eitaa logo
کلید خوشبختی🇮🇷
3.1هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
6.5هزار ویدیو
32 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت اول یروز زنداداشم اومد خونمون و گفت موضوع مهمی رو میخواد باهام در میون بذاره و به کمکم نیاز داره. کلی قسمم داد که اولا به کسی چیزی بروز ندم و دوما اینکه تا حرفهاش بصورت کامل تموم نشده قضاوتش نکنم. تعریف کرد و گفت مربی اموزش رانندگیم اقا بود،برای همین تمام جلسات رو با خواهرم هلیا میرفتم. چند روز بعد ازمون و قبولیم اقای زمانی بهم زنگ زد و گفت شماره مو از دفتر اموزشگاه با هزار ترفند گیر اورده و گفت از هلیا خوشش اومده و میخواد بیاد خاستگاری ولی راه ارتباطی نداره. منم قول دادم اگه هلیا راضی بود شماره ش رو بدم تا برای اشنایی چند بار باهم صحبت کنند... از اونجایی که اقای متشخص و موقری به نظر میرسید حرفهاش رو باور کردم وقتی به هلیا گفتم با دلخوری گفت چطوری از من خوشش اومده بود که تمام جلساتی که اموزشت میداد با اون نگاه چندشش یسره بهت زل میزد. اصلا متوجه حرف هلیا نمیشدم ازش توصیح بیشتر خواستم. که گفت چطور متوجه نشدی تا به تو نگاه میکرد گل از گلش میشکفت کلی پیش تو کلاس میگذاشت،اصلا رفتاراش معلوم بود توجه خاصی به تو داره باورم نمیشه واصعا خودت متوجه این چیزا نمیشدی؟ ادامه دارد...
قسمت دوم باورم نمیشد مگه امکان داشت،واقعا از چیزایی که هلیا میگفت سردرنمیاوردم. تا اینکه همونروز به اقای زمانی زنگ زدم و گفتم خواهرم قصد ازدواج نداره. اما اون اقا مدام بهم یا زنگ میزد یا پیام میداد. منم از ترس اینکه داداشت متوجه نشه تند تند شماره ش رو از تو گوشیم پاک میکردم که داداشت نفهمه . یبار که گوشیم روی اپن بود زمانی دوباره زنگ زد داداشت برداشت دید شماره ناشناسه منم بدورغ گفتم نمیشناسم خودش جواب داد ولی اونور خط کسی حرف نزد. بعدش دیدم کسری وارد پیامرسانم شده،زمانی پیام داده بود اونا رو خوند . یهو دیدم عصبی شد و گفت این مرتیکه کیه اینهمه باهم چت کردید. چون چتای قبلی موجود نبود نمیشد از چتای جدید بفهمه منظور زمانی هلیاست حرفای بدی نبود اما داداشت که فکر میکرد منظور زمانی خود منم حسابی غیرتی شد و کلی دعوام کرد و حالام که نسبت بهم بددل شده و مدام منو زیر نظر داره.. بهش حق میدم بخاطر چتهای بی سروته دچار سوتفاهم بشه اما من زنشم باید بهم فرصت دفاع میداد، نباید اجازه میداد افکار غلط به ذهنش رسوخ کنه. ادامه دارد...
قسمت سوم نه اینکه بخاطر همون سوتفاهم و اینکه بتونه من رو بچزونه خودش مداوم با زنهای غریبه چت کنه... بخدا دلم خونه.اش نخورده و دهن سوخته من دست از پا خطا نکردم اونوفت داداشت داره به بهونه ی خطای نکرده ی من هر کاری دلش بخواد میکنه. اونم جلوی خودم.بخدا خستم کرده اگه بخاطر بچم حلما نبود یه دقیقه هم کنارش نمیموندم.. باورم نمیشد داداشم اینقدر بی منطق شده باشه باشناختی که ازش داشتم منتظر واکنش بهتری ازش بودم. همونروز پس از رفتن هانیه به کسری زنگ زدم بعد از کلی مقدمه چینی وقتی جریان رو پرسیدم گفت من به هانیه هشدار داده بودم مربی اقا برنداره مدام میگفت مربی اقا بهتر اموزش میده هرچی گفتم ربطی نداره قبول نمیکرد اخرشم بهش گفتم فقط خانم. اگه نمیتونی از مربی خانم چیزی یاد بگیری قید اموزش رانندگی رو بزن. بمن قول داد مربی خانم برداره ولی زده زیر قولش. من یه مردم میفهمم بعضی مردا مریضند زود جذب خانما میشن. هانیه صدای ظریف و دلنشینی داره حرکات خاصی موقع حرف زدن داره هرچی از اول ازدواج بهش گفتم مدل حرف زدنتو پیش اقایون تغییر بده دلخور میشد که چطوری میتونم چیزی که یه عمره عادت کردم بهش عوض کنم. ادامه دارد...
قسمت چهارم گفتم خوب نمیتونی اشکال نداره لااقل پیش مردا کمتر حرف بزن و نظر بده. اونوقت این زن بی عقل من رفته سراغ مربی که اولا شناختی روی شخصیتش نداشته دوما بخاطر شرایط اموزش توی ماشین بفاصله ی کم نشسته و مجبور بوده گاهی حرف هم بزنه. چه لزومی داشت مربی خانم نگیره؟ نهایت چند جلسه جبرانی برمیداشت. بهتر ازین بود که یه مرد مریض روحی رو وارد چنین مساله ای بکنه ، ضمنا وقتی متوجه شد هلیا به خاستگاریش جواب منفی داده چرا بعد از رسوندن پیغام هلیا بلاکش نکرده که تمام راههای ارتباطی اون اقا رو ببنده؟ خودت خوب میدونی من اهل حرف زدن و چت کردن و رابطه برقرار کردن با خانما نیستم اصلا اعتقاداتم اجازه نمیده... اما برای تنبیه هانیه لازم بود. تا همین یه هفته پیش بهم حق نمیداد ناراحت باشم که بی اجازه از من با مربی اقا اموزش دیده و مسبب مشکل پیش اومده خودشه.. اونقدر از دستش عصبی و کفری بودم برای اینکه یکم حسادتشو قلقلک بدم تا بدونه چی به سر من اورده الکی با گوشیم خودمو مشغول نشون میدادم... هنوزم از دست هانیه دلخورم. بهش بگو تا وقتی نسبت به این قضیه اروم نشدم سربه سر من نذاره. من از زنم مطمئنم ولی دست خودم نیست به غیرتم برخورده. الحمدلله برادرم قصد اسیب زدن به زندگیشون نداشت. همه ی حرفای داداشمو به هانیه گفتمو ازش خاستم کمی مدارا کنه تا اوضاع بهتر بشه. پایان.