#ضرورت_تحقیق ۲
اونها قبلا سرایدارهای باغ یکی از اشنایانمون بود... یادمه اوضاع مالی خوبی هم نداشتند اما اینکه حالا چطور یه دفعهای بعد از گذشت چهارپنج سال اینهمه شرایط مالیشون عوض شد رو نمیدونم
البته در مورد دامادتون اطلاعی ندارم پرس و جو که کردم فهمیدم اون خونواده اصلا پسری با مشخصات داماد شما نداشتند...
با ناراحتی رو به خاله فریبا گفتم از این قصه پردازی چه نفعی میبری؟ اصلا خودت فهمیدی چی گفتی؟ از اینکه نامزدم و خوانوادهش رو از چشم مامان و بابام بندازی چی گیرت میاد؟
توقع داری دروغهاتو باور کنیم؟
بابا سرم داد زد که بسه خجالت بکش فریبا خانم برای ما ثابت شدهست حتما یه چیزی میدونه که میگه... اشتباه کردم تحقیق نکردم الان باید برم به سروگوشی به آب بدم...
ادامه دارد
#ضرورت_تحقیق ۳
از اون شب به بعد نسبت به خاله فریبا تنفر خاصی پیدا کردم
همون شب به نامزدم زنگ زدم و همه چی رو گفتم کلی پای تلفن به حرفام خندید و گفت این فریبا خانم شما ازون پیر دخترای حسودهها... بیچاره حسرت ازدواج به دلش مونده حالا که میبینه تو با سن کمت بهترین ازدواج نصیبت شده میخواد آرامش زندگیتو بهم بزنه...
اگه بابات بهم شک کرده و میخواد درموردمون بیشتر تحقیق کنه من مشکلی ندارم
خونوادم رو یه جوری توجیه میکنم که اگه از همسایهها و اطرافیان شنیدند بابات داره دوباره تحقیق میکنه ناراحت نشن
از اینهمه فهم و شعور کاوه به وجد اومدم فکر میکردم این حرفا ناراحتش کنه...
ادامه دارد
#ضرورت_تحقیق ۴
همه چی رو به بابا گفتم مامان گفت منم با اینکه باورم نمیشه اما احتمال میدم که فریبا یا دچار اشتباه شده و خونواده کاوه رو با کسی اشتباه گرفته یا دچار حسادت شده و میخواد ازدواج مینا و کاوه رو به هم بزنه
بابا گفت نمیشه ریسک کرد من یه بار دیگه میرم که تحقیق کنم
اما من و مامان کلی التماسش کردیم مامان گفت اگه فریبا به هر دلیلی اشتباه کرده باشه وقتی خونواده کاوه بفهمن که بهشون شک کردیم یا ازدواج این دوتا رو بهم میزنن یا بعدا سر این دختر تلافی میکنن برای همین بابا هم منصرف شد ...
شش ماه از نامزدی من و کاوه میگذشت که متوجه شدم اعصاب ضعیفی داره و خیلی زود عصبی میشه و حتی سر موضوعات بیخودی با دیگران دعوا و کتک راه میندازه ...
ادامه دارد
#ضرورت_تحقیق ۴
همه چی رو به بابا گفتم مامان گفت منم با اینکه باورم نمیشه اما احتمال میدم که فریبا یا دچار اشتباه شده و خونواده کاوه رو با کسی اشتباه گرفته یا دچار حسادت شده و میخواد ازدواج مینا و کاوه رو به هم بزنه
بابا گفت نمیشه ریسک کرد من یه بار دیگه میرم که تحقیق کنم
اما من و مامان کلی التماسش کردیم مامان گفت اگه فریبا به هر دلیلی اشتباه کرده باشه وقتی خونواده کاوه بفهمن که بهشون شک کردیم یا ازدواج این دوتا رو بهم میزنن یا بعدا سر این دختر تلافی میکنن برای همین بابا هم منصرف شد ...
شش ماه از نامزدی من و کاوه میگذشت که متوجه شدم اعصاب ضعیفی داره و خیلی زود عصبی میشه و حتی سر موضوعات بیخودی با دیگران دعوا و کتک راه میندازه ...
ادامه دارد
#ضرورت_تحقیق ۵
وقتی عموم فوت کرد به تنهایی برای مراسم ختم اومد خیلی التماسش کردم که برای شام بمونه. همون شب بابا فهمیده بود به یه چیزی اعتیاد داره اما گفتم داری اشتباه میکنی...
مدتی درگیر این موضوع بودیم که چطور مطمین بشیم یه روز یه خانم و اقا به خونمون اومدند و خودشون رو پدرو مادر واقعی کاوه معرفی کردند...
گفتند چندساله بخاطر بیماری مادرش چندساله که ساکن یکی از شهرهای شمالی هستند... گفتند کاوه چند ماه پیش گفت دختری رو پسندیده و ازما خواست براش خواستگاری کنیم اما از اونجایی که سالهاست به مشروب و مواد مخدر اعتیاد داره و اهل دوست دختر و این چیزا بود دیدیم حیفه با خونواده شما وصلت کنیم... ما قصد مهاجرت به خارج از کشور رو داشتیم ولی کاوه گفت نمیخواد باما بیاد
ادامه دارد
#ضرورت_تحقیق ۶
تا اینکه چندروز پیش فهمیدیم یه خونواده رو اجیر کرده تا بعنوان پدرومادر برای خواستگاری و مراسم همراهیش کنند...
دنیا رو سرمون خراب شده بود
کاوه اون چیزی نبود که ادعا کرده بود اون حتی دیپلم هم نداشت معتاد بود و با اراذل و اوباش رفاقت داشت...
خاله فریبا دروع نگفته بود
کاش بجای بدبین شدن به اون بندهی خدا کمی جدیت بخرج داده و اجازه میدادیم بابا دوباره در مورد صحت ادعای او و کاوه تحقیق کنه...
با وجود پدرومادر واقعی کاوه تونستیم از اون خونوادهی دروغین شکایت کنیم اما زندگی و آبروی از دست رفتهی من دیگه درست نشد...
من کلی خواستگار خوب رو بخاطر این ازدواج از دست دادم و همش بخاطر باور نکردن دلسوزیهای خاله فریبا بود
پایان