💞 مقایسه مرد زندگیت با دیگران اقتدار او را می شکند .
💞 مقایسه زن زندگیت با دیگران احساس او را خدشه دار می کند .
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
زندگی سهم مردم جدی نیست
آن هایی که جدی هستند سهم شان
سختی و فشار است
زندگی به آن هایی تعلق دارد که شاد هستند و در بزم اند
آن هایی که می دانند
بودنشان را چگونه جشن بگیرند.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﺭﺳﻬﺎ ﺭﺍ
ﺯﻣﺎﻥ ﺳﺨﺘﯽ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ...
ﺻﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﮏ نوع ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﺩاری ﻧﻮعی ﻋﺒﺎﺩﺕ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ...
ﻧﺎﮐﺎﻣﯽ به معنیﺗﺎﺧﯿﺮ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﺷﮑﺴﺖ
ﻭ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥﯾﮏ نوع ﻧﯿﺎﯾﺶ ﺍﺳﺖ
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
🌸 همسرت را تحسين كن
هرگز با فرض اين كه خودش اين چيزها را ميداند، از تحسين كردن غافل مشو!
مشكلي پيش نخواهد آمد، اگر بارها با خلوص نيت به او بگويي:
👈 دوستت دارم❤️
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان عنکبوتے 🕷🕸
قسمت19
کسی از بیرون جادوگر را نمی دید و به هوس لذت، خودش را می کشاند تا وسط جنگل، توصیه ها را قبول نمی کرد و به همه می خندید تا خودش را برساند به خانه شکلاتی اما بعدش که اسیر جادوگر میشد... دیگر ناله اش به جایی نمی رسید...
امیر بلند شد نگاهی به ورقه های دست شهاب انداخت و قبل از آنکه برود پیش حاجی برای بررسی روند پرونده و گرفتن راه کار گفت:
- تمام کارایی که توی این مدت انجام شده، طبق زمان بندی و طبق روال رفت و برگشتی تنظیم کن؛ برای توجیه طرح عملیاتی و ادامه کار باید مدارک و استدلالمون قانع کننده باشه تا بتونیم مصوبه رو بگیریم.
اون وقت می تونیم نیرو اضافه کنیم... میدونی راضی کردنشون با گزارش غیر ممکنه ، با استدلال محال، با التماس سخت.
هر سه راه رو باید یک جا بریم.
لبخند که تمام صورت شهاب را گرفته بود، به لحظه ای جمع شد.
امیربی توجه به حال شهاب گفت:
- فقط میمونه یه چیز دیگه که ما توی پرونده قبلی هم خیلی بهش حساس شدیم؛ این که در ظاهر چند تا زن دخیلند، ظاهرة سوزن و قیچی اما به اندیشه و چرایی داره .
چرا با این سبک و سیاق جلو اومدن؟ از گستره کاریشون بوی خوبی نمیاد!
امیر از در بیرون نرفته دوباره سر برگرداند و گفت:
- سینا اون زنه که توی تور خانم سعیدی بود، توی شمال زیر نظر نیرو هست فقط به خانم سعیدی گفتم اگر کاری بود با توو شهاب در میون بذاره.
احتمالا آرش مجبور باشه دخالت کنه برای هک و رمزگشایی. حواستون باشه که اطلاعات رو با هم تطبيق بدید.
سینا سر تکان داد و گفت:
و
- چشم
- نیرو از توی خونه پیدا کردی که پروژه رو جلو ببره؟
با این حرف امیرشهاب تکیه اش را از میزگرفت و دستانش را درهم پیچیانه و گفت:
- آقا از زنها که تا حالا چیزی دستگیرمون نشده!
- مرد هم اونجا رفت وآمد داره. از بچه های آرش هم اطلاعات خوبی میشه گرفت. برو سراغشون.
شهاب با رفتن امیر رو به سینا که متفکرنشسته بود گفت:
- برات شربت بیارم !
- تو خورشتا رو توی ماستا نریز شربت پیشکش! زاغ سیاه زن های این مؤسسه رو چوب زدنم شد شغل!
هرچی تونوجونی خطا نکردیم حالا باید خطای آبجیای این مملکت رو جمع کنیم؟
شهاب نچ بلندی کرد و گفت:
- به جای غرغرکردن بشین صلواتای نذری که از عملیات قبلی روی دستت مونده رو بگو، خدا هم چشم و چارت رو که به سیاهیا دوختی روشن میکنه!
سینا شانه بالا انداخت و گفت:
- اونو که وظیفه عیالمه ! اما این صوتایی که آقا امیر میفرسته کولاکه!
قابل تحمل میکنه این عملیاتو؟
- من مناجاتای میثم رو دوست داشتم....
فقط سینا! - جان !
- زوم کن روی مردا شاید فرج بشه!
- آره! گیر و گور رو مردا انداختن تو
جون این زنا، خودشون رو هم باید به تله بندازیم!
چرا به ذهنم نرسیده بود؟
چند تا مرد هم توی این مؤسسه هستند... باشه،باشه!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
زنان عنکبوتے 🕷
قسمت20
اولین بار تو یه کافه قرار گذاشتم....
حالم چند روز خوب نبود....
اونقدری که ترجیح میدادم تو سرمای پارک قدم بزنم ولی تنها نباشم. می رفتم توی پارک بانوان! با چند تا از بچه ها قرار میذاشتیم، قبل از رفتن فقط سه ساعت طول میکشید تا از آرایشگاه بیرون بیام؟
تلخندی گوشه لبش را بالا برد:
- پونصد میدادم بابت یه مهمونی پارک، خیلی از عکسای اوایل کانالم برای همین مهمونیایی بود که می رفتیم!
اما وقتی با اون رفت وآمد کردم دیگه کارم خیلی متفاوت شد و درآمدم بیشتر!
این جمله را که گفت، بی اختیار آه سردی از گلویش خارج شد. دلش نوجوانیش را هم می خواست و هم نمی خواست...
زور گفتن های پدرش...
آه اصلا دلش نمی خواست دیگر کنار پدرش قرار بگیرد، تمام داد و قالش سر او و مادرش بود اما بعد از طلاق دادن مادر و زن گرفتنش، تازه خودش شد یکی از همین مردهایی که هرکاری دلشان می خواهد می کنند.
مادر وزن بابایش هم هر کاری دلشان خواست کردند. او میان تضادها بزرگ شد؛ تضاد پدر و مادر و جامعه و مدرسه ....
دلش حتی برای مدرسه هم تنگ شده بود، همان مدرسه ای که معلمهاری یک کله نصيحت بودند و اعتراض به رفتارهای نوجوانانه !
نوجوانی که باغ بود و عقده های ناگشوده زیاد داشت.
شاید هم لجبازی هایی که با خانواده و زندگی داشت او را وادار می کرد تا به حال هیچ کس رحم نکند؛ نه خودش و نه معلم و مادر....
وقتی هرکس سرش داغ زندگی خودش است و لذت بردن، او هم حق خودش میدید که برود دنبال لذت هایش و به همه بخندد.
خیابان ها را با دوستانش متر می کرد، سربه سرخیلی ها می گذاشت، تا ساعت ها در کافه و پارک می ماند، صدای خنده اش چشم ها را می چرخاند... وای که چه کارها کرده بود.
از تمام روزها و آدم های نوجوانیش متنفر بود. چشم بست تا خاطره ها را نبیند.
برگشت به همان روزی که او برای اولین بار دعوتش کرده بود؛ تمام تصویر آن روز در مقابل چشمش رژه رفت؛ وسواس گرفته بود که برای اولین دیدارش با چه تیپی ظاهر شود.
سخت انتخاب کرد و ساعت ها وقت گذاشت. از شانس بدش بعد از چند ماه قهر، پدر و مادرش آمده بودند خانه اش !
جديدا بیشتر معترضش می شدند....
او هم مقابل چشمان همیشه نگرانشان به حالت قهر از خانه زد بیرون:
- تولد گرفته بود.
کافه قرق بود. وارد که شدم اولین چیزی که تو نگاهم نشست،استایل و مارک پوشیدنش بود!
سنگ تموم گذاشته بود. خیلی نبودن شاید ده پونزده نفر. همه هم خیلی با هم صمیمی و راحت!
من بینشون غريبه بودم. اما طوری تحویلم گرفتن که انگار دوستای قدیمی هستیم.
همون جا دم در شال و مانتو رو ازم گرفت و گذاشت روی میز و منو با ادا و اطوار خودش معرفی کرد.
کلا خیلی سرزنده بود. همه هم کنارش خوش بودن. من رو هم کنار فربد نشوند...
یعنی اولش که صندلی رو عقب کشید گفت: فربد هواشو داشته باش که خیلی تکه. این حرفاش برای من از هزارتا تشویق بیشتر اثر داشت،گفت: فربد عکاسه، باهاش راه بیای میتونی پیجتو بترکونی. اونور آب مدرک گرفته.
این جا بین ماها اومده زنده بمونه: هان فربد زنده ای دیگه. نمیری که منم می میرم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
May 11
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 ایده آل خواه نباشیم
💠 خوبه که در موقعیت ها به بهترین حالت ممکن دست پیدا کنیم؛
🔹اما باور داشته باشیم اگر بهترین حالت هم برایمان ایجاد نشد، باز می توان از آنچه هست بهترین ها را برای موفقیت های بعدی بسازیم.
🔸باید از مسیر زندگی لذت برد و از آنچه که پیش میآید هرچند اگر ایده آل ما هم نبود، بهترین ها را ساخت.
🔹بدانیم خیلی از موفقیت ها ریشه در مدیریت ناکامی ها دارند.
🔸 شکست های امروز می توانند پلی باشند برای رسیدن به موفقیت های آینده.
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt
دوست من!🧡
عادت نکن فقط موقع ناراحتی بری سمتِ خدا!
اگه یه رفیـق داشته باشی که فقط موقـع
غم و غصش بیاد سراغت بهت چه حسی
دست میده؟ قطعا خوشِت نمیاد!
لحظههایی که شادی هم بایـد بری پیشِ
خدا و شکرش رو بجا بیاری🌱
🌸⃟💕჻࿐✰💌
#کانال_خوشبختی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
@khoshbghkt