشت و دخترم که حالا یازده ساله شده بود خیلی بیشتر از قبل شبیه پدرش شده بود. یه روز عمه حسین پیشم اومد و گفت مادر حسین سرطان گرفته و داره میمیره. تازه اونجا بود که فهمید من یه بچه ها دارم.گفت زنداداشم گفته تو خودت بعد از فوت حسین گذاشتی و رفتی. وقتی دخترم رو برای اولین بار دید در اغوش گرفت و گریه کرد. ازم گله کرد که چرا اینهمه سال سراغی ازش نگرفتم اون هم با وجود دخترم. وقتی مادرشوهرم مرد همه ی اموال به دخترم که تنها عضو خانواده ش میشد رسید... همیشه به دخترم توصیه میکنم که هیچوقت بخاطر داراییهای زندگی مغرور نشه و قبل از هر تصمیمی تحقیق و بعدهم درست فکر کنه و جوانب همه چی رو بسنجه . مادربزرگش با خودخواهی و تهمتی که بمن زد ۱۱ سال نوه ش رو در سختی و محرومیت نگه داشت.