هدایت شده از ندای رضوان🇮🇷
سلام
عزیزان الهی هیچ وقت محتاج نشید.
به این دختر یتیم که زندگیش در حال از هم پاشیدگی هست کمک کنیم. این دختر خانم نامزد عقد کرده این روزها رو داره در اظطراب شدید به سر میبره، بر اثر نزاع خانوادگی #پدرش کشته شده و #مادر در زندان هست. اگر جهیزیش جور بشه میره سر زندگیش. آقای مشعلی مسئول ندامتگاه زندان زنان شهرری منطقه قرچک گفتن: #پسر_و_دختر:همدیگر_رو_دوست دارن ولی خونواده پسر به خاطر نداشتن جهیزیه میخوان این دختر در مونده یتیم رو طلاق بدن.🙏
‼️لازم به ذکر است از شما #تقاضامندیم این اجازه را به گروه جهادی بدهید تا در صورتی که احیانا مبلغی اضافه بماند صرف کارهای خیر بشود
بزنید رو کارت ذخیره میشه
۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴
لواسانی بانک پارسیان
فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇
@Mahdis1234
لینکقرار گاه جهادی شهید گمنام جبرائیل قربانی
https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
هدایت شده از ندای رضوان🇮🇷
روی اسم زیبای #مادر بزن ببین چی واست میاد 👇❤️
🌸
🌸
🌸 🌸
🌸 🌸
🌸 🌸 🌸
🌸 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸
🌸 🌸 🌸 🌸
🌸 🌸 🌸 🌸 🌸
🌺 پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
اگر به عدد ریگ های بیابان و قطره های باران در خدمت #مادر بایستید معادل با یک روزی که در #شکم او بوده اید نخواهد بود.
📚 مستدرک الوسایل، ج۱۵، ص۲۰۴
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌹
🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
@khoshbakhtiii
🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
کلید خوشبختی🇮🇷
#مادر ۱
بابام وضع مالی خوبی نداشت مامانم در کنارش خیاطی می کرد.
خوب یادمه که مامانم از دستمزدی که از مردم می گرفت هیچی برای خودش نمی خرید و همه رو خرج من و خواهر و برادرام می کرد خودش حتی شده بود لباسهای کهنه بپوشه ولی ما رو نو می کرد یه وقتا که ما گریه می کردیم و می گفتیم دلمون ساندویچ میخواد با اینکه میدونست گرون میشه ولی مارو با خودش می برد ساندویچی بهش می گفتم مامان تو چرا ساندویچ نمی خوری می گفت من دوست ندارم
منو خواهر برادرام هم با ولع زیادی ساندویچ میخوردیم وضع مالی داغون ما انقدر ادامه داشت تا همگی بزرگ شدیم و ازدواج کردیم یا رفتیم سرکار و کمک خرج خانواده شدیم خیلی دلم میخواست زحمات مادرم رو جبران کنم برای همین هر کاری میتونستم کردم که آدم موفقی بشم و شدم با وجود اینکه هیچ پشتوانه مالی نداشتم و کسی نبود که هوامو داشته باشه با کارگری و وام و قسط و بدبختی مغازه زدم به مرور زمان مغازه ام جا افتاد. مشتریام زیاد شدن
از بابام انتظار کمک نداشتم چون میدونستم که نداره با بدبختی خودمو کشیدم بالا به مرور زمان مغازم جا افتاد و مشتریای مختلفی داشت چند تا از مشتریهای ثابتم که همیشه میومدن و بینشون یه دختری بود که با همه فرق داشت احساس می کردم با منظور خاصی میاد مغازه و به مرور متوجه شدم که بله همینم هست وقتی بهش پیشنهاد دوستی دادم خیلی راحت قبول کرد هر روز به هم پیام می دادیم و تلفنی صحبت می کردیم چند باری هم با هم بیرون از مغازه قرار گذاشتیم و همدیگه رو ملاقات کردیم یه وقتها که ساعت خلوتی مغازه بود میومد کنارم و با هم حرف می زدیم تا اینکه گفت برای اینکه همیشه پیش هم باشیم میخوام به خانواده ام بگم دنبال کارمیگردم و بیام برای تو کار کنم
ادامه دارد
کپی حرام
کلید خوشبختی🇮🇷
#مادر ۱ بابام وضع مالی خوبی نداشت مامانم در کنارش خیاطی می کرد. خوب یادمه که مامانم از دستمزدی که
#مادر ۲
از خدا خواسته قبول کردم اینجوری همش کنار هم بودیم و بیشتر میتونستیم با هم باشیم
دیگه خیالم راحت بدد که عشق زندگیم هر لحظه کنارمه، چند روزی گذشت و گفت خانواده ام موافقت کردن و بعد از اینکه مادرش اومد مغازه و با من صحبت کرد قرار شد لیلا بیاد سرکار و من واقعا از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم
دقیقا از فردای همون روز لیلای من عنوان یه فروشنده اومد برام کار کرد دوستی ما هر روز عمیق تر از قبل می شد و احساس من به لیلا بیشتر از قبل می شد ولی تو اوج خوشبختی ها مشکلاتم هست تنها مشکلی که وجود داشت این بود که لیلا خیلی حسود و تمامیت خواه بود یعنی می گفت تماما مال من باش و هیچ کار دیگه ای جز بودن با من انجام نده فقط در کنار باش و هیچ کار دیگه ای نکن و هیچ جای دیگه وقت نگذرون
هرچقدر بهش می گفتم ما صبح تا شب باهمیم پس دیگه انقدر نگران نباش
می گفت نه میخوام شب ها یا وقتایی که پیش من نیستی به یادم باشی و به من فکر کنی یا وقتی مامانم بهم زنگ می زد خیلی حسودی می کرد
اون موقع ها این رفتارهای لیلا رو میذاشتم پای احساسات و دوست داشتنش
کلی هم خوشحال می شدم که لیلا بهم انقدر علاقه داره و هیچ وقت به عاقبت این موضوع فکر نمی کردم تا اینکه گذشت و من و لیلا علاقمون خیلی به هم بیشتر شد به مادرم گفتم یه فروشنده امده پیشم تو مغازه ام کار میکنه خیلی ازش خوشم اومده
ادامه دارد
کپی حرام
کلید خوشبختی🇮🇷
#مادر ۲ از خدا خواسته قبول کردم اینجوری همش کنار هم بودیم و بیشتر میتونستیم با هم باشیم دیگه خیالم
#مادر ۳
مامانم از حرفم استقبال کرد و قرار شد ی روز بیاد مغازه و لیلا رو ببینه و اشنا بشن بعد هم بریم برای خواستگاری
مامانم وقتی اومد مغازه و لیلا رو دید گفت بنظر دختر خوبی میاد ولی پسرم خانواده خیلی مهمه و اینکه موقعیت اجتماعی دوتا خانواده بهم بخوره باید خانواده اش هم ببینم و اگر مشکلی نبود ازدواج کنید
منم با لیلا هماهنگ کردم که با مادرش صحبت کنه و مامانم ی روز با خواهرام بره به خونه لیلا اینا
بالاخره روز موعود رسید و مامانم وقتی رفت خونه پدر لیلا و برگشت خونمون با ازدواج ما مخالفت کرد بهم گفت اینا خیلی از ما پایین تر هستن و بعدها به مشکل می خورید ممکنه این دختر چیزایی که تو خونه پدرش نداشته رو از تو بخواد و زیاده خواهی کنه بهتره که با یه نفر وصلت کنی که هم سطح خانوادمون باشه
به مادرم گفتم من همینو میخوام
مامانم مخالف بود و به ناچار خودم با مادر لیلا صحبت کردم و ماجرا رو براش گفتم خیلی ناراحت شد گفت این چه حرفیه بالاخره ماهم شخصیت داریم غرور داریم مامان تو میخواد تو با لیا ازدواج نکنی بری با یکی دیگه ازدواج کنی از دختر من بدش میاد اینا همه اش بهانه است اصلا به نظر من برو یکی بزن تو دهن مامانت که حدشو بدونه و دخالت نکنه و یاد بگیره به سلیقه پسرش احترام بذاره یا اصلا قید دختر منو بزن تو ادم سستی هستی و نمیتونی دخترمو خوشبخت کنی
من که لیلا رو خیلی دوست داشتم برای اینکه از دستش ندم گفتم هرچی شما بگی انجام میدم
اومدم خونه مامانم دوباره شروع کرد به مخالفت کردن منم که حرفهای مادر لیلا و ترس از دست دادنش روم تاثیر گذاشته بود و می خواستم به لیلا برسم تو دهنی خیلی محکمی به مادرم زدم گفتم دفعه آخرت باشه که با ازدواج من مخالفت می کنی اگه ناراحتی من خودم میرم اونو می گیرمش
مامان من خیلی ناراحت شد ولی هیچی نگفت به بابامم حرفی نزد بعدم رفتیم خواستگاری لیلا و عقد کردیم
ادامه دارد
کپی حرام
کلید خوشبختی🇮🇷
#مادر ۳ مامانم از حرفم استقبال کرد و قرار شد ی روز بیاد مغازه و لیلا رو ببینه و اشنا بشن بعد هم بری
#مادر ۴
ولی مامانم روز عقدم بهم گفت من میدونم که اون تو دهنی رو تو به من نزدی این خانواده زدن اما بذار اینو بهت بگم که تو با این دختره خیر نمی بینی چون زدی تو گوش منه مادرت همین که اینا تازه به دوران رسیدن هیچی هم که ندارن فقط میخوان از تو بکنن و به نون و نوایی برسن
به حرف مامانم اهمیت ندادم گفتم که به تو ربطی نداره سرت به زندگیت باشه و تو کار من دخالت نکن
بالاخره با لیلا عقد کردیم و مدتی گذشت خواسته های نامعقول لیلا شروع شد بهم گفت باید ماشینتو بزنی به نام من
گفتم من این کار رو انجام نمیدم
اونم بهم گفت پس من مهریه ام رو میذارم اجرا اصلا تو چرا با من مخالفت می کنی همش زیر سر مامانته چرا از اول درست تربیتش نکردی که دخالت نکنه
چون اینا از تو دهنی که من به مادرم زدم خبر داشتن تا یه چیزی می شد می گفتن تقصیر مامانته باید یکی دیگه بزنی تو دهنش
از تو دهنی زدن به مادرم پشیمون نبودم از طرفی هم دلم نمی خواست در موردش صحبت کنم و محل به حرف لیلا و خانواده تش نمیذاشتم ماشینمو نزدم به نام لیلا و لجبازیهای لیلا شروع شد به مادر من بی احترامی می کرد یه دفعه که بهش گفتم چرا با مامانم اینجوری رفتار می کنی؟
گفت تو که بچشی به خاطر یه غریبه زدی تو دهنش من چرا نزنم؟
تازه فهمیدم چه اشتباهی کردم ولی بازم نه توبه کردم نه پیش خودم پشیمون شدم
ی روز به لیلا گفتم بیا بریم مسافرت
گفت مامانمم میارم دلم
نمیخواست مادرشو بیاره ولی اگر میگفتم شر و دعوایی که درست می کرد که تمومی نداشت
منم گفتم باشه بگو بیاد
لیلا بهم گفت اینجوری بابامم خیالش راحت تره که مامانم باهامون هست
یه لحظه ناراحت شدم گفتم یعنی بابای تو به من اعتماد نداره؟ که داره مامانتو میفرسته و میگی خیالش راحت تره ناسلامتی زن عقدیم هستی
گفت نه حرفم چیز دیگه ای بود و تو برداشتت اشتباهه
خیلی بدم اومد از حرفش انقدر که قید مسافرتو زدم و وقتی که قرار بود بریم سفر هزار و یک بهونه آوردم که نریم اونم فهمید دیگه بهم اصرار نکرد ولی به مرور زمان یه جوری تنظیم می کرد که هر جا میریم مامانش باهامون بیاد و بهم فهموند که همه کاره زندگیمون مادرشه
ادامه دارد
کپی حرام
کلید خوشبختی🇮🇷
#مادر ۴ ولی مامانم روز عقدم بهم گفت من میدونم که اون تو دهنی رو تو به من نزدی این خانواده زدن اما ب
#مادر ۵
هر مناسبتی که می شد بهش می گفتم برات چی بیارم؟
می گفت حالا بهت خبر میدم
منم انقدر احمق بودم به مامانم نمی گفتم که مادرمن تو بیا برا زنم عیدی ببریم یا یلدایی ببریم با خودم می گفتم لیلا خودش بهم میگه لیلا هر دفعه یه تیکه از جهازشو به من می گفت به اسم کادو اینو برام بخر منم براش می خریدم بعد از یه مدتی بالاخره تصمیم گرفتیم عروسی بگیریم به لیلا گفتم خیلی دوست دارم تو دوران عقدمون یه مسافرت دو نفره بریم شروع کرد به داد و بیداد که تو میخوای مامان منو بزنی کنار مامان من همه چیزمه
منم دیگه ادامه ندادم قید مسافرت دو نفره رو زدم یه روز مامانم اومد بهم گفت عیدی برای زنت بردی این چند وقته چون من هر بار که ازت می پرسم میگی خودم درستش می کنم
گفتم آره یه دفعه چرخه گوشت بردم یه دفعه جاربرقی خریدم دفعه ام آب میوه گیری
ابرو بالا زد و گفت یعنی چی؟
گفتم مامان خودشون گفتن اینارو بخر
گفت مطمئنی؟
گفتم آره خب خودشون گفتن اینارو بخر و بیار
گفت یعنی تو جهاز زنتو به عنوان هدیه براش تیکه تیکه خریدی پس اون چی میخواد بیاره؟
تازه فهمیدم مامانم داره راست میگه و حق با اونه ولی دوباره خودمو زدم به نفهمی
گفتم این چه حرفیه من می خواستم براش هدیه بخرم و می خواست دوباره بیاره تو خونه خودم الانم وسایل خونمو خودم خریدم پدر اون که جرم نکرده چون دختر داره جهاز بده
گفت پسرم هر چیزی اصول و قواعدی داره بالاخره اونا میخوان برای دخترشون چیکار کنن یه جهاز میخوان بدن دیگه
جلوی مامانم وایسادم داد و بیداد کردم اونم بهم گفت خودت میدونی من تو رو به حال خودت ولت کردم
خیلی حواسم جمع شد مناسبت بعدی که لیلا گفت برام یدونه قهره ساز بخر
من نخریدم رفتم براش یه دست لباس خریدم این مادر و دختر روزگار منو سیاه کردن که تو برای چی اینو خریدی
مامانش می گفت حتما مادرت بهت یاد داده
ادامه دارد
کپی حرام
کلید خوشبختی🇮🇷
#مادر ۵ هر مناسبتی که می شد بهش می گفتم برات چی بیارم؟ می گفت حالا بهت خبر میدم منم انقدر احمق بو
#مادر ۶
تازه فهمیدم چه کلاه بزرگی سرم رفته ولی بازم نمی خواستم بروز بدم یه چند وقتی گذشت که به لیلا گفتم بیا بریم مسافرت
گفت مامانمم میاد
بهش گفتم عیب نداره مامانتم بیاد
رفتیم سفر و توی راه خیلی بهمون خوش گذشت همش خوراکی می خریدیم می خوردیم می چرخیدیم به اهنگ گوش می دادیم انقدر که من همه مسائل رو فراموش کرده بودم لیلاام خیلی خوشحال بود و مامانشم اون پشت مشخص بود که داره بهش خوش میگذره بالاخره مسافرت چند روزه مون تموم شد و تصمیم گرفتیم که برگردیم موقع برگشت توی راه تصادف خیلی بدی کردیم ماشین چند تا ملق زد و وقتی که به هوش اومدم توی بیمارستان بودم مامانم کنارم نشسته بود و گریه می کرد گفتم چی شده مامان؟
گفت هیچی نیست پسرم
چند روز بعد از این که به هوش اومده بودم فهمیدم توی اون تصادف دقیقا همون دستی که باهاش زدم تو دهن مادرم از دست دادم و قطع شده مادر زنمم فوت کرده بود از دست دادن دستم خیلی برام ناراحت کننده سنگین بود اما تازه فهمیدم که چون زدم تو دهن مادرم خدا جوابمو اینجوری داد مادر زنم که گفته بود بزنم توی دهنش مرد و دست منم قطع شد.
از شرمندگی نمیتونستم تو روی مادرم نگاه کنم با خجالت ازش معذرت خواهی کردم حلالیت خواستم با مهربونی بهم گفت عیب نداره پسرم این چیزا پیش میاد تو غصه نخور
درسته اون موقع گذشت و حالم خوب شد از بیمارستان مرخص شدم لیلا به خاطر اینکه مادرش توی ماشین من فوت شده منو مقصر میدونه و مهریه اش رو گذاشت اجرا و کامل بهش دادم تازه اونجا بود که فهمیدم مامانم راست می گفته اینا تازه به دوران رسیده اند.
منم خیلی پشیمونم روزی هزار بار به دست و مادرم میافتم
پایان
کپی حرام
هدایت شده از ندای رضوان🇮🇷
بیشتر خرید کن، کمتر پول بده 😍
جشنواره رزا شروع شد 💥
https://eitaa.com/joinchat/3397451965C43fd8e1b99
بدو جا نمونی روز #مادر نزدیکه ها 😱🏃♂
🌺 پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
اگر به عدد ریگ های بیابان و قطره های باران در خدمت #مادر بایستید معادل با یک روزی که در #شکم او بوده اید نخواهد بود.
📚 مستدرک الوسایل، ج۱۵، ص۲۰۴
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌹
🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
@khoshbakhtiii
🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
ڪسے ڪہ گهواره ات را تڪان داد؛
مےتواند با دعايش
دنیایت را هم تڪان بدهد
💎مراقب گرانبهاترين الماس زندگيت باش
ڪہ براے عاقبت بخیرے محتاج دعاے خيرش هستے
#مادر
💚@sooyemalakout