#لطف_خدا ۱
یه دختر شهرستانی بودم و تمام وقتم به درس خوندن خلاصه میشد
چهارتا خواهر بودیم و پدرمون رو تازه از دست داده بودیم وقتی رشته حسابداری تهران قبول شدم به مادرم گفتم نمیرم اونقدری درک داشتم که بفهمم مادرم به زور خرج ما چهارتا رو داره میده
اما مادرم گفت اگر نری حلالت نمیکنم
برو درس بخون تا کاره ای بشی مادر اینجا ته خوشبختی تو شوهر کردنه اگر تو به جایی برسی هم مایه افتخار منو خواهرات میشی هم میتونی دست این سه تا رو بگیری اما انگار چرخ روزگار همون لحظه گفت خوابی براتون دیدم که فکرش هم نمیکنید.....
وارد تهران و خوابگاه شدم دختر خجالتی و ساکتی بودم و چندتا دوست کم پیدا کرده بودم
بعد مدتی تصمیم گرفتم به صورت پاره وقت برم جایی کار کنم یک روز عصر بعد از کار برای برگشتن به خوابگاه تاکسی گیرم نمیومد و ناچارا و از روی سادگی سوار یک ۲۰۶ شدم که دوتا پسر سوارش بودن بعد مدتی احساس کردم یکی از پسرها یه جوری نگاهم میکنه وقتی منو رسوندن بهم ابراز علاقه کرد و منی که خیلی ساده بودم و فکر میکردم داره راستی میگه بهم گفت به عشق در نگاه اول اعتقاد داری؟
گفتم نمیدونم
گفت من با نگاه اول عاشقت شدم و میخوام بیام خواستگاریت
ادامه دارد
کپی حرام
#لطف_خدا
شماره ام رو گرفت همون شب بهم پیام داد و ازم تعریف میکرد منی که تا حالا با هیج پسری حتی حرف هم نزده بودم از تعریف های اون غرق در لذت میشدم
به مرور اشنایی ما بیشتر شد و من انقدر عاشقش شده بودم که حاضر بودم براش بمیرم اونم از همه چیز میگفت و دست اخر بهم گفت مادرم مخالفه و اجازه نمیده با هم ازدواج کنیم اما من عاشقتم برای اینکه مادرمو تو عمل انجام شده بذارم باید دوتایی صیغه کنیم و وقتی ببینه عشق ما واقعیه کم میاره و رضایت میده
منه احمقم قبول کردم و جون پدرم و پدر بزرگم فوت شده بودن راحت بودم فرداش با هم رفتیم بیرون بهن گفت باید کارهایی بکنیم که شاید از نظر من بی عقلی باشن ولی یه فداکاری برای اینده مون هست برام هدیه خریده بود منم گول خوردم و صیغه کردیم همون روز منو برد خونه دوستش و شد چیزی که نباید میشد به محض اینکه از خونه خارج شدیم دیگه تلفنم رو جواب نداد من موندم رسوایی بزرگی که نمیدونستم باید چیکار کنم خودم مقصر بودم برای یکی از دوستام تعریف کردم و کلی سرزنشم کرد بهم گفت حماقت کردی کاش با من مشورت میکردی نباید به یه پسر اعتماد میکردی اونم تو تهران که یه شهر بزرگ و غریب هست
ادامه دارد
کپی حرام
#لطف_خدا ۳
دلم برای بچه ها میسوخت همه جای خونه کثیف بود بچه هام نامرتب بودن و لباس هاشون خیلی کثیف بود مشخص بود خیلی وقته نرفتن حمام
اول از همه وارد اشپزخونه شدم چندتا لیوان شستم و به بچه ها صبحانه دادم و بردمشون حمام و لباس تمیز تنشون کردم
بعدم از اشپزخونه شروع کردم به تمیز کردن تا تمام اتاق ها اندازه یه شهر لباس کثیف داشتن همه رو تیکه تیکه داخل ماشین لباسشویی انداختم و شستم برای شب هم یه شام خوشمزه درست کردم و باقی وقتمم با بچه ها بازی کردم و سرگرمشون کردم دلم براشون میسوخت اینا هیچ درکی از زندگی نداشتن و مادرشون فوت شده بود انقدر باهاشون بازی کردم که حسابی خسته شدن و خوابیدن
شب بود که باباشون اومد خونه از دیدن خونه به اون تمیزی تعجب کرد وقتی فهمید شام قورمه سبزیه خیلی خوشحال شد دو بشقاب خورد و گفت خیلی وقت بود همچین غذایی نخورده بودم کلی ازم تشکر کرد
ساعت ده شب بود که گفت جایی دارید برید؟
ادامه دارد
کپی حرام
#لطف_خدا ۴
من هم قبول کردم و صیغه محرمیت خوندیم و خداروشکر علیرضا سر حرفش موند و بعد از صیغه هم کاری بهم نداشت اما من از درون خیلی ناراحت بودم ساعت های بیکاریم مینشستم و گریه میکردم
پیش خودم و خدا خیلی شرمنده بودم بابت اعتماد اشتباهم دلم برای خانواده ام تنگ شده بود ولی روی زنگ زدن بهشون رو نداشتم اصلا زنگ میزدم چی میگفتم؟ با عزار امید منو فرستادن درس بخونم و حالا من خدمتکار یه خونه شدم
از درون غصه میخوردم اما اجازه نمیدادم کسی بفهمه
بعدها علیرضا غیر مستقیم ازم پرسید چی شد که یک دختر مجرد اومد تهران؟
من هم بهش گفتم اومدم دانشگاه درس بخونم و بدون اطلاع و رضایت مادرم با پسری نامزد کردم ولی اون منو ول کرد از سر ناچاری چون نمیتونستم درس بخونم اومدم سرکار
از نگاه علیرضا فهمیدم که ناراحت شده قلبا خودمم ناراحت بودم اما کاری بود که کرده بودم و راه فراری هم وجود نداشتدلم لک زده بود برای شنیدن صدای مادرم دلم میخواست تمام عمرمو بدم فقط یکبار بغلش کنم خیلی وقت بود ازش خبری نداشتم
روزها به مادرم فکر میکردم به اینکه در چه حاله خواهرهام چیکار میکنن باورم نمیشد منی که با کلی امید و آرزوی مادرم راهی دانشگاه شدم الان به همچین جایی رسیدم و ننگی به پیشونیم افتاده که هیچ وقت پاک نمیشه
بعد چند ماه یک شب علیرضا همه مارو شام برد رستوران اونجا با یک دسته گل از من خواستگاری کرد خیلی غیرمنتظره بود اصلا انتظارشو نداشتم که اینکارو بکنه با خونسردی بهم گفت
ادامه دارد
کپی حرام
#لطف_خدا ۵
گفت میدونم خواسته ام نا به جاست ولی مهر تو به دلم افتاده اما تو حق داری قبول نکنی زن مردی بشی که سه تا بچه داره
اما من چاره ای نداشتم و جایی بهتر از خونه ی علیرضا در انتظارم نبود من توی این شهر کسی رو جز اون نمیشناختم و بنظرم ادمی درست تر از اونم نبود
بچه هاش هم خیلی دوست داشتم و بهشون عادت کرده بودم اوناهم بهم وابسته بودن از طرفی اگر جواب منفی میدادم اواره میشدم و مسلما علیرضا اجازه نمیداد خونه اش بمونم به همین دلیل جواب مثبت دادم علیرضا خیلی خوشحال شد گفت خیلی وقته میخوام این پیشنهاد رو بهت بدم و تو فکرم ولی استرس داشتم قبولم نکنی و از دستت بدم
قرار شد بهم محرم بشیم گفت به مادرت و خواهرات خبر نمیدی ؟
گفتم بعد از ازدواج مون بهشون میگم
یکسالی گذشت و با مادرم تماس گرفتم با شنیدن صدای من زد زیر گریه گفت
معلوم هست تو کجایی ؟؟
گفتم مادر من عاشق شدم و ازدواج کردم
دانشگاه هم نمیرم
مادرم به سینه ی خودش کوبید کلی لعن و نفرینم کرد
گفت چرا باید با همچین مردی اونم بی اجازه ما ازدواج کنی؟؟ چرا آینده ات رو خراب کردی ؟
مادرم نمیدونست چه بلایی به سر من اومده همه چیز رو به پای عاشقی گذاشتم
اما این عاشقی بعدا به سراغم اومد ، علیرضا مرد آروم و محترمی بود خیلی بهم محبت میکرد. و کم کم خودش رو تو دلم جا داد
وقتی باردار شدم و بچه ام به دنیا اومد مادرم با خواهرام سر زده پیشم اومدن و من بی وقفه اشک شوق میریختم و خداروشکر میکردم که میتونستم بازهم خانواده ام رو کنارم ببینم
ادامه دارد
کپی حرام
#لطف_خدا ۶
علیرضا از دیدن خانواده ام خوشحال شد اما من همیشه پیش خدا خودم و خانواده ام شرمنده ام اگر من اون اشتباه رو انجام نمیدادم و با حماقتم دل با یه ادم پست فطرت نمیدادم الان زندگیم خیلی بهتر و قشنگ تر بود تا اینکه بخوام به این روزگار بیافتم و با این شرایط ازدواج کنم
باز هم این زندگی و این شوهر خوب رو مدیون لطف خدا هستم و بس چون اگر کمک خدا نبود نمیدونستم باید چیکار کنم و چه عاقبت شومی در انتظارم بود
از دخترایی که داستان زندگی منو خوندن عاجزانه خواهش میکنم هرگز تحت هیچ شرایطی دل به هیچ پسری نبندید پسری که واقعا عاشقتون باشه به جای اینکه بخواد با شما یه رابطه پنهانی داشته باشه میاد خواستگاریتون خواهش میکنم مثل من خودتون رو بازیچه نکنید که بخواد اینده تون خراب بشه و به روزگار من و امثال من دچار بشید
پایان
کپی حرام