eitaa logo
کلید خوشبختی
3.4هزار دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
5.6هزار ویدیو
24 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ندای رضوان
💎 جهت دریافت هدیه 500.000 تومانی به مناسبت مبعث پیامبر اسلام توسط موسسه فرهنگی سفینة النجاة نام محمد را لمس کنید 😍👇❤️❤️👇 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢🟢🟢🟢🟢🟢🟢🟢🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢 🟢🟢 🟢🟢 🎁 500.000 تومانی با لمس نام محمد😍👆
✍میرزا اسماعیل دولابی : ‏دل معصوم است و خطا نکرده است؛ روی دل را آشغال گرفته است که در آخر‌الزمان آن آشغال‌ها را هم خداوند با ابتلائات کنار می‌زند و روی دل و فطرت را تمیز می‌کند؛ امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف هم که می‌آید، معلّم فطرت است. 🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
‌🩸اگــــــه توی بـــــورس ، ضـــــرر کردی و ســـرمایه‌ت داره آب میشه حتـماً یه ســــــری بــــــه کانال مــــــن بــــــزن ☑️ من اینجا یادت میدم که چطـــور توی بازار،نوسانگیری کنی و به سود برسی قراره یک بار برای همیـشه سیگنــــــال گرفتن رو بـــــذاری کنـــــار و روی پــــای خودت بایستی 🤩😍 چجـوری⁉️ بزن روی لینـــک زیـــــر تا بهت بگم👇 https://eitaa.com/joinchat/4227465670C5583933970
هدایت شده از ندای رضوان
**همسایه ها به پلیس گزارش دادن که همسایه ما هر روز که میره سر کار بچه کوچیکشون رو تو خونه تنها میذارن ،و کلی گریه میکنه دل ما کباب شده برای این بچه تروخدا یک فکری برای این بچه بکنید از دست این پدر مادر نجاتش بدید وقتی پلیس وارد منزل میشه با صحنه خیلی عجیبی مواجه میشه.....😨😱😳 فیلم کامل این صحنه عجیب**👇👇 ‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
✅ دعا چه فوایدی دارد.؟... امام زین‌العابدین علیه‌ السلام: المؤمِنُ مِن دُعائِهِ علی ثلاثٍ: اِمّا أَنْ یدَّخَرَ لَهُ و اِمّا أَن یعَجَّل لَهُ وَ اِمّا أَن یدفعَ عَنهُ بَلاءٌ یرید أَنْ یصیبَهُ. دعای مؤمن خالی از یکی از این سه بهره نیست: یا برای آخرت او ذخیره می‌شود و یا حاجتش برآورده می‌گردد و یا بلائی که مقدر بوده به او برسد از او دفع خواهد شد. 📚تحف‌العقول، ص ٢٨٧ 🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
⭕️آهنگای پربازدید و معروف قدیمی🔥 https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676 ⭕️آهنگ برای سفر به دوران کودکی🤧 https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676 ⭕️آهنگ برای آرامش😍روح و روان https://eitaa.com/joinchaهt/1364656341C892be99676 ⭕️آهنگ برای خاطرات عاشقی🥰 https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676 آهنگ عروسیهای دهه ۶۰_۷۰
هدایت شده از ندای رضوان
❌️ فوت دردناک دختر بچه تبریزی❌️ اوایل خدمتم تو بیمارستان امام رضای تبریز بود نزدیکای اذان ظهر بود که مادری دختر ۳ ساله ای به بغل سراسیمه وارد اورژانس شد از شدت گریه توان حرف زدن نداشت و بچه تو بغلش کبود شده بود سریع بچه رو گرفتم زن بیچاره همونجا کف اورژانس ولو شد بچه رو تخت خوابوندم و مشغول معاینه شدم دهنشو که باز کردم با چیزی که دیدم چشام از حدقه زد بیرون خدای من این چیه😱 ... ادامه داستان..🤦‍♀️ https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676
✍آیت الله حسن زاده: هر کس زارع و مزرعه خود است و نیت ها و اعمالش ، بذرهایش. بنگر تا در مزرعه خویش چه می کاری. 🌹 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱 @khoshbakhtiii 🔱⚜🔱⚜⚜🔱⚜🔱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معجزه پاکسازی صورت با ؟!😳 نگو که هنوز از ماسک‌های شیمایی و گرون قیمت استفاده میکنی تا پوستت یک درجه سفید تر بشه :/ ده تا ماسک مغذی برای مــو و سفید کننده صورت فقط با «ســـدر» 🌱 🔴روش تهیه با فیلم اموزشی 👇 https://eitaa.com/joinchat/2976842418C65e3c24e25 امتحان کردم عـــــــالی بود 😌👌
هدایت شده از ندای رضوان
داســتانے براساس واقعیت من یه دختر مذهبی و پایبند به اخلاق بودم ولی شانسم بد بود و خواستگاری نداشتم و اطرافیانم همش پشت سرم حرف میزدن و کنایه مینداختندو اذیتم میکردند. دیگه ۳۴ساله بودم که بالاخره یه خواستگار برام پیدا شد .خیلی خوشحال بودم همه چی به خوبی پیش میرفت تا اینکه شب عروسی ....... 😔😔😔کاری کرد که..... ادامه داستان سنجاق شده در چنل زیر👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1202389118C26d30bc2fc
کلید خوشبختی
بعد با خواهرام مشورت کردم و گفت: «اسمش رو بذار حسین، حتی اگه زنتم قهر کرد، یه چیزی براش می‌خری آشتی
۴ یه مدت حال زنم اصلاً خوب نبود، خیلی بهم ریخته بود. انگار دنیا رو سرش خراب شده بود، زیاد حرف نمی‌زد، تو خودش بود. راستش می‌دونستم حق داره، از دست من دلخور بود. هیچی نمی‌گفتم، فقط سعی می‌کردم بیشتر کنارش باشم. مدتی که زنم باهام قهر بود و اصلاً بهم محل نمی‌ذاشت. برای جلب توجهش طلا خریدم و برای کادو های زیادی میخریدم که جبران کنم و از دلش در بیارم، همه‌ی سعیم این بود که دلش رو به دست بیارم، برای خودش و بچه‌ وقت می‌ذاشتم. به مرور دلش باهام صاف شد و کم کم باهام حرف می‌زد. یه روز داداشم اومد پیشم و گفت: "هیچ می‌دونی؟ وقتی پسرم حسین مرد از ته دل سوختم. با تمام وجودم سوختم که بچه‌ام مرده. تو به جای اینکه منو دلداری بدی و کمکم کنی که با این داغ کنار بیام، اسم بچه ات رو می‌ذاری حسین. یه آینه دق برام می‌سازی که هر لحظه از زندگیم وقتی بچه‌تو صدا می‌کنم، یاد داغی بیفتم که کشیدم. تو اصلاً برادری؟ تو آدمی؟ بخدا که تو حیوونی." به برادرم گفتم: "به خدا من قصدم این نبود. فکر می‌کردم شماها خوشحال می‌شید. مامان گفت این کارو بکنم." برادرم جواب داد: "مامان به تو گفت توام باید این کارو بکنی؟ تو خودت عقل نداری بفهمی؟ هیچ وقت من تو رو بابت این کارت نمی‌بخشم." خیلی ناراحت شدم که برادرم ازم ناراحت شده . شکسته شده بودم، ولی دیگه کاری نمی‌شد کرد. زنمم تازه با این موضوع کنار اومد و قهرش رو تموم کرده بود. در کل زندگیم به روال عاری برگشته بود، اما انگار آه برادرم منو گرفت. یک سال بعد، وقتی سر قبر پسرم حسین ایستاده بودم، زنم حالش خیلی بد شد. خودم هم خیلی ناراحت بودم. تازه فهمیدم که برادرم چه داغی کشیده بود. مدتی زنم افسرده شد. دلم می‌خواست کاری کنم که زندگیم درست بشه، ولی داغ پسرم رو اصلاً نمی‌تونستم فراموش کنم. پسرم فقط یک سال عمر کرده بود، ولی چاره‌ای نبود. ادامه دارد کپی حرام
کلید خوشبختی
#اسم ۴ یه مدت حال زنم اصلاً خوب نبود، خیلی بهم ریخته بود. انگار دنیا رو سرش خراب شده بود، زیاد حرف
۵ زنم بعد فوت بچمون کلاً بهم ریخت دیگه اون شیرینی و خنده‌های قبل رو نداشت. خیلی کم حرف شده بود، زیاد تو خودش می‌رفت. می‌دیدم که داره از غصه می‌سوزه و کاری از دستم برنمیومد. چند بار بردمش دکتر، ولی خودش انگار نمی‌خواست بهتر بشه. روزها همینجوری می‌گذشت و خونه‌مون شده بود یه سکوت مطلق. چند ماه که گذشت، یه روز اومد جلو و آروم گفت: "فکر کنم باردارم." جا خوردم، نمی‌دونستم باید خوشحال باشم یا نگران. سریع با هم رفتیم دکتر. وقتی دکتر گفت که بارداره، یه نفس راحت کشیدم. از همون لحظه حال زنم هم کم‌کم بهتر شد. انگار یه کورسوی امید تو زندگیمون روشن شده بود. چند ماه گذشت و وقت سونوگرافی رسید. وقتی دکتر گفت بچه پسره، من از خوشحالی نمی‌دونستم چیکار کنم. همونجا خبر رو به خواهرا و مادرم دادم. اونا هم خوشحال بودن. مادرم هم طبق معمول گفت: "اسمشو بذارید حسین. اینجوری یاد هر دو حسین زنده می‌مونه." من یه لحظه خشکم زد. گفتم: "زنم خیلی حساسه، اگه این اسم رو بذارم ممکنه دوباره ناراحت بشه." ولی خواهرام اصرار کردن و گفتن: "حالا اسمشو بذار حسین، نهایتش زنت چند روزی قهر می‌کنه، بعد دوباره آشتی می‌کنید." مونده بودم بین حرف مادرم و دل زنم. آخرش گفتم باشه. روز تولد بچه که رسید، بدون اینکه به زنم بگم، رفتم ثبت احوال و اسمشو حسین گذاشتم. وقتی اومدم خونه، زنم پرسید: "اسمشو چی گذاشتی؟" یه کم مکث کردم و گفتم: "حسین." صورتش یهو خشک شد، چشماش پر شد از اشک. گفت: "چرا این کارو کردی؟ مگه نگفتم این اسم منو یاد غصه‌هام میندازه؟" چیزی نگفتم، فقط گفتم: "مادرم خواست، نمی‌تونستم نه بگم." اون لحظه تو چشمام پر از پشیمونی بود، ولی دیگه کار از کار گذشته بود. ادامه دارد کپی حرام