#عاقبت_توطئه_چینی
قسمت اول
مادرشوهرم دوتا دختر و دوتا پسر داشت، ادم باسیاست و زرنگی بود.
هرروز بایه سیاست جدید پسرهاش رو به سمت خودش میکشید و محبت و توجهشون رو به خودش جلب میکرد و هرروز یه ترفند جدید برای کوفت کردن زندگی عروسها و دامادهاش به کار میبرد.
من تازه عروس بودم که یک شب همگی منزل مادرشوهرم بودیم من چون ته دیگ رو میکندم اخرین نفر بودم که سر سفره نشستم تقریبا همه غذاهاشون به نیمه رسیده بود ،وقتی دیدم همسرمم بدون توجه به حضور من غذاش رو به اتمامه خیلی ناراحت شدم اما چیزی نگفتم،پسر خواهرش که اون موقع سیزده ساله بود غذاش رو تموم کرد و از سرسفره بلند شد ولی من توجه نکردم ببینم کجا رفت هنوز غذام رو تموم نکرده بودم که دیدم مادرشوهرم با
یه لحن خیلی بد رو به همسرم گفت میبینی من این کارهای زنتو میبینم که میگم زنت شعور نداره احترام سرش نمیشه، متعجب و خجالتزده از برخوردش نگاهی بهش کردم ببینم منظورش من هستم که دیدم بله هنوز میخواستم بپرسم جریان چیه که دیدم شوهرم با تندی گفت وقتی میخوای بشینی یه نگاه به پشت سرتم بکن، پشت به میثم نشستی،برگشتم پشت سرم رو نگاهی کردم ،نگو وقتی من نشستم سر سفره بعدش که میثم بلند شده صاف رفته پشت سر من نشسته.
⛔️کپی از داستانها حرام حتی برای مادر یا خواهر تون
عضو بشید داستان رو بخونید
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر قسمت وداستان نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون وبعد خیلی راحت پیاممیذارید کپی کردیم اشکالش چیه؟؟
اشکالش تو حق الناسیه که گردنتون میوفته
این کار عین دزدی هست
#عاقبت_توطئه_چینی
قسمت دوم
گفتم من که اومدم بنشینم میثم هنوز سرسفره بود بعدش بلند شده من اصلا نفهمیدم پشت سر من نشسته ولی اونقدر مادر شوهرم غرغر میکرد که اصلا توضیحات من رو نمیفهمید. بهم برخورد بقیه ی غذام رو نخوردم،بقیه داشتند ظرفهای سفره رو جمع میکردند منم بشقابم رو برداشتم رفتم اشپزخونه.
از وقتی ازدواج کرده بودم متوجه سیاستها و زرنگیهای مادرشوهرم شده بودم برای همین همه ی حواسم بود بهونه دستش ندم که من رو از چشم شوهرم بندازه،اخه همیشه شاهد دعوای برادرشوهرم با جاریم بودم که هربار بخاطر حرفهای مادرشوهرم به جون هم می افتادند.
و حالا که بهونه ای نداشت برای دعوا انداختن من و شوهرم یه راه جدید یاد گرفته بود،از اون روز به بعد هروقت با همسرم بحثمون میشد اون هم جریان اون شب رو پیش میکشید که تو از هر راهی برای بی احترامی به خونوادم استفاده میکنی،حتی شده بشینی جلوی یه بچه نوجوون که خوردش کنی.
باز هم براش توضیح میدادم ولی انگار حرفام رو نمیشنید احساس میکردم مادرش با یه میله ی اهنی حرفهای اون شبش رو توی سر شوهرم حکاکی کرده که با هیچ کدوم از توضیحاتم باز هم متوجه ی بی گناهی من نمیشه.
⛔️کپی از داستانها حرام حتی برای مادر یا خواهر تون
عضو بشید داستان رو بخونید
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر قسمت وداستان نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون وبعد خیلی راحت پیاممیذارید کپی کردیم اشکالش چیه؟؟
اشکالش تو حق الناسیه که گردنتون میوفته
این کار عین دزدی هست
#عاقبت_توطئه_چینی
قسمت سوم
و همون موضوع شد اغاز دعواهای بعدی مون تا چند سال بخاطر حقه های مادرشوهرم من و شوهرمم با هم دعوامون میشد ولی نسبت به جاریم خیلی اوضاعم بهتر بود.
الان که حدودا پونزده سال از اون سالها میگذره،دیشب خونه ی مادرشوهرم بودیم اومد نوه ی دوساله ش رو بغل کنه اونم مقاومت میکرد مادرشوهرم همونجا وسط خونه نشست تا پیش بچه باشه،جاریم از توی اتاق اومد سراغ کیفش درست پشت سر مادرشوهرم بود نشست همونجا با کیفش ور میرفت،شوهرمو برادرشوهرم تازه از بیرون اومدن داخل یه نگاه به مادرشوهرم کردند یه نگاه به جاریم که درست پشت سرش بود هردو رو به مادرشون گفتند این چه وضعشه همیشه به عروسهات میگی پشت به نوه هام ننشینید اونوقت خودت پشت به زن گنده نشستی حتی جاریم نفهمید اون دونفر چی میگن،وسیله ای که میخواست برداشت و دوباره رفت تو اتاق.
فقط من فهمیدم جریان چیه.
دوتا پسراش نشستند پیشش و شروع کردند به نصیحت کردن که مادر جان خودت حرمت خودتو حفظ کن
⛔️کپی از داستانها حرام حتی برای مادر یا خواهر تون
عضو بشید داستان رو بخونید
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر قسمت وداستان نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون وبعد خیلی راحت پیاممیذارید کپی کردیم اشکالش چیه؟؟
اشکالش تو حق الناسیه که گردنتون میوفته
این کار عین دزدی هست
#عاقبت_توطئه_چینی
قسمت چهارم
چرا اومدی پشت به نرگس نشستی زشته تو سنی ازت گذشته چرا اینقدر دوست داری به عروسات بی احترامی کنی؟ اونم هی توضیح میداد من که نشستم نرگس اینجا نبود ولی پسرهاش نمیفهمیدند و مدام غر میزدند.
مادرشوهرم چون پیرتر شده مثل گذشته نمیتونه هوچی بازی در بیاره برای همین وقتی دید بی فایده ست دیگه ادامه نداد،
منم دلم سوخت اولش خواستم برای شوهرم توضیح بدم که مادرش عمدا اونجا ننشسته ،اما اخلاقش رو میدونستم اگه توصیح میدادم برعکس فکر میکرد دارم دروع میگم تا اولین دعواهای زندگیمون رو یادش بندازم برای همین سکوت کردم.
جالبه که باز هم چند بار این اتفاق افتاد و هر بار اون بنده خدا توضیح میداد که وقتی من نشستم کسی نبود خود اونا پشت سرم مینشینن بارم پسرهاش توجه نمیکردند.
دلم برای پیرزن میسوزه اما کاری ازم برنمیاد.
تقاص یه دعوای ساده که بین منو شوهرم راه انداخت رو داره هموجوری پس میده وای به حال دعواهایی که بین جاریمو شوهرش مینداخت.
کاش قبل هر توطیه ای همیشه حواسمون به عاقبت کارهامونم باشه
⛔️کپی از داستانها حرام حتی برای مادر یا خواهر تون
عضو بشید داستان رو بخونید
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر قسمت وداستان نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون وبعد خیلی راحت پیاممیذارید کپی کردیم اشکالش چیه؟؟
اشکالش تو حق الناسیه که گردنتون میوفته
این کار عین دزدی هست