eitaa logo
کلید خوشبختی
3.4هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
5.6هزار ویدیو
24 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید آن روز که سهراب نوشت: تا شقایق هست زندگی باید کرد. خبری از دل پردرد گل یاس نداشت: چه شقایق باشد، چه گل پیچک و یاس جای یک گل خالیست....... تا نیاید مهدی، زندگی دشوار است..... 🌤
باخوشحالی برگشتم سمت صدا،لبخندی زدم وگفتم -- سلام آقا پارسا دستشو آورد سمتم ولی من تاحالا به هیچ پسری دست نداده بودم بخاطر همین شرمنده سری تکون دادم وگفتم -- ببخشید نمیتونم بهت دست بدم پارسا عصبی سری تکون داد و بعد یه مدت سکوت گفت -- باشه بابا نخواستیم، بریم داخل زیرلب ببخشیدی گفتم و باهاش هم قدم شدم به سمت داخل.هدیه و سعیده با دیدنم به استقبالم اومدن .خیلی فکرم درگیر بودم نمیدونم چرا امشب دلم کم طاقت شده بود وانگار همش یه کی بهم میگفت اینجا نمون ،محیطش واقعا مناسب من نبود. یه لحظه فکر کردم اگه بابام و احمد منو اینجا ببینن چه عکس العملی نشون میدن ؟؟ مطمئن بودم دیگه بهم اعتماد نمیکنن .توی این افکار غرق بودم که یهو با صدای هدیه به خودم اومدم -- دختر همینجوز اینجا واینستا، بیا بریم توی جمع بچه ها -- نه جام خوبه ، امشب یکم ناخوشم -- باشه عزیزم سرمو اطراف چرخوندم و گفتم -- راستی پارسا رو ندیدی هدیه شونه ای بالا داد و گفت -- اینجا خیلی شلوغه باید مالتو خوب بچسبی دختر وگرنه روهوا میزننش خنده ی صدا داری کردم و گفتم -- آره راست میگی نباید کوتاهی میکردم. هدیه رفت سمت بقیه و منم گوشیمو درآوردم که به پارسا زنگ بزنم که متوجه تماس بی پاسخی ازطرف بابام شدم ،حتما باید جوابشو میدادم. ادامه دارد... کپی حرام.
هدایت شده از  صراط
4_5891102981440408893.mp3
11.33M
▪️فایل صوتی “حدیث کساء” » با صدای علی فانی چله حدیث کسا 🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام فرمودند: اگر مردم مى‌دانستند در زيارت مزار امام حسين عليه السلام چه فضيلتى است از شوق آن مى‌مردند. 📚بحار الانوار، جلد ۹۸، صفحه‌ی ۱۸ 🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
هدایت شده از فرهنگسازی حیا
29.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ افشای پشت پرده حمله حماس به سرزمین های اشغالی و غنایم عجیب و ارزشمندی که گرفته شد 👌 شیخ قمی از ناگفته‌های سّری از مرگ پروژه هوش مصنوعی در جهان به واسطه عملیات میگوید 💯نبینی ضرر کردی💯 الحق که فلسطین کلید رمزآلود ظهور است ... اخبار روز حجاب و عفاف👇 🆔@farhangsaze_haya
🌸🍃خواص سجدة شکر🌸🍃 بهترین حالات انسان👈حالت سجده است که شخص بیمار ومریض در سجده چیزی را از خداوند بخواهد ، به او عطا می‌کند. از امیر المؤمنین علی(ع) : روایت شده که فرمودند: کسی که حاجتی دارد در مکان خلوت به سجده برود وبگوید ✨☘✨ ((اِلهی اَنْتَ الّذی قُلْتَ قُلِ ادْعُواالّذینَ زعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا یَمْلِکْونَ کشْفَ الضُرِّ عَنْکُمْ ولا تَحْویلاَِّ.)) ✨☘✨ 1⃣موجب دفع بلاء ومرض می‌گردد. 2⃣محل بیان حاجات است. 3⃣موجب کسب حسنات ومحو سیّئات می‌گردد. 4⃣موجب زیادی فضل ونعمت می‌شود. 5⃣موجب محو ونابودی خطاها وگناهان می‌شود. 🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
7.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️ آسیب‌هایی که ضایع کردن همسر جلوی بچه‌ها بدنبال داره! 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
رفتم سمت سرویس تا بهش زنگ بزنم اونجا احتمالا سروصداش کمتر باشه ،شماره بابارو گرفتم همون بوق اول تموم نشده بود گوشی رو برداشت -- الو دختر گلم کجایی؟؟ -- الو بابا به مامان گفتم ، تولد یکی از دوستامه اومدم خونه شون مهمونی -- باشه عزیزم خوش بگذره ، میخوای تموم شد بیام دنبالت -- نه ممنون باباجون ،با اسنپ میام -- چیزی نیاز نداری ؟؟ -- نه ممنون بابا خداحافظی کردیم و گوشی رو قطع کردم .خواستم برم بیرون که دیدم سروصدای آهنگ ها خوابیدو صدای جیغ بچه ها بلندشد ،وای بیچاره شدم فکر کنم مأمورا اومدن.با دستای لرزونم در سرویس رو باز کردم و با دیدن مأمور خانمی که اون نزدیکی بود پاهام سست شد و انگار توان راه رفتن نداشتم ،خدایا بیچاره شدم حالا چیکار کنم ؟؟ آبروم پیش بابام اینا میره بیشتر بچه ها فرار کرده بودن و فقط تعداد کمی ازمون دستگیر شد ،نگاهی به افراد دستگیر شده انداختم ولی خبری از هدیه، سعیده وپارسا نبود.مارو بردن کلانتری اون محل و چون بار اولم بود میخواستن ازمتعهد بگیرن تا آزادم کنن ولی باید یکی از خونواده میومد تا بذارن برم هرچی فکر میکردم نمیدونستم با کدومشون بگم ،اصلا روم نمیشد بهشون زنگ بزنم. --چی شدخانم بالاخره به کی زنگ‌بزنم؟؟ خجالت زده سرمو پایین انداختم و گفتم -- داداشم شماره احمد رو بهشون دادم وبه درخواست اون آقایی که پشت میز نشسته بود بیرون نشستم تا زنگشو بزنه، وای خدایا آبروم رفت دیگه با چه رویی تو صورتشون نگاه کنم.خدایا دیگه از این غلطا نمی‌کنم خودت کمکم کن،به یه ساعت نکشید که احمد خودشو به کلانتری رسوند. ادامه دارد... کپی حرام.
﷽ 🌸 اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ ۚ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ و میان دلهایشان الفت و پیوند برقرارکرد که اگر همه آنچه را در روی زمین است، هزینه می کردی نمی توانستی میان دل هایشان الفت اندازی، ولی خدا میان آنان ایجاد الفت کرد؛ زیرا خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است. 📗سوره انفال آیه۶۳ 🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
❤ سلام بر آن خورشیدے ڪہ همہ مردمان تاریخ در انتظارش بوده اند.. و با طلوعش همگان زیر سایہ محبّتش یڪدل و یڪ نوا مے شوند.. سلام بر او و بر لحظہ هاے طلوعش.. 🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
روزتان مزین و معطر به عطر صلوات بر محمد و آل محمد به رسم ادب السلام علیک یابقیةالله فی ارضه السلام علیک یافاطمه الزهرا السلام علیک یا اباعبدالله السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا 🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
وقتی منو دید باتعجب نگاهی بهم انداخت و با قدم های آرومی اومد سمتم یه لحظه فکر کردم میخواد منو بزنه سرمو پایین انداختم و شرمنده لب زدم -- ببخشید داداش ولی درجوابم حرفی زد که شرمندگیم بیشتر شد -- توخوبی هانیه جان؟ باشنیدن این حرفش بغضم شکست و قطره اشکی روی گونه ام چکید -- شرمندتونم داداش به اعتمادتون خیانت کردم اشکامو پاک کرد و گفت -- تو مارو ببخش که درحقت کوتاهی کردیم رفتیم داخل و بعداینکه ازم امضا گرفتن آزادم کردن،همراه داداش از کلانتری زدیم بیرون و سوار ماشینش شدیم و راه افتادیم سمت خونه ،از شدمندگی سکوت کرده بودم و حرفی برا گفتن نداشتم که احمد سکوت بینمونو شکست و گفت --آبجی کوچیکه من چیزی به بابا و مامان نگفتم، مثل یه راز بین خودمون میمونه ولی توئم قول بده دیگه سمت این مهمونی ها نری شرمنده سری تون دادم و گفتم --چشم داداش رسیدیم خونه ولی من هنوز خجالت زده بودم، احمد با دیدن حالم گفت --ناراحتی به چهره ات نمیادآبجی بخند تا مامان اینام شک نکنن زیرلب چشمی گفتم و رفتیم داخل ،بعد سلام کردن با مامان و بابا سریع رفتم سمت اتاقم در رو بستم وزیرلب گفتم -- خدایاشکرت که احمد آبرومو نبرد اینو گفتم و شروع کردم به حرف زدن با خدا و درددل باهاش.بعداینکه کلی باهاش حرف زدم توبه کردم و دیگه هیچ وقت سمت این کارا نرفتم وارتباطمو با هدیه و سعیده قطع کردم ،جریان پارسا رو به احمد گفتم و به پیشنهاد احمد شماره پارسا رو انداختم توی لیست سیاه ،سخت بود ولی من به کمک احمد تونستم و توبه ام رو نشکستم ،خداروشکر که چشام باز شد و قبل اینکه توی ناهار غرق بشم نجات پیدا کردم پایان. کپی حرام.