◖💚✨◗
یک نفرمانده از این قوم که برمیگردد💚
‹ 💚⇢ #پروفایل ›
‹ ✨⇢ #امامزمانیام ›
♥️ #پیامبر_اکرم_صلیاللهعلیهوآله
أکْرِمُوا أوْلادَکُم وَأحْسِنُوا آدابَهُم یُغْفَرْ لَکُمْ.
به فرزندان خود احترام بگذارید و آنها را نیکو تربیت کنید تا مورد غفران پروردگار قرار گیرید.
📗بحارالأنوار، ج ۱۰۴، ص ۹۵
هدایت شده از صراط
11.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹🍃🌹🍃🔹
#کلیپ
✘ اسمی از خدا، که جهان درون ما رو بزرگ میکنه و کمکم از همه بچهبازیها و ضعفها نجاتمون میده!
🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
#زینتحجاب 1
۲۹ سالم بود توی دبیرستان دخترونه تدریس میکروم مدیر دبیرستان خانم تقوی خیلی خانم حساسی بود .
از همه حساستر روی موضوع حجاب خیلی تاکید داشت که همه بچهها باید کاملاً پوشیده باشند.
حتی برای معلمهایی که اونجا کار میکردند شکر خدا من از نظر پوشش کامل بودم.از دبیرستان همیشه چادر میزدم اعتقادات و واجبات دینی خیلی برام مهم بودند اما یه مشکلی که خانم تقوی داشت این بود که خیلی پیش از حد افراطی بود و بچهها رو با زبون تندش از حجاب و اسلام دلسرد میکرد پارسال به خاطر بحث حجاب یکی از دخترا رو بیرون انداخت.
با داد و بیداد میگفت که باید از این مدرسه اخراج شه و در نهایت اون دختر مدرسه دیگه رفت .
بچهها بعد از دیدن رفتارهای خانم تقوی از اونجایی که خیلی ازش ترس داشتن همیشه سعی میکردند.
ادامه دارد.
کپی حرام.
⭐️یک داستان آموزنده⭐️
✨﷽✨
⚖عدالت
📝روزی حضرت موسی(علیه السلام) از محلی عبور می کرد. بر سر چشمه ای در کنار کوهی رسید.
🏞با آب چشمه وضو گرفت و بالای کوه رفت تا نماز بخواند.
🐎در این موقع اسب سواری به آنجا رسید و برای آشامیدن آب از اسب فرود آمد.
💰در موقع رفتن، کیسه ی پول خود را فراموش نمود و رفت.
🧙بعد از او چوپانی رسید؛کیسه را مشاهده کرد و برداشت.
🥀بعد از چوپان، پیرمردی بر سر چشمه آمد. آثار فقر و تنگدستی از ظاهرش آشکار بود.
🪵دسته هیزمی بر روی سر داشت؛هیزم را یک طرف نهاد و برای استراحت کنار چشمه خوابید.
🐎چیزی نگذشت که اسب سوار برگشت و اطراف چشمه را برای پیدا کردن کیسه جستجو نمود، ولی پیدا نکرد؛
🍂به پیرمرد مراجعه نمود؛او هم اظهار بی اطلاعی کرد.
⚡️بین آن دو سخنانی رد و بدل شد که منجر به زد و خورد گردید.
🐎بالاخره اسب سوار آنقدر هیزم شکن را زد که جان داد.
🌷حضرت موسی(علیه السلام) عرض کرد: پروردگارا ! این چه پیشامدی بود؟ عدل در این قضیه چگونه است؟ پول را چوپان برداشت ولی پیرمرد مورد ستم واقع شد!
✨خطاب رسید:
"ای موسی! همین پیرمرد، پدر آن اسب سوار را کشته بود و بین این دو قصاص انجام شد؛در ضمن، پدر اسب سوار به پدر چوپان به اندازه ی پول همان کیسه مقروض بود؛
از این رو چوپان هم به حق خود رسید...
من از روی عدل و دادگری حکومت می کنم"
📙 سفینة البحار، ج٢، ص۴٣٣
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
✅اجتناب از اسراف
✍دختر امام نقل میکند: یک بار که خدمت امام بودیم، از من خواستند پاکت دارویشان را به ایشان بدهم. داخل پاکت دارویی بود که باید به پایشان میمالیدند. شاید کسی باور نکند، بعد از مصرف دارو، امام یک دستمال کاغذی را به چهار تکه تقسیم کردند و با یک قسمت از آن، پایشان را پاک کردند و سه قسمت دیگر را داخل پاکت گذاشتند تا برای دفعات بعد بتوانند از آن استفاده کنند.
به امام گفتم: اگر برنامۀ زندگی این گونه است، پس ما همه جهنمی هستیم! چون ما واقعاً این رعایتها را بخصوص در مورد دستمال کاغذی نمیکنیم. آقا فرمودند: «شما این طور نباشید، ولی باید رعایت کنید.»
📚راوی: فریده مصطفوی، پا به پای آفتاب، ج۱، ص ۱۶۷.
هدایت شده از فرهنگسازی حیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 با اینکار با امام زمانت رفیق شو...
#فرهنگسازی_حیا
کلیپ های جذاب و دیدنی👇
🆔@farhangsaze_haya
✨﷽✨
🔴دیوار مهربانی بساز
✍خواجهاى، غلامش را ميوهاى داد. غلام ميوه را گرفت و با رغبت تمام میخورد. خواجه، خوردن غلام را میديد و پيش خود گفت:كاشكى نيمهاى از آن ميوه را خود میخوردم. بدين رغبت و خوشى كه غلام ميوه را میخورد، بايد شيرين و مرغوب باشد.
پس به غلام گفت: یک نيمه از آن به من ده كه بس خوش میخورى.غلام نيمهاى از آن ميوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن ميوه خورد، آن را بسيار تلخ يافت.
روى در هم كشيد و غلام را عتاب كرد كه چنين ميوهاى را بدين تلخى، چون خوش میخورى. غلام گفت: اى خواجه! بس ميوه شيرين كه از دست تو گرفتهام و خوردهام. اكنون كه ميوهاى تلخ از دست تو به من رسيده است، چگونه روى در هم كشم و باز پس دهم كه شرط جوانمردى و بندگى اين نيست.
صبر بر اين تلخى اندک، سپاس شيرينیهاى بسيارى است كه از تو ديدهام و خواهم ديد.همیشه از خوبی آدمها برای خودت دیوار بساز، هر وقت در حق تو بدی کردند فقط یک آجر از دیوار بردار، بیانصافیست اگر دیوار را خراب کنی.