#تهمت ۴ در کمال ناباوری گفت خوب بسلامتی فقط حواستون باشه سرتون کلاه نذارن چند جا حتما برین قیمت بگیرین،وقتی میخواست قطع کنه دیگه زدم به پررویی و گفتم فکر کنم فراموش کردید طلاهام دست شماست. هین بلندی کشید و گفت یعنی چی دختر چرا باید طلاهات دست من باشه؟ براش داستان اونروز رو تعریف کردم اما اون کتمان میکرد و میگفت تو خواب نما شدی شاید گمش کردی و میخوای گردن کسی بندازی ،اگه طلاهات رو گم کردی راستش رو بگو تا کمکت کنم باورم نمیشد براحتی داشت واقعیت رو کتمان میکرد،سرگیجه ی بدی گرفته بودم کم کم داشت باورم میشد دچار توهم شدم رفتم و داخل کمد و همه کشوهام رو گشتم اما من مطمین بودم طلاهام رو به خواهرشوهرم دادم. #ادامه‌دارد #کپی‌حرام

#تهمت ۵ هادی از راه رسید وقتی همه چیز رو براش تعریف کردم با ناراحتی و جوری که انگار حرفهای من رو باور نکرده از خونه بیرون رفت. تا اخر شب نه هادی بهم زنگ زد و نه جواب تلفنهام رو داد تا اینکه اخر شب با مادر و خواهرش به خونمون اومد خواهرش طوری حرف میزد که انگار از هیچی خبر نداره هرچی قسم میخوردم هیچ کدوم قبول نمیکردند. هادی تحت تاثیر حرفهای خواهرش فکر میکرد طلاهام رو گم کردم و بدروغ دارم به اون نسبت میدم،اخرش با کتک و ناسزا بهم فهموند حق ندارم برای فرار از بی‌مسئولیتیم خواهرش رو وارد ماجرا کنم... اون شب گذشت حالم از خواهرشوهر دزد دروغگوم بهم میخورد تا مدتها هادی بهم مشکوک بود و حتی بهم انگ بی ابرویی میزد و میگفت بالاخره میفهمم طلاهات رو چکار کردی. رابطه ی مادوتا خراب شده بود و دیگه داشتم به طلاق و جدایی فکر میکردم