#زینتحجاب 1
۲۹ سالم بود توی دبیرستان دخترونه تدریس میکروم مدیر دبیرستان خانم تقوی خیلی خانم حساسی بود .
از همه حساستر روی موضوع حجاب خیلی تاکید داشت که همه بچهها باید کاملاً پوشیده باشند.
حتی برای معلمهایی که اونجا کار میکردند شکر خدا من از نظر پوشش کامل بودم.از دبیرستان همیشه چادر میزدم اعتقادات و واجبات دینی خیلی برام مهم بودند اما یه مشکلی که خانم تقوی داشت این بود که خیلی پیش از حد افراطی بود و بچهها رو با زبون تندش از حجاب و اسلام دلسرد میکرد پارسال به خاطر بحث حجاب یکی از دخترا رو بیرون انداخت.
با داد و بیداد میگفت که باید از این مدرسه اخراج شه و در نهایت اون دختر مدرسه دیگه رفت .
بچهها بعد از دیدن رفتارهای خانم تقوی از اونجایی که خیلی ازش ترس داشتن همیشه سعی میکردند.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#زینتحجاب 3
آیدا با تعجب گفت_ ولی خانم مشکلش چیه؟ محیط دبیرستان که کاملاً دخترونه است چرا در این حد سخت میگیرین! خانم تقوی که خیلی عصبی شده بود گفت_ همین که من گفتم نبینم دیگه با همچین پوششی تو دبیرستان من بچرخی.
با لحن تهدید گونه ای ادامه داد _ این دفعه میذارم بری سر کلاست اما دفعه بعد با همچین پوششی ببینمت حتی لحظه ای درنگ نمیکنم و پروندتو میذارم زیر بغلت.
آیدا که بهش برخورده بود بدون هیچ حرفی به داخل رفت .
هیچ کس اندازه من موافق موضوع پوشش و حجاب بچه ها نبود حتی از خدام بود که همه دخترا چادر سر کنند اما این روش خانم تقوی خیلی اشتباه بود با داد و بیداد کردن و زور گفتن که کسی سر به راه نمیشه!
ادامه دارد.
کپی حرام.
#زینتحجاب 4
زنگ بعدی که با آیدا کلاس داشتم وقتی به داخل کلاس رفتم و دیدم که آیدا کاملاً مقنعشو درآورده و خیلی راحت داره با دوستاش بگو بخند می کنه یک لحظه شاکی شدم.
اما سریع خودم رو جمع کردم متعجب بودم از این دختر !
با وجود حرفهای خانم تقوی الان خیلی راحت بیخیال نشسته بود داشت میخندید شک نداشتم که اگه خانم تقوی تو اون حال میدیدش بدون لحظه تردید از دبیرستان اخراجش میکرد.
من دیگه خانم تقوی رو خوب میشناختم صدای ضعیف آیدا تو گوشم پیچید _ پوشش من به خودم ربط داره اونم هیچ کاری نمیتونه بکنه!
همونطور با دوستاش حرف میزدن و وقتی که متوجه حضور من شدن بحث و تعطیل کردن.
کلاس رو شروع کردم اما تموم اون مدت فکرم درگیر آیدا بود نمیدونستم چرا انقدر لجبازه الانم که با حرفهای خانم تقوی بدتر شده بود.
دلم به حال اون دختر میسوخت که از روی لجبازی ممکن بود راههای بدتری رو انتخاب کنه!
ادامه دارد.
کپی حرام.
#زینتحجاب 5
بعد از تموم شدن کلاس به دفتر رفتم خانم تقوی تنها بود از فرصت استفاده کردم که کمی باهاش حرف بزنم.
جلوتر رفتم و خواهرانه بهش گفتم_ خانم تقوی جان شما خیلی بزرگتر از مایید و تجربه بیشتری هم دارین اما باور کنید هر آدمی که با زور و اجبار باهاش حرف بزنی نه اینکه اون کار رو کنار نمیذاره بلکه بدترم میشه!
خانم تقوی گفت_ میگی من چیکار کنم؟ این دخترا جونمو به لبم رسوندن.
آروم گفتم میتونید تشویقشون کنید ازتون خواهش میکنم من یه فرصت بدین که بتونم آیدا رو سر به راه کنم.
اگه موفق شدم قول بدین که شما هم از این به بعد مثل من عمل کنید .
خانم تقوی سری تکون داد _ باشه دخترم تو اگه تونستی بدون اجبار اونو درست کنی منم دیگه از این به بعد همون کارو میکنم.
تشکری کردم از خانم تقوی.
روز بعد همراه باشی شاخه گل و یک روسری خوشگل به مدرسه رفتم.
ادامه دارد.
کپی حرام.
#زینتحجاب 6
آیدا رو صدا کردم و از خانمش اجازه گرفتم بعدش با هم به داخل حیاط رفتیم آیدا گفت _ اتفاقی افتاده خانم حیدری؟ سرم رو به اطراف تکون دادم با مهربونی گفتم_ نه عزیزم میخوام باهات حرف بزنم.
_ در چه موردی خانم ؟
با لبخند روسری رو که کادو بود به سمتش گرفتم و گل رو هم بهش دادم با تعجب گفت_ ببخشید خانم برای منه؟ به تایید سر تکون دادم که دوباره پرسید _مناسبت این کادو چیه؟
شونه بالا انداختم_ همینطوری آیدا جان.
آیدا کادو رو باز کردم با دیدن روسری چشماش برقی زدن و گفت_ خانم چقدر خوشگله!
روسری را همونطور روی مقنعش پوشید که من هم از فرصت استفاده کردم و گفتم_ عزیزم این روسری رو اتفاقی دیدم فکر کردم به تو خیلی میاد به نظرم با روسری و حجاب خیلی خوشگلتری!
بعد ذوق زده گفتم_ وای چقدر خوشگل شدی!
کنجکاو گفت_ جدی میگین خانم؟
آینهای رو از کیفم درآوردم به سمتش گرفتم.
نگاهی به خودش انداخت و ععد حرف من رو تایید کرد.
ادامه دادم_ وای که حجاب چقدر بهت میاد دختر عزیزم! چقدر وقتی پوشیده تری خوشگلتر میشی!
آیدا لبخندی به روش نشست و با خوشحالی تشکری کرد .
بعدش روسری رو درآورد و داخل پلاستیک گذاشت همراه گل .
مقنعش رو که عقب رفته بود جلوتر آورد و مرتبش کرد با این کارش فهمیدم که موفق شدم!
خیلی خوشحال شدم از اینکه روشم من جواب داد.
از اون سال خانم تقوی به مناسبت روز دختر برای دخترا گل میخرید و با کارت دعوتی اونا رو به حجاب دعوت میکرد .
به مرور زمان خودش متوجه تاثیر این امر شد که با تهدید و زور نمیشه چیزی را درست کرد.
پایان.
کپی حرام.
#زینتحجاب 6
آیدا رو صدا کردم و از خانمش اجازه گرفتم بعدش با هم به داخل حیاط رفتیم آیدا گفت _ اتفاقی افتاده خانم حیدری؟ سرم رو به اطراف تکون دادم با مهربونی گفتم_ نه عزیزم میخوام باهات حرف بزنم.
_ در چه موردی خانم ؟
با لبخند روسری رو که کادو بود به سمتش گرفتم و گل رو هم بهش دادم با تعجب گفت_ ببخشید خانم برای منه؟ به تایید سر تکون دادم که دوباره پرسید _مناسبت این کادو چیه؟
شونه بالا انداختم_ همینطوری آیدا جان.
آیدا کادو رو باز کردم با دیدن روسری چشماش برقی زدن و گفت_ خانم چقدر خوشگله!
روسری را همونطور روی مقنعش پوشید که من هم از فرصت استفاده کردم و گفتم_ عزیزم این روسری رو اتفاقی دیدم فکر کردم به تو خیلی میاد به نظرم با روسری و حجاب خیلی خوشگلتری!
بعد ذوق زده گفتم_ وای چقدر خوشگل شدی!
کنجکاو گفت_ جدی میگین خانم؟
آینهای رو از کیفم درآوردم به سمتش گرفتم.
نگاهی به خودش انداخت و ععد حرف من رو تایید کرد.
ادامه دادم_ وای که حجاب چقدر بهت میاد دختر عزیزم! چقدر وقتی پوشیده تری خوشگلتر میشی!
آیدا لبخندی به روش نشست و با خوشحالی تشکری کرد .
بعدش روسری رو درآورد و داخل پلاستیک گذاشت همراه گل .
مقنعش رو که عقب رفته بود جلوتر آورد و مرتبش کرد با این کارش فهمیدم که موفق شدم!
خیلی خوشحال شدم از اینکه روشم من جواب داد.
از اون سال خانم تقوی به مناسبت روز دختر برای دخترا گل میخرید و با کارت دعوتی اونا رو به حجاب دعوت میکرد .
به مرور زمان خودش متوجه تاثیر این امر شد که با تهدید و زور نمیشه چیزی را درست کرد.
پایان.
کپی حرام.