#ظاهر_آدما ۱
یکی از دوستان پدرم آدم جذاب و خوش تیپی بود میدونستم پسر بزرگتر از من داره که سربازه
خیلی دلم میخواست یبارم که شده پسرش رو ببینم
وقتی پدر اینقدر جذاب بود حتما پسرش از خودشم بهتر بود
اونزمان کلاس یازدهم بودم
تا اینکه درست یه هفته بعد از امتحانات پایان ترم اومدند خاستگاریم
پسره خیلی خوب بود هم سروزبون دار هم جذاب و خوش تیپ
بابام که خیلی قبولش نداشت اما وقتی دید من از موضعم کوتاه نمیام و فقط سهیل رو دوست دارم قبول کرد و با هم ازدواج کردیم
بعد از ازدواج تازه فهمیدم پدرشوهر جذابم مثل چی از مادرشوهرم حساب میبره و هیچوقت نه روی حرفاش نمیاره.
برعکس پسرش که حالا شوهرم بود یه آدم بی عرصه و تن پرور که یکی درمیون سرکار میرفت لجباز و دهن بین بود و هرروز بخاطر دخالتها و حرفها و توقعات مسخرهی مادرش من رو به باد کتک و فحاشی میگرفت
ادامه دارد
#ظاهر_آدما ۲
به پدرشوهرم که شکایت میکردم میگفت حرف گوش کن تا کتک نخوری
یه بار که به بابا و مامانم گفتم باور نمیکردند و میگفتند حتما خودت مقصری
تا اینکه چند ماه بعد باردار شدم و بخاطر بچه دیگه به جدایی فکر نکردم
اما هرچه تلاش میکردم تا رابطم با مادرشوهرم و شوهرم بهتر شه بدتر میشد... تازه فهمیده بودم سهیل اهل خیانت هم هیت و این داست دیوونهم میکرد
یه روز با ناراحتی به مادرشوهرم گفتم بجای اینهمه موش دووندن تو زندگی من و پسرت بهش یاد بده عرضه و غیرت و مردونگی یادش بده
پس فردا صاحب بچه میشه اما درست حسابی سرکار نمیره... هنوز نمیخواستم چیزی در مورد خیانتهاش بگم
اونم دلخور از حرفم جیغ کشید و فحشم داد که تو غلط میکنی اینجوری در مورد پسرم حرف میزنی
ادامه دارد...
#ظاهر_آدما ۳
همون بهتر که سرکار نمیره چرا باید برای بی سروپایی مثل تو خودش رو به زحمت بندازه... منم از سرعصبانیت خیانتهای سهیل رو که گفتم مادرشوهرم در کمال پررویی گفت تقصیر پسرم چیه که جذاب و خوشگله و خاطرخواه داره... گفتم اینکه دیگران دنبال اون باشن یه مقولهی جداست الان پسرتم باهاشون هم کاسه شده
جواب داد پس ببین مشکل از پسر من نیست مشکل از تویه که بلد نیستی پسرمو تو خونه بند کنی... اگه تو زنانگی بلد بودی جدب خودت میکردی اونوقت میدیدی که برات جون هم میده کار و پول و این چیزا که سهله...
نمیدونستم چکار کنم اما نه خونوادم حمایتم میکردند نه اینا درست بشو بودند
تا اینکه اواسط بارداری حالم بد شد و وقتی پیش دکترم رفتم گفت که بچه تو شکمم مرده
حال بدی داشتم
بعد از کورتاژ تا چند ماه خونهی پدرم بودم و شوهرم سهیل که از خداخواسته اصلا سراغم نمیومد و من هم راصی بودم اما از جهت جسمی هرروز ضعیفتر میشدم
بعد از چهار ماه بابام تازه فهمید شوهرم اون چیزی نیست که فکرش رو میکردیم و چون اوصاع روحی و جسمی خوبی نداشتم با مشورت خودم درخواست طلاق داد که سهیل و خونوادش بابت این موصوع خیلی اذیتمون کردند
ادامه دارد
#ظاهر_آدما ۴
تا ابنکه تونستم خیانت سهیل رو ثابت کنم و طلاقم رو بگیرم
توی دادگاه مادرشوهرم با بیحیایی حرفای بدی بهم گفت جلوی پدرم از خجالت اب شدم. اما سکوت کردم
مقصر خودم بودم که در انتخاب همسر بجای اخلاق و ایمان به ظاهر و زیباییش اهمیت دادم
از گوشه کنار میشنیدم که مادرشوهرم از من پیش دیگران بد میگه تا پسرش رو تبرئه کنه
اما یکبار هم به کسی نگفت که در مقابل اعتراض من برای خیانت پسرش چه حرفایی بهم میگفت... یاداوری اون حرفا خیلی اذیتم میکرد اینکه میگفت پسرم خوشگل و جذابه و خاطر خواه داره حق داره گول خاطرخواهاش رو بخوره
مادربزرگم همیشه بهم میگفت یوقتا خدا ادمارو همین دنیا تنبیه و رسوا میکنه یه وقتام میذاره برا اون دنیاشون پس خودتو اذیت نکن بسپر به خدا...
ادامه دارد...
#ظاهر_آدما ۵
منم سرگرم زندگیم بودم و حسرت میخوردم که کاش بجای لجبازی کمی تلاش میکردم تا شاید سهیل رو میتونستم تغییر بدم.
تا اینکه پنج ماه بعد شنیدم پدرشوهرم ازدواج کرده باورم نمیشد اونم با کی با خالهی یکی از دوستام
وقتی ازش پرسیدم گفت که خالهم از همسرش جدا شده بود یبار که پدرشوهرتو دیده بود عاشقش شده بود اونم یمدت رفت توکار پدرشوهرت اونقدر براش دلبری کرد و بهش انگیزه داد که پدرشوهرتم به خودش اجازه داد توروی زنش وایسه
باید بیای ببینی چه ادمی شده اصلا مادرشوهرتو آدم حساب نمیکنه
چه برسه به اینکه ازش حساب هم ببره...
بیچاره مادرشوهرت چه جلز ولزی میکنه
درسته مادرشوهرم حقش بود اما همیشه از زنهایی که وارد زندگی دیگران میشدن و زندگی بقیه رو تصاحب میکردند متنفر بودم...خودمم زخم خوردهی همین جماعت بودم
#ظاهر_آدما ۶
به دوستم گفتم خیلی هم به زندگی خالهت خوشبین نباش بالاخره یکی هم پیدا میشه زندگی خالهت رو بهم بزنه...
تازه بیدار شده بودم
همونقدر که مادرشوهرم در خراب شدن زندگی من مقصر بود
خودممقصرترین آدم در بدبختی خودم بودم.
چون گول ظاهر آراسته و جذابیت سهیل شده بودم
طلاق پایان بدبختیهام نبود آغاز حسرتهای زندگیم بود چون وقتی شنیدم سهیل دوباره ازدواج کرده و زندگی نابسامانی داره فقط افسوس خوردم که ای کاش بجای جدایی از اون اول با چندنفر کارشناس مذهبی مشورت میکردم.
راهی که دین برای روابط همسری گفته بهترین راهی بود که دیر پیداش کرده بودم...
با اینکه سالهاست منتظر یه بخت خوب هستم حتی یه خواستگار هم نداشتم.
پایان