eitaa logo
کلید خوشبختی
3.3هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
5.7هزار ویدیو
24 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ شکر خدا من از یه خانواده اصیل زاده هستم پدر و مادرم هر دو اصیل بودن و ماها اصیل شدیم و یه ژن خوب داریم برای ازدواجم خیلی استرس داشتم که مردی بیاد خواستگاریم که اونم ژن خوبی داشته باشه و اصیل باشه اصیل زاده بودن برای ما خیلی واجب بود بالاخره خدا صدامو شنید و پسرداییم اومد خواستگاریم شب عروسیمون بیشتر از اینکه خوشحال باشم ازدواج کردم خوشحال بودم که شوهرمم مثل خودم اصیل زادست و مجبور نیستیم ژن های الکی و بیخودی که معلوم نیست از کجا پیدا شدن وارد مون بشه پدرم اون زمان تاکید زیادی روی درس خوندن من داشت میگفت یه اصیل زاده باید بهترین مدرک تحصیلی رو داشته باشه منم دیپلم گرفتم که خب به زمان خودم خیلی خاص بود اصیل زاده بودن توی خانواده ما اهمیت خیلی زیادی داشت انقدر که هر کسی رو برای ازدواج قبول نمی کردیم منم که شده بودم عروس داییم و خیالم راحت بود که ژن خوب داریم و اصیل زاده ایم حتی با کسی دوست نمی شدم و رفت و آمد نمی کردم چون معتقد بودم که اونا معلوم نیست چی هستن و اصیل نیستن خدا بهم لطف کرد و ژن خوبمونو با دختر دادن بهمون حیف نکرد و من صاحب سه تا پسر از ژن اصیل شدم از همون بچگی به بچه هام می گفتم که شماها اصیل زاده هستید و اصالتتون خیلی مهمه سعی کنین با هر کسی رفت و آمد نکنین چون کسی لیاقت معاشرت با ما رو نداره و مردم اگر بهتون نزدیک میشن فقط به خاطر اینه که بتونن با معاشرت با شماها خودشون و بالا بکشن چون اونا گدا زاده هستن و فقط ما هستیم که ژن خوب داریم و اصیل زاده ایم ادامه دارد کپی حرام
کلید خوشبختی
#فخر_فروشی ۱ شکر خدا من از یه خانواده اصیل زاده هستم پدر و مادرم هر دو اصیل بودن و ماها اصیل شدیم و
۲ بچه هامم تفکرشون مثل من بود و شکر خدا خودشون رو بالاتر از بقیه میدونستن و فهمیده بودن که هرکسی در شان اینها نیستش بالاخره سن ازدواج پسرام رسید پسر بزرگم تو سنی بود که دیگه باید براش آستین بالا می زدیم خیلی استرس داشتم می ترسیدم بره سراغ این دخترهای در داهاتی که در شان ما نبودن و معلوم نبود رگ و ریششون چیه دلم میخواست مثل خودم با یه اصیل ازدواج کنه و بتونه سرشو توی مردم بالا بگیره و به همه بگه که ژنش بهتر از بقیه است بالاخره ما اصیل زاده بودیم و ژن خوبی داشتیم استرسی که برای ازدواج پسرم داشتم هر لحظه بیشتر می شد تا اینکه بهم گفت مامان خودت زن منو انتخاب کن از ته دل خداروشکر کردم و دختر برادرم رو براش انتخاب کردم هم برادرم هم همسرش مثل خودمون بودن و ژن خوبی داشتن و بچه هاشونم اصیل زاده بودن و رفتارشون در شان خانواده ای با اصالت ما بود وقتی رفتیم خواستگاری برادرم از خدا خواسته قبول کرد و گفت منم استرس داشتم که دخترم زن یه آدمه ژن بیخودی بشه و این ازدواج خیلی خوبه بالاخره عقد کردن و دختر برادرم شد عروسم در واقع شد نور چشمم من دختر برادرم رو میذاشتم روی چشمام چون که اونم مثل من اصیل زاده بود و اصیل تربیت شده بود هیچ مشکلی با همدیگه نداشتیم تا اینکه پسر دومم درسش تموم شد بهش گفتم وقت ازدواجته می خواستم یکی از دخترهای اقوامو که درشان و شخصیت ما بودن براش بگیرم دلم میخواست همه پسرام ازدواج های اصیل داشته باشن اما پسرم بهم گفت فعلا قصد ازدواج ندارم و میخوام مدتی رو برای خودم زندگی کنم ادامه دارد کپی حرام
کلید خوشبختی
#فخر_فروشی ۲ بچه هامم تفکرشون مثل من بود و شکر خدا خودشون رو بالاتر از بقیه میدونستن و فهمیده بودن
۳ منم گفتم باشه یه مدتی گذشت و متوجه شدم با یه دختری در ارتباطه خیلی جا خوردم و حقیقتش ترسیدن که مبادا این دختره بخواد خودشو به پسرم قالب کنه بالاخره وصلت با ما برای اونا افتخار بود ولی با خودم گفتم پسرم دلش خواسته با یکی دوست بشه و ازش سو استفاده کنه و دختری که با پسر دوست میشه خب خودشم داره بهش اجازه میده که ازش سو استفاده کنن و در واقع حق ما اصیل زاده هاست که با این ژن های نامطلوب و غیر اصیل زاده ها بازی کنیم و ازشون برای مدتی استفاده کنیم ولی در نهایت به جایگاه خودمون برمیگردیم و با کسی که در شان و شخصیتمونه ازدواج می کنیم اصلا اینکه پسرم از یه دختری سواستفاده کنه و مدتی سرگرم باشه چه عیبی داره مگه این آدما برای همین ساخته نشدن که اسباب بازی ما اصیل زاده ها باشن هیچی به پسرم نگفتم چند سالی گذشت و عروس اولم باردار شد به خودم می بالیدم که یه ژن برتر داریم دو تا ژن خوب با همدیگه ترکیب شده بودن و بهترین ژن رو درست کرده بودن خدا رو شکر کردم وقتی فهمیدم نوم پسره و ژن برتر ما حیف نشده و دختر نشده پسر دومم همچنان با اون دختر در ارتباط بود منم چون میدونستم تربیتم درسته و بهش فهموندم که نمیذارم با این دخترهای بی سر و پایی که معلوم نیست خانواده هاشون چی هستن و کی هستن ازدواج کنن خیالم راحت بود که در حد یه شیطنت جوونیه تا اینکه عروس اولم زایمان کرد و نوه زیبام به دنیا آمد ولیعهد خاندان ما که همه بهش می بالیدیم ادامه دارد کپی حرام
کلید خوشبختی
#فخر_فروشی ۳ منم گفتم باشه یه مدتی گذشت و متوجه شدم با یه دختری در ارتباطه خیلی جا خوردم و حقیقتش
۴ همزمان پسر دومم اومد و بهم گفت میخوام ازدواج کنم بهش گفتم فعلا درگیر جشنه ولیعهدمون هستیم که به دنیا اومده باید مدتی صبر کنی تا برات یه دختری رو پیدا کنم بهم گفت ولی من خودم دختری که دوست داشتم رو انتخاب کردم دنیا دور سرم چرخید غفلت من باعث شده بود پسرم تو دام یه دختر بی سر و پا بیافته بهش گفتم حق ازدواج با اون دختر رو نداری اما گفت من اونو میخوام بنظرم دختر کاملی هست و مشکلی نداره همسرمم انقدر که با مردم بی سر و پا بخاطر شغلش سر و کله زده بود افکارش مثل بقیه شده بود و می گفت انقدر خودمونو نباید بالاتر بدونیم و با مردم ارتباط داشته باشیم و وصلت کنیم، وقتی پسرمون دوست داره با اون دختر ازدواج کنه ما نباید مخالفت کنیم ماتم برد از این همه وقاحت و حماقتش بهش گفتم می فهمی ژن برتر و خوب ما نباید با هر کسی ترکیب بشه این گدازاده ها لیاقت وصلت با ما رو ندارن اما شوهرم گفت باید به خواسته بچه هامون احترام بگذاریم منو مجبور کردن و رفتیم خواستگاری وقتی وارد خونشون شدیم نگاه محقرانه ای به همه ی زندگیشون انداختم ثروت بی پایان و زبانزد ما کجا و این خونه معمولی سطح پایین کجا دختره هنوز با چادر سفید گل گلی چایی می گردوند انگار که نوکرمون بود حالم خیلی بد شد از اینکه خودمو توی همچین موقعیتی دیدم احساس کوچیک شدن می کردم وقتی از خونشون اومدیم بیرون پسرم گفت نظرتون چیه؟ گفتم مادر آخه اصیل زادگی و ژن خوب ما کجا این خانواده کجا دختر کشاورز زاده است اجددش کشاورز بودن وضع و اوضاع زندگیشونو دیدی حتی یه مبل درست حسابی و درخورد شان و شخصیت ما نذاشته بودن تو خونشون میتونستن برن از همسایه ها قرض کنن ولی شان ما رو با نشوندنمون رو اون مبلا پایین نیارن ادامه دارد کپی حرام
کلید خوشبختی
#فخر_فروشی ۴ همزمان پسر دومم اومد و بهم گفت میخوام ازدواج کنم بهش گفتم فعلا درگیر جشنه ولیعهدمون ه
۵ گفت مامان من چیکار به وسایل خونشون دارم من میخوام با اون دختر زندگی کنم این دختر همونیه که من میخوام گفتم نه پسرم این خانواده اصلا به درد ما نمیخورن اینا کشاورز زاده بودن که باباشون حالا تقی به توقی خورده رفته شهر درس خونده معلم شده و با یه معلم ازدواج کرده تو میخوای این خانواده رو به ما ربط بدی پسرم به حرفم اهمیت نداد و با هر زور و ضربی بود با اون دختر ازدواج کرد مراسم عقدی براشون گرفتیم و محرم شدن به پسرم گفتم بهت التماس می کنم تو دوران عقدتون این دختره رو تو جمعهای فامیلی و خانوادگیمون نیار و منو بیشتر از این سرشکسته نکن اما پسرم به حرفم گوش نداد و تو هر مراسمی که میتونست اون دختر رو می آورد این دخترم که فکر می کرد هرچی ساده تر باشه بهتره لباسایی می پوشید که خیلی ساده بودن و اصلا آرایش نمی کرد برعکس جلوی اقوام مرد ما چادر سرش می کرد و خودشو می پوشوند حالم داشت ب هم می خورد وقتی بهش می گفتم اینجوری نکن می گفت آخه دین ما گفته حجاب رو رعایت کنید گفتم ما اصیل زاده ایم ما چیکار به دین داریم ولی به حرفم گوش نمی داد به پسرم گفتم این دختره به درد زندگی با تو نمیخوره به حرفم گوش کن و قبل عروسی تمومش کن در همین حد دوران عقد نگهش دار پسرم به حرفم محل نداد و گفت من هر کاری که خودم بدونم درسته رو انجام میدم بالاخره تصمیم گرفتن عروسی کنن و شب عروسیشون کابوس من بود خانواده این دختره اصلا در شان و شخصیت ما نبودن منم که حالم از همشون به هم می خورد اون مسخره بازی اون سیرکی که اسمشو گذاشته بودن عروسی رو تحمل کردم و ازدواج کردن ادامه دارد کپی حرام
کلید خوشبختی
#فخر_فروشی ۵ گفت مامان من چیکار به وسایل خونشون دارم من میخوام با اون دختر زندگی کنم این دختر همونی
۶ اصلا دلم نمی خواست دختره رو توی خونه ی من بیاره ولی حریفش نمی شدم هر چی به پسرم می گفتم نیارش گوش نمی کرد دوسال از ازدواجشون گذشت یه روز که اومده بودن خونمون رفتم توی آشپزخونه و پسرمم اومد که آب بخوره بهش گفتم مادر جان اگه هوس بود بهش رسیدی و هوست خوابید اگه عشق بود بهش رسیدی و عاشقانه هاتم تموم شد هر موقع خواستی این دختره رو طلاقش بده یه دختر اصیل زاده درخور ژنمون برات بگیرم که بفهمی زندگی متاهلی یعنی چی پسرم ناراحت شد و بهم گفت این چه حرفیه مامان من زندگیمو دوست دارم یه دفعه دیدم عروسم اومد توی آشپزخونه بهم گفت این چه حرفیه که می زنید اگه چهارتا کتاب میخوندی و اصیل زادگی تو به قول خودت تقویت می کردی متوجه می شدی که نباید بیای وسط رابطه یه زن و شوهری که با هم هیچ مشکلی ندارن و این حرفو بزنی اگه یه ذره انسانیت سرت می شد می فهمیدی که نباید زندگی دو نفر رو خراب کنی یا اینکه برگردی بهش بگی هوس بوده و باید زنتو طلاق بدی بری یکی دیگه رو بگیری اصلا این ژن خوب و اصیل زادگی شما از کجا معلوم که درسته شاید اصلا ژن خوبی نداشته باشی شاید اصیل زاده نباشید همشو کرده باشن تو سرتون و نقش بازی کنین دستشو گرفتم و گفتم تو حق نداری این حرفو به من بزنی تو حق نداری منو زیر سوال ببری هرچی باشه من ژنم از تو برتره من اصیل زادم محکم توی صورت عروسم کوبیدم ادامه دارد کپی حرام
کلید خوشبختی
#فخر_فروشی ۶ اصلا دلم نمی خواست دختره رو توی خونه ی من بیاره ولی حریفش نمی شدم هر چی به پسرم می گفت
۷ پسرمم رو بهم گفت من زنمو خیلی دوست دارم و عاشقشم تو حق نداشتی دست روی زنم بلند کنی یا از من بخوای که زندگیمو خراب کنم و بیام با کسی که تو دوست داری ازدواج کنم بعدم از خونه من قهر کردن و رفتن شوهرم وقتی به خونه اومد همه چیز رو براش تعریف کردم و انتظار داشتم که طرف منو بگیره چون حق با من بود اون دختره حق نداشت با من اینطوری حرف بزنه من یه اصیل زاده بودم و باید حد و حدودشو میدونست که صداشو روی من نبره بالا و موقع حرف زدن حتی حق نداشت به چشمای من نگاه کنه باید به پاهام نگاه می کرد چون جاش زیر پای من بود به شوهرم گفتم که عروسمون این کارو کرده و باید به پسرمون بگی طلاقش بده اون دختر تا همین الانشم زیادی تو خانواده ما بوده یه دفعه شوهرم شروع کرد به داد بیداد کردن گفت جمع کن این بساط مسخرتو اینکه فکر می کنی ما چه آدمهای خاصی هستیم این چه مسخره بازییه دور زمونه عوض شده مردم عوض شدن زندگی ها عوض شده تو هنوز موندی تو عهد قجر میخوای چیو ثابت کنی پسرمون باهامون قهر کرده الان زندگیمون خوبه اصیل زادگی تو حفظ شد بابا مردم دارن با همدیگه معاشرت میکنن ازدواج میکنن وصلت میکنن هیچکسم این مسخره بازی ها رو در نمیاره توام یا باید بری از دل عروس و پسرمون در بیاری و باهاشون آشتی کنی بیاریشون تو این خونه یا من طلاقت میدم چون اصلا نمیتونم آدمی مثل تو رو دیگه تحمل کنم ادامه دارد کپی حرام
کلید خوشبختی
#فخر_فروشی ۷ پسرمم رو بهم گفت من زنمو خیلی دوست دارم و عاشقشم تو حق نداشتی دست روی زنم بلند کنی یا
۸ ناباور نگاهش کردم چطور میتونست منو زیر سوال ببره بلند داد زد سالهاست دارم رفتاراتو تحمل می کنم فخر فروشی هات رو تحمل می کنم فکر می کنی مردم نوکر پدرت هستن دارم تحمل می کنم آبرومو همه جا بردی هیچی نگفتم همین چرتو پرتایی که خودت دوست داری و معتقدی رو کردی تو سر بچه ها هیچی نگفتم اما اینکه حالا بخواد بین خودمون و پسرمون فاصله بیافته و اونا بخوان با ما قهر کنن و تحمل نمی کنم باید بری عروسمون رو راضی کنی و ازشون عذرخواهی کنی حق نداشتی این رفتار رو انجام بدی بهم برخورد گفتم تو توقع داری من برم پیش اون پاپتی کشاورزاده گدازده ازش عذرخواهی کنم ؟ شوهرمم محکم توی دهنم کوبید و گفت این چرت و پرتا رو یا بس کن یا قید من و بچه هاتو برای همیشه بزن طلاقت میدم خودمو نباختم و کوتاه نیومدم به شوهرم گفتم تو داری بین من و اون کشاورززاده پاپتی اونو انتخاب می کنی طرف اونو می گیری گفت من دارم طرف حقو می گیرم این افکار تو باعث شده که ما از همه دور باشیم عین انسان های اولیه تک و تنها بشینیم تو خونه زندگیمون این کارات باعث شده که پسر بزرگمون با کسی ازدواج کنه که من نمیدونم دوسش داشت یا نداشت چون همش تحت تاثیر افکار تو بود این تفکرات تو الان باعث شده که پسر دوم من توی خونه من نیاد و رفت و آمدشو با من قطع کنه فقط و فقط به خاطر تو، دست از این رفتارات برمی داری یا باید بیشتر از این تنها بشی که بفهمی کارت اشتباه بوده؟ خیره به شوهرم نگاه کردم و هیچی نگفتم برای اینکه باهاش قهر کنم وسایلمو جمع کردم و رفتم خونه برادرم وقتی ماجرا رو به برادرم گفتم بهم گفت حق با شوهرته کارت اشتباه بود منم اشتباه کردم که دخترمو دادم به پسر تو شاید دختر منم علاقه ای به پسرتو نداشت و تحت تاثیر همین افکار بوده که تن به این ازدواج دادن دست از سر اونا بردار به نظرم یه شب شام دعوتشون کن و به عروست بگو حق با تو بوده و تمومش کن جا اینکه شوهرت طلاقت بده ادامه دارد کپی حرام
کلید خوشبختی
#فخر_فروشی ۸ ناباور نگاهش کردم چطور میتونست منو زیر سوال ببره بلند داد زد سالهاست دارم رفتاراتو تحم
۹ کوتاه نیومدم تا اینکه شوهرم برام دادخواست طلاقو فرستاد تازه فهمیدم زندگیم داره از دستم در میاد خیلی حالم بد بود نمیدونستم باید چیکار کنم تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که وسایلمو جمع کردم و برگشتم به خونه خودم زنگ زدم به پسر دومم و گفتم شب با زنت پاشید بیاید خونه ما وقتی شوهرم اومد تعجب کرد اما هیچ واکنشی نداشت اومدن خونمون از قیافه عروسم مشخص بود که از دیدن من اصلا خوشحال نیست و دوست نداشته بیاد میزو چیدم و رو بهش گفتم دختر گلم شاید رفتار من اشتباه بوده شاید کار من اشتباه بوده بیا دیگه این قهر رو ادامه ندیم شوهرم وقتی که منو دید توی خونه که غذا درست کردم و دعوتشون کردم کوتاه اومد عروسمم کوتاه اومد و آشتی کردیم بعد اون ماجرا پسر سومم بهم گفت منم عاشق یکی از هم دانشگاهیام شدم ولی از ترس تو جرات نمی کردم بگم تصیم داشتم تا آخر عمرم مجرد بمونم بیا بریم خواستگاری اون انقدر دلم برای پسرم سوخت چرا باید از من بترسه که بگه کسی رو دوست داره منم رفتم خواستگاری و اونام جواب مثبت دادن الان سه تا عروس دارن تلاش کردم اون تفکراتمو بذارم کنار ولی دست خودم نیست اون نوه ام که از دختر برادرمه چون معتقدم ژنش اصیل بوده رو بیشتر از بقیه نوه هام دوست دارم ولی اجازه نمیدم کسی متوجه بشه و اصلا بروز نمیدم از خدا میخوام آرامش رو به همه زندگی ها برگردونه زندگی منم جزوشون باشه پایان کپی حرام