#مائده 5 با اینکه خیلی عصبی شده بودم اما تصمیم گرفتم که فعلاً حرفی نزنم ببینم کی قراره بهم بگن. حتی به مسلم هم حرفی نزدم یک ماهی از اون قضیه گذشت و هنوز حرفی در اون مورد من نزده بودن. مادر شوهرم اومد خونمون گفت می‌خوام شب اینجا بمونماصلاً حوصله نداشتم می‌گفت چون ماشین نیست این وقت شب دیگه ناچارم اینجا بمونم . منم فوری گفتم_ مامان جون ماشین جلوی در پارکه من خودم می‌رسونمتون. _ نه نمی‌خوام به زحمت بیوفتی _ نه زحمتی نیست می‌رسونمتون حتماً خونه خودتون برای خواب راحت‌ترین. انقدر گفتم که مادر شوهرم راهی شد توی مسیر اتفاقی از دهنش در رفت و گفت عاطفه حامله است. با عصبانیت گفتم_ بله می‌دونم یک ماهی میشه که فهمیدم اما گفتم چیزی به روتون نیارم ببینم تا کی می‌خواین ازم پنهون کنید . زد زیر خنده و گفت_ آخه عزیزم می‌دونی بچه عاطفه پسره گفتیم بهت نگیم که یه وقت حسودی نکنی. شاکی گفتم _چرا باید حسادت کنم من که خودم یه دختر عین دسته گل دارم. ادامه دارد. کپی حرام.

#مائده 6 ادامه دادم _ چند ماهشه که حتی جنسیتشم معلوم شده! مادر شوهرم گفت دیگه نزدیک زایمانشه دو ماه دیگه بچه ش به دنیا میاد. سری تکون دادم _ پس برای همینه عاطفه خانم یه مدته کلاً نیستش. اون شب تو ماشین با مادر شوهرم دعوای لفظی کردیم وقتی برگشتم خونه قضیه رو به مسلم گفتم و خیلی از دستش شاکی شدم که چرا اون به من حرفی نزده مگه من حسودم. مسلم هم مثل من شوکه شد و گفت به خدا قسم می‌خورم من از هیچی خبر ندارم منم مثل تو الان فهمیدم عاطفه چند باری بهم زنگ زد و گفت داداش من نمی‌تونم بیام به دیدنت یکم ناخوش احوالم... بهش گفتم چی شده بیام بهت سر بزنم اما نذاشت گفت چیز مهمی نیست فقط به استراحت احتیاج دارم شوهرم خیلی عصبی شد به مادرش عاطفه زنگ زد و هرچی از دهنش در اومد بهش گفت. گفت_ حالا که شماها دوست ندارین با ما در ارتباط باشین مام کاری به کارتون نداریم . ما هم دیگه ارتباط به کل باهاشون قطع شد ....حتی موقع زایمان عاطفه نرفتیم مسلم کاملا حق داشت اونا با پنهون کردن همچین موضوع مهمی خیلی به ما توهین کردن . چه حسادتی می‌خوایم به اونا بکنیم وقتی که خودمون یه دسته گل داریم حتی اگه بچه‌ها نداشتیم اصلاً اهل حسادت نبودیم خدا به هرکی که بخواد بچه می‌بخشه خدایا شکرت بابت قلب پاکی که دارم. پایان. کپی حرام.

﷽ #قرآن_کریم🌸 اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم إِنَّني أَنَا اللهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْني وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري منم خداوند یگانه؛ معبودى جز من نیست؛ مرا پرستش کن، و نماز را براى یاد من بپادار. 📗سوره طه آیه ۱۴ _____________🍁🍁🍁🍁 #لبیک_یا_خامنه_ای #حضوری_پرشوردرانتخابات_به_فرمان_ولی_امرمسلمین_امام_خامنه_ای✌️ #اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج 🌹 🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜ @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜

🌼 السلام علیک 🌼 یا اباصالح مهدی عاقبت نور تو پهنای جهان میگیرد✨ جسم بی جان زمین از تو توان میگیرد♥️ سالها قلب من از دوریتان مرده💔 ولی خبـری از تو بیـاید ضربان میگیـرد❤️‍🩹 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـرَج🌼🙏 _____________🍁🍁🍁🍁 #لبیک_یا_خامنه_ای #حضوری_پرشوردرانتخابات_به_فرمان_ولی_امرمسلمین_امام_خامنه_ای✌️ #اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج 🌹 🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜ @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜🔱⚜🔱⚜

#عذاب 1 ۱۳ سالم بود با اینکه سن زیادی نداشتم اما عاشق یکی از اقوام دور شده بودم سهراب ۲۰ سالش بود و نسبت خیلی دوری با هم داشتیم من از همون موقع عاشقش شد و آرزوم این بود که باهاش ازدواج کنم یه روز که رفته بودیم خونه یکی از اقوام مشترک. منو سهراب با هم تو حیاط بودیم که بهم ابراز علاقه کرد و اون روز فهمیدم که اونم منو دوست داره برای همین امید گرفتم خیال شب و روزم شده بود رسیدن به سهراب و با خودم می‌گفتم ریحانه تو زن سهراب میشی. همه چیز خوب پیش می‌رفت تا اینکه تو ۱۶ سالگی سهراب و خونواده‌اش به خارج از کشور مهاجرت کردند گریه‌ امونم رو بریده بود پس تکلیف اون قول هایی که بهم داد چی؟ نمی‌دونستم دوباره اونو می‌بینم یا نه. ادامه‌دارد. ‌کپی حرام.