eitaa logo
کلید خوشبختی
3.3هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
5.6هزار ویدیو
24 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
الان دیگه وقتش شده بود که منم زن بگیرم و تشکیل خونواده بدم ،مادرم اصرار داشت که من با یه دختر با ایمان و با حجاب ازدواج کنم چون معتقد بود که همچین دختری تا آخر عمر با من زندگی می‌کنه یار و یاورم میشه به خاطر همین هر دختری از فامیل یا همسایه‌ها و اطرافیان می‌دید که این معیارها رو داشت برای ازدواج به من معرفی می‌کرد ولی من پسندشون نمی‌کردم چون اعتقاد داشتم زنم باید زیبا باشه و معیارم برای ازدواج فقط زیبایی صورت بود. یه مدت گذشت ومن دختر زیبایی رو توی خیابون دیدم و تعقیبش کردن و آدرس خونشونو پیدا کردم و خوشحال برگشتم خونه و بامادرم حرف زدم و ذوق زده بهش گفتم -- اون دختریو که می‌خواستم پیدا کردم مادرم تعجب زده ابروی بالا داد و گفت -- از کجا پیداش کردین و اون دختر خوشبخت کیه ؟؟؟ سری تکون دادم و گفتم -- اتفاقی توی خیابون دیدمش چشای مادرم از تعجب گرد شد و گفت -- توی خیابون دارد.... کپی حرام.
سری تکون دادم گفتم -- آره -- از کی تا حالا میشه توی خیابون خانمتو انتخاب کنی؟؟ کلافه گفتم -- مامان من قبلاً به شما گفتم معیارم برای ازدواج ایمان و حجاب نیست بلکه صورتی زیباست ، می‌خوام که یارم صورتی زیبا داشته باشه مادرم وقتی دید حریف من نمیشه سر تاسفی تکون داد و گفت --باشه هر تصمیمی که خودت دوست داری انجام بده و منم باهات میام خواستگاری ولی بدون این ازدواج به صلاحت نیست و بعداً پشیمون میشی . با خوشحالی لبخندی زدم و گفتم -- نترس پشیمون نمی‌شم چون واقعاً مهرش به دلم نشسته و عاشقش شدم -- باشه آدرسشو بلدی ؟؟ -- آره تعقیبش کردم و خونه شونو پیدا کردم -- آخر هفته میریم خواستگاریش با خوشحالی از مامان تشکر کردم ولی کاملاً مشخص بود که مامانم مخالف این ازدواج بود ولی من انتخاب خودمو کرده بودم و واقعاً عاشقش شده بودم . ادامه دارد‌... کپی حرام.
یه روز قبل از رفتن به خواستگاری آدرس رو به مامانم دادم که بره باهاشون هماهنگ کنه ، مامان رفته بود و باهاشون حرف زده بود و برای فردا شب قرارگذاشته بودند شب خواستگاری رسید وبا خواهرم رفتیم خواستگاری ، از نظر وضعیت مالی تقریباً مثل هم بودیم ولی دختری که من انتخابش کرده بودم اون حجابی که مورد قبول مامان بود رو نداشت به خاطر همین مامان راضی نبود و اصرار داشت که منو پشیمون کنه ولی من چون خودم انتخابش کرده بودم به هیچ وجه کوتاه بیا نبودم و انقدر با مامان حرف زدم تا بالاخره راضیش کردم و منو محدثه با هم ازدواج کردیم بعد ازدواج محدثه گفت -- می‌خوام بالا شهر زندگی کنیم رفتم تا جایی که تونستم یه خونه‌ای رو اجاره کردم و رفتیم اونجا زندگی کردیم ولی کم کم بهونه‌هاش شروع شدو من چون دوستش داشتم هرکاری که می‌خواستو براش انجام می‌دادم،خیلی زود صاحب یه پسر به اسم محمد شدیم . ادامه دارد.... کپی حرام.
یه مدت گذشت و گفت که می‌خوام درس بخونم با وجود اینکه محمد هنوز کوچیک بود و ۳ ساله اش هم تموم نشده بود ولی مخالفتی باهاش نکردم و همه تلاشمو کردم که بتونه درسشو بخونه و بره دانشگاه .حتی کار به جایی رسید که موتور خودمو فروختم و براش یه ماشین گرفتم .هر کاری می‌کردم که خوشحال باشه تا زندگی خوبی داشته باشیم. مامانمم دیگه قبول کرده بود ولی ته دلش همیشه ناراضی بود و می‌گفت که یه روزی تو از این انتخابت پشیمون میشی. ولی من هر سری جلو رو مامانم وایمیستادم و می‌گفتم -- محدثه بهترین انتخابی بود که داشتم و مطمئنم که باهاش پیر میشم . روزا همینطور می‌گذشت و بهونه‌های محدثه مدام بیشتر می‌شد منم همیشه هر تلاشی می‌کردم که اون چیزو که می‌خواد براش فراهم کنم دیگه کم کم کار به جایی رسید که متوجه شدم محدثه بیشتر ازم فاصله می‌گیره وقتشو با من نمی‌گذرون، وقتایی که می‌رفتم خونه میدیدم خودشو و بچه غذاشونو خورده بودن و می‌گرفتن می‌خوابیدن . ادامه دارد .... کپی حرام.
اصلاً بود و نبود من براش مهم نبود با وجود ومن و بچه ولی محدثه بیشتر وقتشو توی گوشیش می‌گذروند دیگه رفت و آمدهاش دست من نبود، و خودش هروقت می‌خواست از خونه می‌زد بیرون. محدثه کامل عوض شده بود و به هردلیلی سریع با من قهر می‌کرد و من هنوز امید داشتم که دوباره با من مثل قبل بشه ولی نشد تا جایی پیش رفت که یه شب رو به روم نشست وگفت -- علی بنظرم بهتره توافقی از هم جدابشیم از شنیدن این حرفش داشتم دیوونه می‌شد من نمیخواستم از هم جدا شیم از طرفی طلاق ما یعنی شروع زندگی پوچ و بی معنی پسرمون محمد -- خواهش میکنم بخاطر آینده محمد حرف از طلاق نزن -- ولی ما بدرد هم نمیخوریم --چی شد به این نتیجه رسیدی ؟؟ که حتی آینده بچه ات برات مهم نیست -- به من نگاه کن علی من تحصیل کرده وخوشتیپ هستم ولی تو چی ؟؟؟ مکث کوتاهی کرد و بعدش با پررویی تمام ادامه داد -- تو لاغر و بی سوادی ادامه دارد... کپی حرام.
خیلی از شنیدن حرفش ناراحت شدم ولی بخاطر محمد و خودم که هنوز دوستش داشتم پا گذاشتم روی غرور مردونه ام و التماسش کردم که حرفی از جدایی نزنه ولی فایده ای نداشت و از حرفش برنگشت و همون شب از خونه زد بیرون و فرداش درخواست طلاق داد. من بخاطر آینده محمد دوست نداشتم جدابشیم بخاطر مین خیلی تلاش کردم که جدا نشیم ولی بی فایده بود ، محدثه انگار دیوونه شده بود حتی وجود محمد هم براش مهم نبود هرچی من برای موندن تلاش می‌کردم اون دو برابرشو برای طلاق انجام میداد، وقتی دیدم واقعا جدیه و به‌عنوان یه مادر آینده بچه اش براش مهم نیست منم کوتاه اومدم و با طلاقش موافقت کردم و محمد پیش خودم موند. بعدا فهمیدم بخاطر عشقش به همکلاسیش از من جدا شده بود . الان میفهمیدم که چرا مادرم مدام میگفت با دختری باحجاب و با ایمان ازدواج کن تا تا آخر عمرت برات یار و یاور باشه ، من دنبال زیبایی ظاهر بودم و محدثه فقط برای مدتی یار زیبای من بود نه یاور من و حالا رفت یار دیگری شد. پایان. کپی حرام.