eitaa logo
کانال خوشبختی
1.7هزار دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
81 فایل
باهدف آموزش وتحکیم روابط زوجین ایجادگردید: ✅برداشت با صلوات حلال ♥️ما را بدیگران معرفی کنید @khoshbghkt @GAFKTH 👫انتخاب عقلانی =زندگی عاشقانه
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعا می کنم شبتون پر امید بختتون سپید عشقتون خدا زندگیتون پویا حاجتتون روا و لحظه هاتون پر از آرامش باشه 🌟شبتون بخیر و آرام🌟 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
هدایت شده از کانال عصر ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخر هفته تون پر از بهترینها💓💐 💓✨امیدوارم خداوند ❄️✨ به زندگیتوڹ برکت ⛄️✨به رابطه هاتون محبت 💓✨به قلبتون مهربانی ❄️✨و به روحتون آرامش بده ⛄️✨و از نعمتهای بیکرانش 💓✨بی نیاز تون کنه... ❄️✨پنجشنبه تون عالی و بینظیر ⛄️✨ نگاه خدا بدرقه راهتون
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗فرشته ای برای نجات💗 قسمت77 --ماموریت امروز چطور بود؟ همینطور که سرم پایین بود گفتم --خوب بود. دیدم داره بهم لبخند میزنه. --چیزی شده جناب سرهنگ؟ پشت میزش نشست و دستاشو روی میز گذاشت. --به نظرم واسه ملاقات اول خوب بوده باشه نه؟ --منظورتون چیه؟ --خوب فکر کنی میفهمی! ما برای مسائل شخصی دیگران یا رفت و آمد شخصیشون ماموریت تایین نمیکنیم. میکنیم؟ --یعنی این ماموریت یه ماموریت مصنوعی بود؟ --نمیشه گفت مصنوعی. باید بگی ماموریت ملاقاتی! با تعجب پرسیدم --یعنی اون مزاحما.... --بله آقا حامد. مزاحما هم بچه های خودی بودن که شما بدجور دمشون رو قیچی کردی. خندیدم و سرمو انداختم پایین --که اینطور. چند ثانیه به سکوت گذشت --حامد؟ سرمو آوردم بالا --بله جناب سرهنگ؟ لبخند مهربونی زد --امیدت به خدا باشه پسر! شاید این ماموریت به این پیچیدگی امتحان خدا باشه. --بله شایدم همینطوره. از رو صندلی بلند شدم --خب جناب سرهنگ با من امری ندارین؟ --نه. برو به سلامت. --با اجازه. احترام نظامی گذاشتم و از اتاق رفتم بیرون. یاسر با لبخند شیطانی که به لب داشت جلوم ایستاد --بـــــه! آقای مجنون! --سلام مجنون کیه؟ --یه پسری به اسم حامد که الان روبه روی منه! --چرت نگو یاسر یکی میشنوه! --خب بشنوه رفیق! فقط دیگه خواجه حافظ شیرازی نمیدونه! خندید --بیا بریم اتاقم..... دوتا لیوان چایی ریخت و اومد نشست رو صندلی. یه دفعه شروع کرد خندیدن. --یاسر میگی چیشده یا نه؟ --آخه پسر خوب! تو که کشته مرده دختر مردمی،چرا مثل آدم نمیگی؟ با تعجب گفتم --مـــــن؟! --نه پس من؟! میدونی حامد امروز که رضا و مهدی از ماموریت برگشتن مرده بودن از خنده. --اهان ماموریت مصنوعی من رو میگی. --حالا همچین مصنوعی هم نبودا! حرف دل مجنون رو شنیدیم... 🍁حلما🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✨پیامبر مهربانی ها(ص): حَقُّ الوَلَدِ عَلى والِدِهِ... أن يَستَفرِهَ اُمَّهُ. 🌻حق فرزند بر پدر اين است كه؛ مادر او را گرامى بدارد... 📚كافى؛ج6؛ص 49 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
آقایان بدانند خانومها دوست دارن شوهرشون ازشون تعریف کنه. حس شنوایی فعال‌ترین حواس درخانمهاست. آنها دوست دارند علاقه شما رو حین اینکه در اعمالتان می‌بینند مکررا از زبانتان هم بشنوند 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🌹آقایان بدانند 👈 مردان بايد در داخل خانه هم لباس مناسب بپوشند. لباسی كه سبب نشاط همسر و فرزند شود و به عفت همسرشان كمک كند. جویا شدن نظر همسر در این مورد بسیار پسندید‌ه‌ است. 👈 اگر چه مناسب نيست، مرد در جامعه هر لباسی را بپوشد و لازم است برای حفظ عفت اجتماعی، حجاب خود را داشته باشد، ولی برای همسرش می‌تواند از مدل‌ها و رنگ‌های لذت‌بخش و مسرت‌بخش که متناسب با شأن مرد است، استفاده كند. 👈 بسياری از زنان و دختران از مردان و پدران‌شان به دليل پوشيدن و پیژامه‌ها و زيرپوش‌های رنگ‌باخته شكايت دارند. 👈 هم‌چنين بوی بد دهان و سيگار نيز سبب آزار زنان می‌شود كه بسياری مردان متوجه نيستند كه فضای دهان يكی از كانون‌های مؤثر در ایجاد مهر و عشق در روابط زناشويی است و اشتراكی است و حق‌آلوده كردنش را ندارند. ✅ البته خانم‌ها هم باید به طرز پوشش و همچنین بهداشت دهان خود توجه داشته باشند. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗فرشته ای برای نجات💗 قسمت78 --یاسر تو اگه چرت و پرت نگی نمیشه. نه؟ خندید و ابروهاشو بالا داد بعد از چند ثانیه جدی پرسید --خب حامد دیگه تصمیمتو گرفتی؟ --اگه خدا بخواد اره. --ببین تو باید باهاش حرف بزنی. --میدونم اما چجوری؟ --چجوریش به تو ربطی نداره. یه مواقعی مثل امروز خندیدم و گفتم --آهان حتماً دفعه بعد تو میخوای نقش مزاحم رو بازی کنی؟ خندید و با شیطنت گفت --فکر نمیکنی این جور کارها واسه یه سرگرد اوف داشته باشه؟! --چرا اتفاقاً........ از مرکز رفتم خونه و ماشینو بردم تو حیاط. رفتم تو. مامان و آرمان توی آشپزخونه بودن. با لبخند رفتم پیششون --سلام بر مادر و داداش گرامی! --سلام حامد. --سلام داداشی نشستم رو صندلی --چیشد مامان کارتون حل شد؟ --اره خداروشکر حزانت رو گرفتیم. --خب خداروشکر. --راستی حامد پاشو برو اتاق بالارو مرتب کن و وسایل آرمان رو ببر اونجا. --چشم. اتاق رو مرتب کردم و لباسای آرمان رو توی کمدش چیدم. با کمک بابا تختش رو بردیم بالا و توی اتاقش گذاشتیم. آرمان هم با سلیقه ی خودش ماشین ها و موتور هاو بقیه اسباب بازی هایی که امروز خریده بود رو توی قفسه ی اسباب بازیاش جا داد. دستامو زدم به کمرم و ایستادم به آرمان چشمک زدم --چه اتاق قشنگی شد. خندید و خجالت زده گفت --بله. دستتون درد نکنه عمو علی. بابام لپشو کشید --قابلی نداره پسر..... میز ناهار روبا کمک مامان جمع کردم و ظرفارو شستم. بعد از اینکه اذان گفتن نمازخوندم و رفتم تو اتاقم. نمیدونستم باید چی بگم. مخاطب رو انتخاب کردم و نوشتم --سلام خانم وصال. میتونم بعد از ظهر باهاتون قرار بزارم؟ متن رو پاک کردم و دوباره تایپ کردم --سلام. میتونم در رابطه با موضوعی حضوری باهاتون صحبت کنم؟ گزینه ارسال رو زدم و صبر کردم تا ارسال بشه. با تایید شدن پیام رو تختم دراز کشیدم و گوشیمو تو دستم گرفتم. با صدای پیامک، سریع موبایلم رو چک کردم. --سلام. لطف کنید آدرس رو بفرستید. آدرس یه کافی شاپ رو واسش فرستادم. میخواستم تو پیام بگم برم دنبالش اما منصرف شدم و موبایلم رو خاموش کردم... 🍁حلما🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
❌ گیر عاشقانه 🔺 بعضی وقت‌ها خانم‌ها به‌خاطر دیر کردنِ همسرشان دچار اضطراب می‌شوند، ولی این نگرانی را به بدترین شکل ابراز می‌کنند و قدرت بیان خوبی برای نشان‌دادن آن ندارند؛ لذا از کلماتی مانند «چرا دیر کردی؟» و «کجا بودی تا الآن؟» استفاده می‌کنند که این رفتار، به‌خاطر دوست‌داشتن، دل‌نگرانی و استرسِ ناشی از دیر کردن همسرشان است. ‼️ مردها توجه داشته باشند که همسرشان، دل‌نگرانی خود را این‌گونه ابراز می‌کند و قصد گیر‌دادن، دعوا و یا اعصاب‌خوردیِ ندارد. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
💢 دروغی که هرگز نباید مردها آن را باور کنند! 💠 یکی از آن حرف‌هایی که نباید باور کنید، این است که همسرتان بگوید: «برایم مهم نیست که به زن‌های دیگر نگاه کنی.» اگرچه ممکن است همسرتان برای این‌که وانمود کند که زن خونسرد و روشن‌فکری است، این دروغ را به شما بگوید، اما او دوست ندارد که شما حتی به یک ماکت زن موقرمزِ پشت ویترین مغازه نیز نگاه کنید. 🔶 زن‌ها می‌خواهند که نگاه شوهرشان، فقط به خودشان معطوف باشد و نه شخص دیگری؛ بنابراین اگر همسرتان به شما گفت که در این مسئله حساس نیست و از این رفتار شما اذیت نمی‌شود، هیچ‌گاه باور نکنید و به چشمان خود، وفاداری را بیاموزید؛ در غیر این صورت، منتظر یک مشاجره و اختلاف، به بهانه‌های مختلف باشید. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
مغز مردان در حال استراحت 70% از فعالیتش کاسته میشود ولی زنان در حال استراحت 90% فعالیت مغزی دارند زنان مانند یک رادار سیار هستند که مرتب اطلاعات را دریافت کرده و تجزیه تحلیل میکند ! 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
❤️🍃❤️ هنگامي كه رابطه تبديل به زندگی مشترک مي شود، بعضي چیزها باید تغییر کند. 👈 باید یاد بگیریم که گاهی پای بگذاریم روی تمایلاتمان 💢 آدم است دیگر یک روز حالش خوش نیست یک روز هورمونهایش تنظیم نیست ❗️یاد بگیریم زندگی مشترک میدان جنگ نیست، 👈ميدان همدلي و درك متقابل است 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🍃❤️ هنگامي كه رابطه تبديل به زندگی مشترک مي شود، بعضي چیزها باید تغییر کند. 👈 باید یاد بگیریم که گاهی پای بگذاریم روی تمایلاتمان 💢 آدم است دیگر یک روز حالش خوش نیست یک روز هورمونهایش تنظیم نیست ❗️یاد بگیریم زندگی مشترک میدان جنگ نیست، 👈ميدان همدلي و درك متقابل است 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🌷پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: بهترین مردان امت من، آن کسانی هستند که نسبت به خانواده خود خشن و متکبر نباشند و بر آنان ترحم و نوازش کنند و به آنان آزار نرسانند. 📗مکارم الاخلاق ص۲۱۶ 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🖊 سوال کاربر: 🔺 رد خواستگاری بخاطر بیماری 🌼 با سلام و خسته نباشید ببخشید مزاحم شدم ی سوال ازتون داشتم. من پسری ۲۹ساله هستم.چند سالی هم هست که مشغول به کارهستم و قصد ازدواج هم دارم چندباری هم خواستگاری رفتم ولی خوب به دلیل داشتن بیماری دیابت بهم جواب منفی ميدند. بیماریم درحال کنترل هستش و یکسالی هست دچارش شدم. ببخشید میشه راهنماییم کنید که باید چیکارکنم حتی بهشون پیشنهاد مشاوره پیش پزشکم دادم ولی خب درکل جواب منفی میدن. 📚 پاسخ مشاور: 🌿 سلام  و عرض ادب خدمت شما کاربر گرامی. سوال فرمودید که بخاطر بیماری که دارید خواسته شما رو برای ازدواج رد می کنند. امیدواریم هر چه زودتر به بهبهودی کامل برسید و از این دغدغه خلاص شید. 🔹 شما به بلوغهای که برای ازدواج لازم است ( بلوغ اجتماعی و اقتصادی و ..) رسیدید و این از نشانه ها و نقاط مثبت شماست. پس خودتون رو با دیگر جوونهایی که شغل خاصی ندارند مقایسه کنید و شاکر باشید تا با اعتماد به نفس بالاتری برای حل این مشکل مواجه شوید. 🔸از نقاط مثبت دیگری که دارید این هست که شما از صداقت خاصی برخوردارید و دوست ندارید چیزی رو مخفی کنید. وجود بیماری هر چند یک واقعیت است که آن را پذیرفته اید و کتمان اون رو ناپسند می دونید اما آنچه در خواستگاری مهم است زمان گفتن این بیماری و واقعیت است. 💠 بدیهی است که اگر وجود این بیماری رو در جلسه اول مطرح کنید بدون اینکه اجازه بدید دختر مورد نظر با تصویری از شخصیت شما کلنجار بره و شما رو در درون خودش مزمزه کنه، شما رو رد خواهد کرد. طرح این موضوع در جلسه اول به هیچ وجه به صلاح نیست و ضرورت نداره. اجازه بدید در جلسه اول، دختر مورد نظر از روحیه و اخلاق و منش و عقاید شما آشنا بشه.  این نقاط مثبت وقتی ذهن و دل دختر مورد نظر رو اشغال کرد، در جلسات بعدی طرح یک نقطه منفی مساله ای ایجاد نمی کند. 🌀 موضوعاتی که لازم می دونید در جلسه خواستگاری مطرح کنید رو پارتیشن بندی کنید و همه موارد رو در جلسه اول طرح نکنید.  حتما حتما بعد از جلسه اول، درخواست کنید که لازم هست جلسات دیگری هم برای آشنایی بیشتر داشته باشید. جلسه سوم برای طرح این موضوع مناسب هست. در این صورت هم خودتون رو در دل و ذهن شخص مورد نظر جا کردید و هم صداقت خودتون رو نشون دادید. وقتی هم که می خواهید مطرح کنید به طور ضمنی مطرح کنید نه اینکه علی الخصوص برای طرح این بیماری پارت جداگانه ای بگذارید. مثلا در خلال صحبت به خانم بگید "میشه لطف کنید یه تیکه نون بدید؟ چند وقتیه دیابت گرفتم و تحت درمانم". اگر طرف مقابل پیگیر این قضیه شد اونوقت بحث مشاوره پزشکی رو پیش بکشید. 🌸موفقیت هر چه زودتر شما رو در قالب یه ازدواج موفق از خداوند خواستارم. 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗فرشته ای برای نجات💗 قسمت79 با صدای زنگ موبایلم بیدار شدم و تماس رو وصل کردم --الو؟ یاسر با عصبانیت داد زد --الو و زهررررمااار! --چیشده یاسر چرا فحش میدی؟ --حامد میدونی دوساعته دختر مردم رو معطل گذاشتی؟ با یه حرکت از رو تختم بلند شدم و ایستادم --چــــی؟ زدم تو پیشونیم --آخه الان وقت خوابیدن بود؟! --از خودت بپرس. مضطرب گفتم --الان چیکار کنم یاسر؟ --خب باید بری سر قرار دیگه دانشـــمند! هول شدم --باشه خداحافظ. تماسو قطع کردم و رفتم به صورتم آب زدم و رفتم سراغ لباسام تو اون هول و ولا دلم میخواست مرتب ترین لباسمو بپوشم. یه پیرهن سرمه ای با شلوار کتون مشکی پوشیدم و موهامو ساده مدل زدم. کاپشنمو برداشتم. عطر زدم و با برداشتن سوییچ ماشین و موبایلم دویدم بیرون. خداروشکر هیچ کس تو هال نبود. نیم بوتای مشکیم رو پوشیدم و رفتم طرف ماشین. توی راه مغزم تازه شروع به بررسی ماجرا کرد. یادم اومد که قرارم واسه ساعت چهار بود و الانم چهار و ده دقیقه بود. باخودم گفتم شاید من اشتباه کردم..... روبه روی کافی شاپ ماشینو پارک کردم و رفتم تو. با چشمام دنبالش میگشتم که دیدم گوشه ی دنجی از کافی شاپ سر میز دو نفره ای نشسته. رفتم سر میز ایستادم و صدامو صاف کردم. با بالا آوردن سرش تیله های مشکی رنگ چشماش روی چشمام قفل شد. دلم لرزید و صدای قلبم تو وجودم طنین انداخت. با صدای آرومی بهم سلام کرد --سلام.حالتون خوبه؟ --بله ممنون. با اجازه ای گفتم و نشستم سر میز. --واقعا متاسفم خیلی معطل شدین. به ساعت مچیش نگاه کرد --تازه 5دقیقس اومدم. چی؟ پنج دقیقه؟ پس یاسر چی میگفت؟ یه حسی بهم گفت سرکاریه. تو دلم چند تا فحش نثار یاسر کردم. اما نباید نشون بدم! --خب 5دقیقه هم معطلی حساب میشه دیگه. همون موقع پیشخدمت اومد سر میز و با لبخند به من و شهرزاد نگاه کرد. --خب زوج محترممون چی میل دارن؟ گونه های شهرزاد گل انداخت و خجالت کشید. حال منم دست کمی از شهرزاد نداشت. اون کاپوچینو و من اسپرسو سفارش دادیم. --امیدوارم که از ملاقات امروزمون دچار سوء تفاهم نشده باشین. بعد از چند لحظه مکث گفت --نه اینطور نیست. --میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟ --بله. --شما از محل زندگیتون راضی هستین؟ با تردید گفت --خب! اگه از مزاحمت ها و حرف های بی ربط همسایه ها بگذرم. خداروشکر خوبه. غیرتی شدم و پرسیدم --چه مزاحمتی؟ از لحنم ترسید --نه بخدا مزاحمت خاصی نیست. با لحن آروم تری پرسیدم --خانم وصال میشه واضح حرف بزنید؟ یه دفعه چشماش پر اشک شد و با بغض گفت --خدا هیچ دختری رو تو این دنیا...... صداش لرزید و ادامه داد --تنها نکنه! سد اشکی که سعی در جلوگیری شکستنش داشت جاری شدو با گفتن ببخشید از رو صندلی بلند شد و رفت. بعد از پنج دقیقه برگشت و خجالت زده نشست رو صندلی --ببخشید من احساساتی شدم. --نه شما ببخشید باعث ناراحتیتون شدم. فنجون کاپوچینو رو برداشتم و گذاشتم جلوش --بفرمایید. --ممنون. --نوش جان. --آقای رادمنش؟ --بفرمایید؟ یه بسته گذاشت جلوم --ببخشید اگه دیر شد. --این چیه؟ --کرایه چند ماه عقب مونده خونه. --ببخشید اما من نمیتونم قبول کنم. --بخدا کمتر نیست. همون اندازه ایه...... حرفشو قطع کردم و قاطع گفتم --میدونم. اماغیرت من اجازه این کار رو بهم نمیده. --پس با مادرتون حرف بزنید میام اندازه پولی که دادین تو خونتون کار میکنم. با تعجب پرسیدم --چی؟ یعنی شما این پول رو باکار کردن توی خونه های مردم بدست آوردین؟ --بله. عصبانی بودم و نه میتونستم و نه میخواستم که ناراحتش کنم. از رو صندلی بلند شدم و رفتم بیرون. کلافه بودم و حس بی عرضه بودن بهم دست داده بود. قطرات بارون روی صورتم حس میشد و من خیال برگشتن پیش شهرزاد رو نداشتم. با صدایی که مخاطبش من بودم برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم برگشتن من همراه شد با عقب بردن دستی که با اون چتر رو گرفته بود. با این رفتارش منو کنجکاو کرد. سرشو انداخت پایین و شرمنده گفت --بخدا نمیخواستم ناراحتتون کنم! من دوس ندارم دینی نسبت به کسی داشته باشم. با برخورد یه نفر شهرزاد هول شد و قبل از اینکه بخواد تعادلش رو حفظ کنه خورد به من. سریع خودشو عقب کشید و سرشو انداخت پایین. بارون شدید شده بود و رو سرمون میریخت. --بفرمایید میرسونمتون. --نه مزاحم نمیشم. --میشه این دفعه رو بخاطر جلوگیری از سرماخوردگیتون مزاحم من بشید؟ 🍁حلما🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از کانال خوشبختی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعا می کنم شبتون پر امید بختتون سپید عشقتون خدا زندگیتون پویا حاجتتون روا و لحظه هاتون پر از آرامش باشه 🌟شبتون بخیر و آرام🌟 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح آغازدیگری است برای دویدن در روزگار در پیچ و خم های تردید... نمی دانند که زندگی، آتشی همیشه فروزنده است، و سرد نمی شود هرگز... زندگی جریان دارد هنوز در ناودان های بلند، در آب راهه های کوچک... صبح می آید که زندگی را تقسیم کند در شهر و لبخند را تقـدیم کند به لب ها... صبح می آید و هوای تازه می آورد، اکسیژن پاک می آورد، تا آوندهای گرد گرفته نفس بکشند دوباره... زندگی جریان دارد هنوز، شب نمی پاید، صبح می آید. آرزو میکنم روزخوبی در پیش رو داشته باشين، سرشار از عشق و امید... منتظر خبرهای خوب و شادیهای پایدار باشید الهی که همگی عاقبت بخیر باشیم 🌸⃟💕჻࿐✰💌 @khoshbghkt