eitaa logo
کلید خوشبختی🇮🇷
3.1هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
6.6هزار ویدیو
33 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت دوم باهم سلام و علیک کردن بعدم پسرم به اون رفیقاش که معلوم بود خیلی هیز و ادمای کثیفی هستند چیزی گفت که اونا ازشون دور شدند و با سودا نشستند روی نیمکت. نیمساعت پشت درخت تماشا میکردم. خون خونمو میخورد اما از ترس شکسته شدن حرمتها و قبح شکنی سرجام موندم. با هم میگفتن و میخندیدند بعدم رفتند بستنی وکلی خوراکی خریدند و خوردند. دقیقا موعد تموم شدن کلاس زبان پاشدند و خرامان خرامان بسمت خونه راه افتادن. طوری که متوجه من نشن خودمو به خونه رسوندم.ده دقیقه بعد سودا اومد خونه اونقدر خوب نقش بازی میکرد و از خستگی و نفهمیدن مطالب اونروز کلاسش میگفت که داشتم به چشمام شک میکردم. ولی اصلا چیزی به روش نیاوردم که فهمیدم امروز چه غلطی کرده. تا شب کلی فکر کردم که چطوری به باباش بگم. پدرش ادم خوبی بود ولی تو انجام چنین مشکلاتی معمولا غلط ترین تصمیماتو میگرفت.خصوصا که حالا یه طرف قضیه برادرزاده ی خودشم بود.خده میدونه چه عکس العملی رو میخواد نشون بده... تصمیمو گرفتم بجای همسرم با برادر خودم صحبت کردم . برادرم معتقد بود لابد یا اعتقاداتمون رو خوب به سودا تفهیم نکردیم یا واقعا کمبود محبت داره که جذب جنس مخالف شده و باید بیشتر بهش محبت کنیم و حواسمونو بهش بدیم.
قسمت سوم گفت خودم نامحسوس بدون اینکه کاملا جریانو برای شوهرت باز کنم بهش میگم بیشتر برای بچه وقت بذاره. کلی هم نصیحتم کرد که اصلا چیزی از مسایلی که فهمیدم به سودا بروز ندم. خیلی روزهای سختی بود . میدونستم دخترم یه غلطایی میکنه و نباید بروز میدادم. دوسه ماه تمام وقتمو گذاشتم براش.بااینکه ایام عید بود ولی من حتی یه خونه تکونی ساده هم نکردم تا یوقت از سودا غافل نشم. جایی میخواست بره خودم میرسوندمش. حتی لحظه ای تنهاش نمیذاشتم که فرصت ارتباط تلفنی یا حضوری پیدا کنه . روزهای سختی بود ازش بی احترامی میدیدم ولی بیتوجه به رفتارش ادامه میدادم. انصافا همسرم هم خیلی همکاری میکرد ورابطه شوباسودا بیشتراز قبل گرم وصمیمی کرده بود.برادرم هم مدام بهمون سرمیزد وبا سودا رابطه خوبی داشت باهم بیرون میرفتن وسودا از این بابت خیلی راضی بود. تا اینکه یواش یواش ارتباط من وسودا هم باهم صمیمانه تر شد. یروز خودش برام درد دل کرد و گفت با پسرعموش در ارتباط بوده و من هم از مضرات دوستی قبل ازدواج خصوصا تو سن پایین گفتم. و اونم اعتراف کرد دیگه دوست نداره تو اون همه استرس بسر ببره. گفت پسر عموش قبول نمیکنه ارتباطو قطع کنند. تا اینکه خودم با برادر زاده شوهرم حرف زدمو تهدیدش کردم اگه ادامه بده به همسرم میگم. حالا که دخترم همپا و همراه من شده بود راحتتر تونستم شر این قضیه رو کم کنم. تمام این گرفتاری ها برمیگرده به بی اهمیتی به نوجوان هامون وقتی خودمون همراه وهمپا شون باشیم اونها هم به ارتباط های غلط جواب نمیدن خداروشکر بخاطر اینکه هوای زندگیمو داشت وتونستم دخترم وزندگیشو نجات بدم پایان.