eitaa logo
کلید خوشبختی🇮🇷
3.1هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
6.5هزار ویدیو
32 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ من از بچگی و زمانی‌که یادمه همه زیادی به اشور پسرعموم رو میدادن و بزرگش میکردن انقدر این شرایط ادامه دار شد تا وقتی اشور بزرگ شد فکر کرد کسیه و به همه زور میگفت ی جورایی همه دیگه عادت داشتن و گسی جلوشو نمیگرفت و اگرم‌ میخواست بگیره حریفش نمیشد خیلی بد دهن و بیتربیت بود همه هم عمو و زن عموم رو مقصر میدونستن دقیقا یادمه وقتی بچه بودیم تا کسی میخواست بهش نکن یا بشین عمو و زن عموم قشقرق بپا میکردن همه‌ فامیل و بچه ها از ترس رفتار پدر و مادر اشور بهش چیزی‌ نمیگفتن و اشورم با این وضع بزرگ‌ شد تبدیل شد به ی پسر خلاف کاری که عمده درامدش از راه نزول بود اگر‌اشور میگفت باید ی چیزی بشه کسی جرات مخالفت نداشت یادمه درست کقتی که ۱۶ ساله بودم به اصرار خودم رفتم‌ کلاس خیاطی وقتی اشور فهمید قیامت کرد که چرا باید بره و دعوایی راه انداخت‌ که کسی جلودارش نبود با قمه حمله کرد به پدرم و برادرهام تمام شیشه های خونه رو شکوند منم از ترسم‌ گفتم‌ نمیرم تا بلایی سر کسی نیاد ی جورایی حرف اشور تو خونه همه برو داشت و همه‌ ازش میترسیدن ی بار پسر عمه م جلوش وایساد بنده خدا رو جوری زد که چندماه بیمارستان بود بعد از اون دیگه کسی جرات تو گفتن به اشورو نداشت ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر تون عضو بشید داستان رو بخونید واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر قسمت وداستان نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون وبعد خیلی راحت پیام‌میذارید کپی کردیم اشکالش چیه؟؟ اشکالش تو حق الناسیه که گردنتون میوفته این کار عین دزدی هست
۲ ی روز داشتم تو حیاط به بابام‌ کمک میکردم که اشور از در وارد شد رو کرد به بابام و گفت من زهرا رو میخوام اخر هفته میایم بله برون، حتی نپرسید من میخوامش یا نه حتی نگفت با هم حرف بزنیم و از اینده بگه، خوب میدونستم ته ازدواج با اشور چیه و چه بلایی سرم‌ میاره وقتی رفت به بابام خیره شدم ناراحت نگاهم کرد و اروم‌گفت اون لیاقت تورو نداره ولی چاره چیه بابا؟ گفتم‌ بابا اون نزول خوره درسته وضع مالی ما خیلی عالی نیست ولی نونت حلاله اما اشور همه پولاش حرومن سرش و به چپ و راست تکون داد و گفت میگی‌ بهش بگم نه تا بیاد و ی شر درست بپا کنه ی بلایی سر یکی بیاد؟ منم نمیخوام تو زنش بشی اما تو بگو چیکار کنم به نشونه اعتراض از کنارش رفتم و وارد خونه شدم مادرم با دیدن حالم پرسید چی شده که کامل براش توضیح دادم ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر تون عضو بشید داستان رو بخونید واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر قسمت وداستان نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون وبعد خیلی راحت پیام‌میذارید کپی کردیم اشکالش چیه؟؟ اشکالش تو حق الناسیه که گردنتون میوفته این کار عین دزدی هست
۳ شب برای برادرهامم‌ گفتیم هر کدوم حرفی زدن اما به نتیجه نرسیدیم تا اینکه مامانم گفت من ی دوست صمیمی تو مشهد دارم و مدام با هم در ارتباطیم زهرا رو بفرستیم اونجا ولی پنهانی تا اشور ببینه نیست شاید بیخیال بشه بابام گفت اخه تا کی؟ با خوشحالی گفتم مدتش مهم نیست فقط من برم بالاخره همه راضی شدن تا فردا شب من برم همه وسایل هام رو بستم اما متوجه شدیم اشور برای من بپا گذاشته بعد از ظهر بود که دیدم با ی شاخه گل به خونمون اومد بی توجه به پدر مادرم‌ مستقیم‌ اومد جلوم و شاخه گل رو مقابلم گرفت :خوشحالی که دارم‌ میگیرمت؟ _ام‌ اره ولی ای کاش قبلش منو در جریان میذاشتید لبخند چندش اوری زد: خواستم سورپرایز شی ببین زهرا رک میگم من میخوامت و بدستت میارم ولی اگر پاتو کج بذاری شرایط عوض میشه فهمیدی؟ سرمو به معنی بله تکون دادم که بی هیچ حرفی رفت شبونه به همراه برادرم پنهانی به ترمینال رفتیم و راهی مشهد شدم وقتی رسیدم چشمم خورد به حرم تو دلم‌گفتم یا امام رضا شر اشورو از سرم‌ کم کن ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر تون عضو بشید داستان رو بخونید واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر قسمت وداستان نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون وبعد خیلی راحت پیام‌میذارید کپی کردیم اشکالش چیه؟؟ اشکالش تو حق الناسیه که گردنتون میوفته این کار عین دزدی هست
به ادرسی که مادرم داده بود رفتم‌ زن خوشرویی که سه تا پسر داشت خونه شون چهارطبقه بود پسر بزرگش ازدواج کرده بود و با همسر طبقه بالا زندگی‌ میکردن هر سه پسرش از لحاظ هیکل درشت اندام بودن، یک هفته ای که اونجا بودم حسابی تحویلم‌ میگرفتن با خونمون وقتی تماس میگرفتم مامانم‌ میگفت اشور زده به سرش و حسابی دنبالم میگرده گفته اگر پیدام کنه منو میکشه همه بهش گفته بودن که من فرار کردم یک ماه اونجا بودم دیگه معذب شده بودم که مامانم زنگ‌زد وقتی گوشی و گرفتم‌ گفت که دوستش منو برای پسر وسطیش خواستگاری کرده همون جا وقتی مامانم قطع کرد با پسرش حرف زدم و جواب بله دادم دو هفته بعدش بابام‌اومد‌مشهد اما از ترس اشور سراغ من نیومد و مستقیم رفت محضر اجازه ازدواج ما رو داد و رفت من و جواد بدون حضور خانواده م ازدواج کردیم و بابام مول جهاز رو ریخت به حسابم تا همه جیز بخرم زندگیمون رو بدون عروسی و مختصر شروع کردیم و حسابی خوشبخت بودم چندماه بعدش خانواده م‌اومدن خونمون و گفتن اشور ی نفرو کشته و حالا منتظر حکم اعدامشه من مطمئنم‌ امام رضا کمکم کرد ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر تون عضو بشید داستان رو بخونید واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر قسمت وداستان نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون وبعد خیلی راحت پیام‌میذارید کپی کردیم اشکالش چیه؟؟ اشکالش تو حق الناسیه که گردنتون میوفته این کار عین دزدی هست