eitaa logo
کلید خوشبختی🇮🇷
3.1هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
6.4هزار ویدیو
32 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
1 حامله که شدم مادر شوهر و خواهر شوهرم جای اینکه برای پسرشون خوشحال باشن که داره پدر میشه بدتر با من سر لج افتاده‌بودن و مدام اذیتم می‌کردن. به شوهرم گفتم کاش هیچ وقت به خانواده ت نمی‌گفتم که حامله‌ام تا اینطوری با حرفا و کاراشون عذابم ندن شوهرم شروع کرد به داد و بیداد که خانواده من با تو چیکار دارن. حقیقت این بود اونا خیلی نسبت به من حسادت می‌کردن ...مخصوصاً خواهر شوهرم که سه سال قبل من ازدواج کرده بود و هنوز نتونسته بود بچه‌دار بشه . بارها اتفاقی توی مهمونیا می‌شنیدم که مادر شوهرم می‌گفت این از بدشگونی مائده است که دخترم عاطفه حامله نمی‌شه . خیلی ناراحتم بودم دختر اونا مشکل داره نمی‌تونه حامله شه الان من مقصر شدم! ادامه دارد. کپی حرام.
2 الانم که باز من مقصر شدم چون من حامله‌ام و عاطفه نمی‌تونه حامله شه باید رفتارهای بدشون رو تحمل کنم‌‌. دلم خیلی گرفته بود شوهرم به جای اینکه از من حمایت کنه می‌گفت من اشتباه می‌کنم مادرش‌و خواهرش همچین آدمایی نیستند اما باز خودش شاهد بود که حتی زنگ نزدن یه تبریک ساده به من بگن پدر مادرم بهم می‌گفتن بهشون امنیت نده همونطور که تا الان با شوهرت زندگی کردی از این به بعدم حرفاشون رو بی‌اهمیت بگیر و توجهی نکن به مادرم گفتم می‌ترسم که نکنه بلایی سر بچه‌ام بیارم دعایی بخونن یا طلسمی مادرم بهم امید می‌داد و می‌گفت نگران نباش این بچه رو خدا بهت داده اونا نمی‌تونن ازت بگیرنش حرف‌های مامان کمی آروم می‌گرفتم بازوهای وجود از مسلم می‌خواستند که رفت و آمدش رو با خانواده‌اش کمتر کنه
3 دوران حاملگی مدام دعا می‌خونم که خدا بچه‌ام رو برام حفظ کنه و از شر حسودای تنگ نظر هر دومون رو نجات بده که گرفتار چشم بد نشیم . مدام قرآن می‌خوندم که بچه‌ام بعدها قلبش سیاه و پر از کینه نشه و همیشه در زندگیش به دیگران محبت بده با اینکه همیشه سعی می‌کردم با مادر شوهر و خواهر شوهرم ارتباط بگیرم و تو خیلی از کارها کمک حالشون باشم اما با این وجود اونا منو باعث عذاب خودشون می‌دونستند در صورتی که همچین چیزی نبود. خدا را شکر که بالاخره موقع زایمانم رسید خدا یه دختر خوشگل بهمون هدیه داد که به پیشنهاد شوهرم اسمش رو مهتاب گذاشتیم . روزی که بیمارستان بودم و زایمان کردم مادر شوهرم اومد اما فقط ۲۰۰ هزار پول نقدی به عنوان چشم روشنی به بهمون داد. بعدش با کنایه گفت_ از اون روزی که گفتین دختره دیگه زیاد امیدی نداشتم اما چه کنم که بچه پسرمه گفتم بیام یه سر ببینم. مادرم خطاب بهش گفت_ این حرفا رو نزنید سرور خانم بچه هدیه خداست پسر نعمته دخترم رحمت خونه است اینطوری حرف نزنید خدا قهرش می‌گیره. ادامه دارد. کپی حرام.
4 مادر شوهرم در حالی که قیافه گرفته بود گفت من با این چیزاش کار ندارم کلی گفتم به من چه! مبارکتون باشه انشالله که زیر سایه پدر و مادرش بزرگ شه. بعدش رفت. دخترم شش ماهه بود که مادر شوهرم یه مدت نمی‌دونم چش شده بود مدام می اومد خونه ما و می موند‌. دیگه خیلی کلافه شده بودم از دستش از حضورش تو خونم ناراحت بودم حقم داشتم با اون حرفایی که موقع تولد دخترم مهتاب زد دیگه کلاً از دستش دل چرکین بودم. یه شب که تو اتاق داشت یواشکی با تلفن حرف میزد اتفاقی از اونجا رد شدم که اسم دخترش عاطفه رو شنیدم و متوجه شدم که داره با اون حرف می‌زنه گوش وایسادم که شنیدم گفت تو فقط مواظب بچه تو شکمت باش یه وقت خدایی نکرده بلایی سرش نیاد . خدایا بدجوری شوکه بودم عاطفه کی حامله شد؟ چرا چیزی به من نگفتن. واسه چی باید از من پنهون کنم؟ مگه من چه بدی در حقشون کردم که همچین موضوعی رو دارم ازم قایم می‌کنند. ادامه دارد. کپی حرام.
5 با اینکه خیلی عصبی شده بودم اما تصمیم گرفتم که فعلاً حرفی نزنم ببینم کی قراره بهم بگن. حتی به مسلم هم حرفی نزدم یک ماهی از اون قضیه گذشت و هنوز حرفی در اون مورد من نزده بودن. مادر شوهرم اومد خونمون گفت می‌خوام شب اینجا بمونماصلاً حوصله نداشتم می‌گفت چون ماشین نیست این وقت شب دیگه ناچارم اینجا بمونم . منم فوری گفتم_ مامان جون ماشین جلوی در پارکه من خودم می‌رسونمتون. _ نه نمی‌خوام به زحمت بیوفتی _ نه زحمتی نیست می‌رسونمتون حتماً خونه خودتون برای خواب راحت‌ترین. انقدر گفتم که مادر شوهرم راهی شد توی مسیر اتفاقی از دهنش در رفت و گفت عاطفه حامله است. با عصبانیت گفتم_ بله می‌دونم یک ماهی میشه که فهمیدم اما گفتم چیزی به روتون نیارم ببینم تا کی می‌خواین ازم پنهون کنید . زد زیر خنده و گفت_ آخه عزیزم می‌دونی بچه عاطفه پسره گفتیم بهت نگیم که یه وقت حسودی نکنی. شاکی گفتم _چرا باید حسادت کنم من که خودم یه دختر عین دسته گل دارم. ادامه دارد. کپی حرام.
6 ادامه دادم _ چند ماهشه که حتی جنسیتشم معلوم شده! مادر شوهرم گفت دیگه نزدیک زایمانشه دو ماه دیگه بچه ش به دنیا میاد. سری تکون دادم _ پس برای همینه عاطفه خانم یه مدته کلاً نیستش. اون شب تو ماشین با مادر شوهرم دعوای لفظی کردیم وقتی برگشتم خونه قضیه رو به مسلم گفتم و خیلی از دستش شاکی شدم که چرا اون به من حرفی نزده مگه من حسودم. مسلم هم مثل من شوکه شد و گفت به خدا قسم می‌خورم من از هیچی خبر ندارم منم مثل تو الان فهمیدم عاطفه چند باری بهم زنگ زد و گفت داداش من نمی‌تونم بیام به دیدنت یکم ناخوش احوالم... بهش گفتم چی شده بیام بهت سر بزنم اما نذاشت گفت چیز مهمی نیست فقط به استراحت احتیاج دارم شوهرم خیلی عصبی شد به مادرش عاطفه زنگ زد و هرچی از دهنش در اومد بهش گفت. گفت_ حالا که شماها دوست ندارین با ما در ارتباط باشین مام کاری به کارتون نداریم . ما هم دیگه ارتباط به کل باهاشون قطع شد ....حتی موقع زایمان عاطفه نرفتیم مسلم کاملا حق داشت اونا با پنهون کردن همچین موضوع مهمی خیلی به ما توهین کردن . چه حسادتی می‌خوایم به اونا بکنیم وقتی که خودمون یه دسته گل داریم حتی اگه بچه‌ها نداشتیم اصلاً اهل حسادت نبودیم خدا به هرکی که بخواد بچه می‌بخشه خدایا شکرت بابت قلب پاکی که دارم. پایان. کپی حرام.
2.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌فرازی شاهکار ✳استاد محمد 💢سوره ♥️ ♥️♥️ ♥️♥️♥️ ♥️♥️♥️♥️ ♥️♥️♥️♥️♥️ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️