🔴❌تویی که چشمت👁👁 را پابرهنه میفرستی دنبال #ناموس مردم👩🏻…
و دخترک ساده دل👩🏻 را به نام #عشق❤️، پای منقل #هوس بازی ات دود میکنی😏😱…
فقط یادت باشد❗️
💢چشم چرانی #ابن_ملجم او را قاتل علی(ع) کرد😔😱
🔸باور نداری…
از #قطام بپرس😏…
✔️بیاییم فارغ از جنسیت ، کمی #مــــرد باشیم☺️
#ألـلَّـھُـمَــ؏َـجـِّـلْ_لِوَلــیِـڪ ْألـْـفـَـرَج🙏😔
#کمی_مرد_باشیم❤️
#حجاب فاطمی 🧕
🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱
کانال مارو به دوستانتان معرفی کنید
@khoshbakhtiii
🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱
#هوس ۱
وقتی که عموم زنده بود زن عموم همش چشمش به خونه و زندگی ما بود مامانم خیلی بدش میومد هر بار که زن عموم میومد خونه ما شروع میکرد با بابام خیلی صمیمی حرف زدن و عشوههای ناجوری برای بابام میومد بابام بدش نمیوم که با زن عموم راحت باشه عموم که مریض شد بابام هر روز به بهونه احوالپرسی از داداشش میرفت خونه عمو مینا چند بار مامانم اصرار کرد منم باهات بیام که بابام اجازه نداد قشنگ یادمه که مامانم چقدر غصه میخورد و ناراحت بود از این کار �وضوع زن عمومو تحویل نمیگرفت که نیاد خونمون اما اون بازم میومد خونمون و تازه نمیدونم چه جوری به بابام میگفت که اینا منو تحویل نگرفتن وقتی که میرفت بابام میافتاد به جون ما که باید احترام اونو نگه دارید یکی دو بار به مامانم گفت گفتم حالشون رو بگیر تا حد و حدودشون یادشون بیاد چرا کوتاه میای مامانم همش میگفت به خاطر شماها نمیتونم حرفی بزنم
#هوس ۲
بعدم میترسید حرفی بزنه و بهش بگن که تو داری به اینا تهمت میزنی و آبروریزی بشه برای همین هیچی نمیگفت تا اینکه عموم در برابر بیماریش طاقت نیاورد و فوت کرد بعد از چهلم عموم بابام شروع کرد نجوای سر داد که زن داداشم بیسرپرسته و گناه داره مامانم خیلی مستقیم بهش گفت که تو دغدغه بیسرپرستی زن داداشت رو نداری تو چون دیدی این مجرد شده میتونی بگیریش الان داری اینجوری میگی بابام اول بهش برخورد اما بعد مستقیم گفت که آره من این هدف رو دارم و میخوام زن داداشمو بگیرم باهاش صحبت کردم خودش موافقه تو هم باید موافق باشی دلم نمیخواد که مخالفت کنی چند روز دیگه هم باید بیای محضر که من عقدش کنم چون از صیغه خوشش نمیاد
ادامه دارد
کپی حرام
#هوس ۳
مامانمم مخالفتی نکرد و گفت باشه من میام، روزی که رفتیم محضر برای عقد مامانم اومد و گفت من یه شرط دارم حق طلاق که با خودمه اون خونه و زمینا و باغ رو میزنی به نامم منم در عوض طلاقمو میگیرم تو هم برو زن بگیر بابام خیلی بدش اومد گفت که طلاقت نمیدم و حق نداشتی این حرفو بزنی مامانمم گفت تو که میخوای بری با معشوقت برای تو چه اهمیتی داره من چی بشم؟
بابامم تمام چیزایی که مامانم خواسته بودو به نامش زد و بعدم مامانم رو طلاق داد مامانم زمینا و باغ رو فروخت تو بالا شهرمون دو تا مغازه خرید یکیش رو داد اجاره یکیشم مغازه لباس فروشی زدیم برای خودمون تو مدت کوتاهی حسابی کارمون گرفت و به قول معروف کارمون سکه شد بابامم با زن عموم ازدواج کرده بودا انگار از زندگیشون راضی بود
ادامه دارد
کپی حرام
#هوس ۴
چند سال گذشت تمام این مدت بابام به شکلهای مختلف دنبال این بود که مامانم بهش اجازه برگشت بده و یه جورایی هم با مامانم باشه هم با زن عموم اما مامانم اجازه نمیداد میگفت من دستمال کسی نیستم که از حالا به بعد بخوام تو زندگیم به باباتون باج بدم که بیاد سمت من یا اگه بهش حرفی بزنم بخواد بره سمت اون. بالاخره مامانم رو راضی کردیم که با یه آقایی هم سن و سال خودش ازدواج کنه مامانم با اون آقا ازدواج کرد و بعدش که بابام فهمید کلی ناراحتی کرد توقع داشت که مامانم دوباره باهاش ازدواج کنه ما هم از شوهر مادرم راضی بودیم زندگی مادرم با شوهرش خیلی خوب بود ما هم آرامش داشتیم و راحت زندگیمونو میکردیم نه من نه خواهر برادرای دیگه کسی تمایل نداشت که بره پیش پدرم حتی به اندازه یه سر زدن ساده
ادامه دارد
کپی حرام
#هوس ۵
بابام با زن عموم زندگی کردن و خوشبخت بودن تا اینکه خبر دعواهاشون تو کل فامیل پخش شد همه اقوام از مشکلاتشون با خبر شدن یه روز بابام اومد سراغم و گفت که مادرتون نباید ازدواج میکرده من الان خیلی دوست دارم زن عموتون رو طلاق بدم و برگردم پیش مادرتون.
مادرتون خیلی بهتر بود و زن عموتون اونی که نشون میداد نیست بهش گفتم تو یه بار خوشبختیت رو داشتی اما خودت انتخاب کردی که از دستش بدی الان نباید انتظار اینو داشته باشی که مامان خوشبختیش با اون مرد رو خراب کنه به خاطر تو ، بابا تو قربانی هوسهای خودت شدی. الان بابام با زن عموم زندگی میکنه اونم از سر ناچاری چون که اگر بخواد طلاقش بده نه مهریهشو داره پرداخت کنه نه بعد از اون خونه و سرپناهی داره که بخواد توش زندگی کنه در عوض مادر من که درست زندگی میکرد خیلی خوشبخت و آسوده داره زندگیش رو میکنه
پایان
کپی حرام